واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:

ستارۀ افسانهای هالیوود؛
نامه ای که مریلین مونرو یک سال پیش از مرگ اش نوشت!
به گزارش سرویس کشکول جام نیوز، با وجود شایعات مبهمی که اطراف زندگی ستارۀ افسانهای هالیوود و یکی از نمادهای زیبایی قرن بیستم وجود دارد، او کماکان یکی از محبوبترین چهرهها نزد چندین نسل عشاق سینماست. شاید بخشی از وجه تمایز مریلین مونرو به خاطر ظرافتهای بازیگری او و لحظههای جادوییِ کمنظیری باشد که در فیلمهایش خلق کرده است. اما احتمالا بخش بزرگی از محبوبیت فوقالعادۀ این ستاره، به ابعاد جالبی از زندگی کوتاه او برمیگردد که به قلم خودش منتشر شده است. نوشتهها و نامههایی که از مریلین به جای مانده، از او سیمایی زیبا و دوستداشتنی و مهربان و محزون ساخته است. متنی که در ادامه در کافهسینما میخوانید، قسمتی از نامهای است که مریلین یک سال پیش از مرگ نابهنگاماش، وقتی به علت افسردگی و مشکلات روحی در بیمارستان بستری بود، برای روانپزشکاش دکتر گریرسن نوشت.
«الآن از پنجرۀ اتاق بیمارستان به بیرون نگاه کردم؛ دقیقا به همانجا که برف همهچیز را پوشانده، اما کماکان رنگ سبز طبیعت زیر بارش سنگین برف محو نشده. با آنکه درختان آنقدرها امیدوارکننده نیستند، بوتهها و درختچههای کوچک برگهایشان را از دست ندادهاند. شاید شاخههای برهنه و محزون فرارسیدن بهار را نوید میدهند و شاید جلوهای از امیدواری را به نمایش میگذارند. دیشب تمام وقت بیدار ماندم. گهگاه از خودم میپرسم شب اصلا به چه دردی میخورد. برای من شب تقریبا وجود ندارد و همهچیز مثل یک روز طولانی هولناک و بیپایان به نظرم میرسد. در نهایت، همۀ سعیام را کردم که از بیخوابی در جهت مثبت استفاده کنم و لذت ببرم. پس شروع به خواندن مکاتبات زیگموند فروید کردم. همان لحظه که کتاب را گشودم و نگاهم به عکس فروید افتاد، زیر گریه زدم؛ او بسیار افسرده به نظر میرسید. این عکس باید کمی پیش از مرگاش گرفته شده باشد. احساس کردم که او هم سرخورده و دلزده از دنیا رفته است. اولین روزی که اینجا آمدم، با خانم بیماری آشنا شدم که ازم پرسید چرا اینقدر غمگینام و بهم توصیه کرد برای اینکه کمتر احساس تنهایی کنم با یک دوست تماس بگیرم. در جواب گفتم که در این طبقه تلفن وجود ندارد و در مورد طبقات دیگر، درهای ورودی قفل است و هیچکس اجازۀ ورود یا خروج ندارد. دختر شوکه و شگفتزده بهم گفت: "خودم به سمت تلفن راهنماییات میکنم." وقتی منتظر بودم تا نوبتم برسد، متوجه یک نگهبان با یونیفرم خاکستری شدم. تا گوشی تلفن را برداشتم، آن را با خشونت از دستانم کشید و خیلی قاطعانه و محکم گفت: "اجازه ندارید از تلفن استفاده کنید." این در حالی بود که مسئولان بیمارستان از اینکه فضایی مثل یک خانه فراهم کردهاند به خود میبالیدند. از پزشکان پرسیدم هدفشان از این کار چیست و آنها جواب دادند: "خب ما در طبقۀ ششم، موکت و مبلمان مدرن داریم!" و من گفتم: "خب این امکاناتی است که هر طراح داخلی، به شرطی که بودجۀ کافی داشته باشد، میتواند فراهم کند." اما برایم جای سؤال داشت کسانی که مراقبت از هستی و روح و روان انسانها را به عهده گرفتهاند، چرا خودشان را مشغول امور انسانیتری نمیکنند؟ میدانم که هرگز مزۀ خوشبختی را نخواهم چشید، اما در عوض میتوانم روحیۀ شاد و بانشاطی داشته باشم. حتما یادتان هست که {الیا} کازان گفته بود شادترین دختری که در عمرش شناخته، منم. و باور کنید که او با دختران شاد زیادی آشناست! یک شب که خیلی آشفته و مضطرب بودم، آنقدر تسلیام داد تا خوابم برد. بعد از آن بود که بهم توصیه کرد نزد یک روانکاو بروم و بعدتر پیشنهاد داد که با لی استراسبرگ استاد آکتورزاستودیو کار کنم. یک روز مدیر بیمارستان ازم پرسید که در چنین وضعیت افسردهای چطور میتوانم بازی کنم. هدفاش از طرح سؤال این بود که مطمئن شود افسردگیام تأثیری روی بازیگریام داشته یا خیر. به او یادآوری کردم که گرتا گاربو و چارلی چاپلین و احتمالا اینگرید برگمن بارها در دوران افسردگی سراغ کار رفتهاند. از سوی دیگر کسی مثل [جو] دیماجو {همسر سابق مریلین و بازیکن بیسبال} هم هست که وقتی افسرده بود، توانایی اینکه حتی یک ضربه به توپ بزند را نداشت.» مریلین مونرو ، مارس 1961 پرشین وی 207
۲۹/۰۳/۱۳۹۴ - ۱۳:۱۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 87]