تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عمل اندک و بادوام که بر پایه یقین باشد و در نزد خداوند از عمل زیاد که بدون یقین ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820653024




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پاسداري براي پدرم شغل نبود وسيله پرواز بود


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: پاسداري براي پدرم شغل نبود وسيله پرواز بود
«مي‌گفت: پاسداري شغل نيست، بلكه هدف است و در نهايت انسان را به غايت الهي مي‌رساند» شهيد سيد محمد بطحايي در آينه كلام همسرش...
نویسنده : عليرضا محمدي 


«مي‌گفت: پاسداري شغل نيست، بلكه هدف است و در نهايت انسان را به غايت الهي مي‌رساند» شهيد سيد محمد بطحايي در آينه كلام همسرشاينگونه براي ما معرفي مي‌شود تا باز با ستاره‌اي ديگر از كهكشان شهداي كشورمان آشنا شويم و به مدد كلمات و جملات شمه‌اي از سرگذشت او را به رشته تحرير درآوريم. شهيد بطحايي فرمانده گردان سلمان كه سال 42 در اراك به دنيا آمد و 23 خردادماه 1367 در جبهه‌هاي جنگ به شهادت رسيد، 25 سال در اين دنياي خاكي زيست و در اين مدت خاطراتي از خود در ذهن خانواده برجاي گذاشت كه در گفت‌و‌گو با همسر و‌ دختر شهيد گوشه‌هايي از اين خاطرات را مرور مي‌كنيم. همسر شهيد خانم بطحايي چه سالي با شهيد ازدواج كرديد؟ ازدواج با يك رزمنده چه حس و حالي داشت؟ ما سال 1363 ازدواج كرديم، آن زمان سيد محمد 21 سال داشت اما مدت‌ها حضور در جبهه باعث شده بود تا مثل يك مرد پخته به نظر بيايد. ضمن اينكه از دوران نوجواني كار كرده بود و خودش تعريف مي‌كرد در مقطع راهنمايي ضمن درس خواندن در كارگاه كمد‌سازي كار مي‌كرده است. ايشان در زمان انقلاب فعاليت‌هاي اجتماعي، سياسي و مذهبي‌‌شان را هم آغاز مي‌كند و پس از پيروزي انقلاب ضمن اشتغال در كارگاه كمد‌سازي، شب‌ها به پايگاه بسيج آيت الله طالقاني محله‌شان مي‌رفتند و فعاليت انقلابي و كار را توأمان داشتند. حضورشان در جبهه‌ هم مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. بنابر اين از سال 1359 به جبهه اعزام شده بود. در همان دوران هم به عضويت سپاه اراك در آمده بود. بنابراين وقتي كه به خواستگاري‌ام آمد مدت‌ها از دوران رزمندگي‌اش مي‌گذشت و به نظرم انسان مخلص، كامل و پخته‌اي مي‌آمد. ضمن اينكه معلومات خوبي هم داشت و كتاب‌هاي آيت الله دستغيب و استاد مطهري را مطالعه مي‌كرد. به عنوان همسر شهيد، خصوصيات اخلاقي ايشان را چطور شناختيد؟ از غيبت كردن و شايعه‌پراكني واقعاً بيزار بود. هميشه از برخورد با نامحرم دوري مي‌كرد و از بدحجابي‌ها و چشم‌چراني‌هايي كه در جامعه وجود داشت رنج مي‌كشيد. اما هميشه سعي مي‌كرد با مهرباني امر به معروف و نهي از منكر كند. مهربان و با عطوفت بود و هميشه با خواهر و برادر كوچك‌تر از خودش با مهرباني رفتار مي‌كرد. خدا به ما دو فرزند عنايت كرد. سيد محمد با بچه‌هايمان خيلي مهربان بود و آنها را بر پشتش سوار مي‌كرد و بازي مي‌كردند. وقتي به او مي‌گفتيم اين كار را نكن مي‌گفت: جد ما رسول الله(ص) با آن همه بزرگواري و مقامش با كودكان بازي مي‌كردند. در كنار مهرباني با خانواده به والدينش هم فوق‌العاده احترام مي‌گذاشت. وقتي پدرش عمل جراحي انجام داده بود، سيد محمد، ايشان را به منزل خودمان آورد و آب گرم درست مي‌كرد و دست و پايش را مي‌شست. بعد پدر را به بازار مي‌برد و هر چيزي كه مي‌خواست براي ايشان مي‌خريد. وقتي مي‌گفتيم براي خودت يك چيزي بخر كفش نداري. مي‌گفت: يك جفت كتاني دارم. كافي است. زيادتر اسراف است. تا هنگام شهادت مدت 42 ماه در جبهه بود و خالصانه خدمت كرد. با آن همه حضورش در جبهه مشكلي نداشتيد؟ زندگي با يك رزمنده سختي‌هايي داشت. ولي خب راهي بود كه سيد محمد انتخاب كرده بود و ما هم صبر مي‌كرديم. او حتي هنگامي كه پشت جبهه بود به خاطر احساس مسئوليتي كه مي‌كرد صبح زود مي‌رفت و شب به خانه برمي‌گشت و هر وقت صحبت از شغل مي‌شد و بعضي‌ها مي‌گفتند پاسداري شغل خوبي نيست، سيد مي‌گفت: «پاسداري شغل نيست بلكه هدف است كه انسان را به هدف الهي مي‌رساند. » دخترمان سيده زهرا هم كه اين خاطره را شنيده هميشه مي‌گويد: پاسداري براي پدرم شغل نبود، وسيله پرواز بود. يك زماني شخصي به سيد محمد گفته بود سيد بيا از سپاه استعفا بده. سيد گفته بود: «هيچ وقت چنين كاري نمي‌كنم. اگر اين كار را بكنم يعني از اسلام استعفا داده‌ام و فرداي قيامت شهدا جلوي ما را مي‌گيرند و ما را زير سؤال مي‌برند. جواب شهدا را دادن خيلي مشكل است. » يك روز قبل از شهادتش تلفني با منزل تماس گرفت و سفارش بچه‌ها را به من كرد. ايشان سال 67 در شب عمليات بيت المقدس 7 در منطقه شلمچه به شهادت رسيد و به ملكوت اعلي پر كشيد. چه خاطره‌اي از ايشان در ذهن شما ماندگار شده است؟ تازه نامزد كرده بوديم؛ هر زمان به منزل ما تشريف مي‌آوردند اگر چيزي خريده بوديم روي آن مي‌نوشت شهيد سيد محمد بطحايي و مي‌نوشت هيچ آبي مرا سيراب نمي‌كند مگر شربت شهادت كه گواراترين آب است و مي‌گفت: مردن در رختخواب ننگ است. فرازي از وصيتنامه شهيد انسان احتياج به وصيتنامه دارد كه بعد از مرگ براي او كارهايي كه در وصيتنامه نوشته است انجام دهند. اين جانب طبق اين وصيتنامه مي‌خواهم برايم بعد از مرگم انجام دهيد چند جمله راجع به ملت و انقلاب و امام مي‌خواهم عرض كنم، الان تمام ابر قدرت‌ها به خصوص امريكا نقشه مي‌كشند كه به واسطه صدام انقلاب اسلامي ايران را به نفع خودشان تمام كنند و تمام منافقين و حزب‌هاي ديگر هم مي‌خواهند ما بين اسلام و كفر به نفع كفر خاتمه يابد ولي نمي‌توانند. چرا؟ يكي به خاطر وحدت كلمه ملت و ديگري هوشيار بودن حضرت امام و ديگري دست توانمند خداوند متعال كه پشتيبان اين انقلاب است و ما الان نبايد بگوييم خب اين انقلاب و امام كه هست و خداوند هم پشتيبان اين انقلاب است نه اگر شما ملت وحدت كلمه نداشته باشيد كه الحمدلله داريد دشمن از متحد نبودن شما ملت سوء‌استفاده مي‌كند و خداي ناكرده اين انقلاب را به طرف شرق يا غرب مي‌كشاند و ديگري حضور مبارك حضرت امام در انقلاب است امام را تنها نگذاريد.   مجنون ذره اي از درياي عشق توست     سيده زهرا بطحايي دختر شهيد نامه‌اي را براي پدر شهيدش نوشته كه در گفت و گو با ما همان نامه را به عنوان شرح سال‌هاي فراق پدر برايمان خواند: نامه‌اي به پدر شهيدم بسم رب الشهداء و الصديقين پس قلم در دست، اشك در چشم به ياد آن شهيد بزرگوار و همه شهداي خونين كفن انقلاب. چند خطي همراه با اشك حرف دل خود را با شهيدان بازگو مي‌كنيم كه ان شاءالله ياد و خاطره ايشان در دل‌ها تداوم و راهشان در زندگي‌تان جاويد باشد. گل اشكم شبي وا مي‌شد ‌اي كاش/ شهادت قسمت ما مي‌شد‌ اي كاش سينه‌ات را بشكاف، بچه‌ها تشنه‌اند. از آنچه در سينه نهان داري بگو و پروا مدار. بر مادران حرف بزن ! از لحظه‌اي كه خون بر سنگ‌هاي سنگر پاشيد تا سلول‌هاي تنگ و تاريك زندان دشمن قصه‌ها بگو‌! برگ‌هاي سپيد تاريخ منتظرند حرف بزن ! دير زماني است كه فصل قصه‌هاي مادر بزرگ گذشته، امروز بچه‌ها از خون قصه مي‌خواهند، از فرياد يا حسين(ع) در لحظات واپسين‌، از جواني كه در خون غلتيد. مادري كه هميشه منتظر ماند، حرف بزن! بگو چه آمد بر سر تو و در وراي كاخ‌هاي دشمن! بگو در فراق دوستان چگونه زيستي! چه سان گريستي در آرزوي شهادت! از تصوير جراحت تيغ دشمن بر پوست و گوشتت با بچه‌ها بگو، از آن همه شجاعت‌ اي دلاور، آيندگان را سيراب كن، تاريخ را شرمسار ساز، حرف بزن تا همه بدانند. گهواره را از مادران بگير و در گوش اطفال از خون سنگرها لالايي گو، بگو بر دشمني كه آوار خانه را بر سرمان ريخت چگونه تازيدي، بگو از ترانه نم نم باران خون در آسمان جبهه. . . از سينه‌هاي ستبر. . . از وقتي كه خانه ويران شد تا زماني كه به خانه‌اي آباد برگشتي چه بر تو گذشت ! خواستم بگويم دوست، ديدم فراتر از دوستي مي‌خواستم بگويم برادر، ديدم فراتر از برادري مي‌خواستم بگويم بابا، ديدم فراتر از پدري پس گفتم مجنون. اما ديدم عاشق ذره‌اي از درياي توست    

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن