واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: «بهاره» رو راستترين خبرچين!
در شمارههاي پيش همراه گروه دستمال سرخها به مهاباد سال 58 رفتيم. از آنجا كه عبدالله نوريپور راوي اين ستون كمي دير به جمع دستمال سرخها پيوسته بود، اتفاقاتي كه در زمان غيبتش رخ داده را از زبان مريم كاظم زاده همسر شهيد اصغر وصالي ميخوانيم. در عملياتي كه بچههاي دستمال سرخ براي دفع حملههاي گاه و بيگاه ضد انقلاب داشتند، يكبار يكي از رزمندهها كه اهل كاشان هم بود، گلولهاي به قلبش خورد و به شهادت رسيد. اين اتفاق اصغر را خيلي دگرگون كرد و در يورشي كه به خانههاي مشرف به مقر داشتند، جواني از اكراد محلي را بازداشت كرد و با خود آورد. دليل بازداشت او اين بود كه ضد انقلاب از روي بام خانهاش به سمت ما تيراندازي كرده بودند. اما جوان كه از نگاهش وحشت ميباريد، مرتب قسم ميخورد ارتباطي با مهاجمين ندارد و به دليل معماري خاص خانههاي مهاباد كه پشت بامهايشان به هم راه داشت، متوجه نشده چطور ضد انقلاب به آنجا رفتهاند و او در اين قضيه بيتقصير است. حرفهايش تا حدي درست هم بودند. همين ارتباط بام خانهها به هم باعث ميشد كه دستگيري مهاجمين سخت باشد و به راحتي بتوانند پس از تيراندازي از آن بالا، متواري شوند. بنابراين بعد از كمي بازجويي، جوان كرد آزاد شد و اتفاقاً ارتباط دوستانهاي نيز با اصغر وصالي برقرار كرد. دو روز بعد همان جوان براي ما كادويي آورد و من و شهيد وصالي را به صرف نهار دعوت كرد. اصغر دعوتش را پذيرفت و از آنجا كه نميخواست به صاحب خانه بياحترامي كرده باشد، قرار شد بدون سلاح به خانهشان برويم. من كمي ترسيده بودم. اما جوان كرد و خانوادهاش با روي باز از ما استقبال كردند و سر سفره ناهار با خورشت بادام كه از غذاهاي محلي بود، از ما پذيرايي كردند. ارتباط ما با بوميها به همين جا منتهي نشد. «بهاره» دختر جوان كردي كه مرتب جلوي در مقر سپاه ميآمد و خودش را 16 ساله معرفي ميكرد، يكي از بوميهايي بود كه با سادگي خاصش به وضوح نشان ميداد قصد جمعآوري اطلاعات از ما را دارد. اما چون بچهها هم ميخواستند از او اطلاعات كسب كنند، با بهاره ارتباط دوستانهاي برقرار كردند. يكبار هم با تجزيه و تحليلي كه همراه اصغر از رفتارهاي او داشتيم، قرار شد به داخل دعوتش كنيم. اين اتفاق خيلي زود افتاد و بهاره كه از نزديك مشخص بود خيلي بيشتر از 16 سال دارد، با سادگي زايدالوصفش رك و راست از تعداد نيروهاي ما و ماهيت رزمندگان و... ميپرسيد و من هم جوابهايي كه از قبل آماده كرده بودم را به او تحويل ميدادم. كمي بعد بهاره خود را لو داد و گفت در نبود پدر و مادرش كه هر دو فوت كرده بودند، توسط برادرش كه از اعضاي دموكرات بود، فريب داده شده و قصد داشته از ما اطلاعات كسب كند. او صادقانه خيلي از حرفها را به من گفت و چون يك نوع رابطه دوستي بينمان حاكم شده بود، كم كم ارتباط بيشتري برقرار كرديم تا آنجا كه يكبار تصميم گرفتم همراه او براي خريد به بيرون مقر بروم. در همين حين مذاكرات هيئت حسن نيت با سران دموكرات برقرار بود و اتفاقات عجيبي در خيابانهاي مهاباد انتظارمان را ميكشيد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]