واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
داستان؛
بشقاب پرنده
به گزارش سرویس کودک جام نیوز،پدر بزرگ عینکش را برداشت و آن را جلوی چشم خود گرفت و چند بار جلو و عقب برد. بعد با انتهای زیر پیراهنش شیشه آن را پاک کرد و باز به چشم خود زد و گفت: «یک کمی تار میبینم. ببین خانم دیروز آن ساختمانها را میدیدم. فکر میکنم باید دو، سه سیخ جگر بخورم!» مادر بزرگ آهی کشید و گفت:« از آلودگی هواست. بیست و چهار ساعت دارند میگویندکه هوا آلوده است. حالا هوس جگر کردهای یک چیزی. اگر دکترت اجازه بدهد!»
پدر بزرگ گفت:«خانم یک وقتی یک جایی خواندم که از آلودگی هوا همینطور مثل ریگ از آسمان کلاغ میباریده. بیچاره کلاغها، چیزی که کلاغ را بکشد باید خیلی پرزور باشد، نه مثل آلودگی هوای ما که بخار ندارد!» من رفتم کنار پنجره و آسمان را نگاه کردم ببینم کلاغ از آسمان دارد میبارد یا نه. به پدربزرگ گفتم: - بعد کلاغها را پارو میکنند؟ - برای چی؟ - خب وقتی از آسمان کلاغ ببارد! - شاید، راستش من نمیدانم چهقدر کلاغ باریده بوده، اما یادم است که کلاغهای مرده از آسمان ریخته بودند پایین. نمیدانم کجا بود خواندم.مادر بزرگ گفت:« گفتند توی این هوای آلوده کودکان و افراد سالمند بیرون نیایند.»
پدر بزرگ اول به خودش و بعد به من اشاره کرد و گفت:« کودکان و افراد سالمند! خانم پس مراسم فردا با این حساب مالیده است؟!» داشتم کلمه مالیده است را مثل پدر بزرگ تمرین میکردم که مادر بزرگ فریاد زد: « بیخود! بزرگ خانوادهای، بزرگ خاندانی، دعوت کردهاند، مگر میشود؟! خوب نیست، زشت است، حالا از آسمان آتش که نمیبارد!» پدر بزرگ ادامه داد:« چه با شکوه، بزرگ خاندان! زینت مجلس، خانم پس ما کی به درجه سالمندی میرسیم که پایی دراز کنیم و توی این هوای آلوده دنبال تو راه نیفتیم؟ نمیشود ما را از بزرگ خاندانی عزل بفرمایید؟»
پدر بزرگ دستهایش را با عصبانیت تکان میداد و من اگر صدبار هم میدیدم نمیتوانستم مثل او تمرین کنم و بگویم چه باشکوه، بزرگ خاندان! همین چند روز پیش بود که آن نوشته را وقتی از مدرسه میآمدم خواندم. عکس دوست پدر بزرگ بود با همان قیافه همیشگی که از من میپرسید کلاس چندی؟ زیرش نوشته بودند بزرگ خاندان. سرتاسر کوچه عکس او را زده بودند. خیلی هم بزرگ نبود. با پدربزرگ و پدر بزرگ یک خاندان دیگر هر سه روی نیمکت پارک جا میگرفتند. تازه من هم میتوانستم آن وسط بنشینم.
پدر بزرگ همینطور که قدم میزد توی آینه نگاه کرد. دستی به سر و صورتش کشید. حتماً میخواست ببیند یک بزرگ خاندان در آینه چه شکلی است. بعد گفت: - گفتند تا پایان هفته هم ادامه دارد، هر چند چیزی از آن به ما نمیرسد! - چی؟! - آلودگی دیگر! آلودگی خانم!خب حتماً تا پایان هفته کلاغها از آسمان میریزند پایین. روی آنتن خانه همسایه چند کلاغ گنده و بزرگ نشسته بودند. حتماً آنها هم بزرگ خاندان کلاغها بودند. تبیان/ 2022 «برای ارسال نقاشی های زیبای خود این قسمت را کلیک کنید»
۰۲/۰۳/۱۳۹۴ - ۱۰:۰۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]