واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یک جرعه عشق و صد جام معنویت در پرواز تا ملکوت
وداع پروانههای معتکف با ثانیههای عاشقی
اهالی کاروان اعتکاف سه روز سر درپای معبود نهادند و پله پله به ملاقات خدا شتافتند، حالا این ساحلنشینان آستان دوست با یک جرعه عشق و صد جام معنویت به سوی واپسین ثانیههای عاشقی رهسپارند.
به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد، 60 هزار معتکف خراسانی زیر گنبد فیروزهای مساجد سر بر شانه عشق نهاده و در پیشگاه حضرت حق؛ قطره قطره و جرعه جرعه از چشمه لایزال الهی نوشیدند و از ملک تا ملکوت همچون تشنهکامان در طلب آب حیات به سوی آسمان هفتم پرواز کردند. خدا در همین نزدیکیها است، کنار آنان که پیشانیهایشان بر خاک بوسه میزند، آنان که در ساحل آرامش، سجاده گشودهاند و در میعادگاه دلدادگی پرنده دلهایشان را به سوی خانه دوست پرواز میدهند، برای آنان که خدا در کنارشان است، خیلی دور معنایی ندارد، همه چیز نزدیک نزدیک است و درها و قفلهای بسته یک به یک گشوده میشود. در این روزها که گذشت؛ خیلیها به گوشهای دنج برای نیایشهای آسمانی پناه بردند و در حریم کوی دوست، دور از عالم و آدم دستهایشان را بیریا به سوی درگاه معبود برافراشتند و از ته دل سه روز و شب در جوار حق بیتوته کردند و یک دل سیر حرف نگفته را با خالق خویش در میان گذاشتند. حالا لحظهها بوی رفتن میدهند و تا ساعاتی دیگر عقربهها در ایستگاه وداع آرام میگیرد و این فاتحان قله عشق با کاروان اعتکاف بدرود میگویند، امروز؛ اهالی سبز این کاروان، آخرین جرعه از اینجام تهی را مینوشند و ظرف وجودشان سرشار از ثانیههای عاشقی میشود. و اما من در چند قدمی آنان ایستادهام، از دور نگاهی میاندازم و تمام ارادهام را در پاهایم جمع میکنم و بازهم چند قدمیبه آنان نزدیکتر میشوم، این بار دست دلم را محکمتر از همیشه میگیرم و آهسته آهسته، سوز دلشان را احساس میکنم. لهجهها و گویشها فرق دارد اما انگار همه یک واژه سه حرفی ساده را صدا میزنند و یک نفس میگویند؛ خدا، همان خدایی که گاه آنقدر درگیر و دار زندگی غرق میشویم که پاک یادمان میرود در دریای رحمتش غرق شویم و از هرچه غیر اوست بینیاز گردیم.
در این حوالی نوای آهنگین سبحانالله و الحمدالله میخکوبم میکند، تصمیم میگیرم با مادرانی در جنوبیترین مساجد پایتخت معنوی هم کلام شوم و از حال و هوایشان در لحظه وداع بپرسم. *پله پله تا ملاقات خدا فاطمه السادات طهماسبی یکی از همین مادران سینه سوخته است که ذکر و دعا همچون آبی گوارا آتش سینهاش را التیام میبخشد، وی اظهار کرد: سه روز مناجات با خدا فرصتی بود برای دوباره زیستن، حالا باید تا چند ساعت دیگر خانه دوست را ترک کنیم و برویم سراغ زندگی ماشینی، حقیقت این است که این روزها تمام میشود و تنها یک حس شیرین برایمان به یادگار میماند، می خواهم این فضای معنوی را با تمام ابعادش در کنج دلم حفظ کنم، قول می دهم این بار با دلی محکم و اعتقادی راسخ به زندگی عادی خویش بازگردم، ایمان دارم به سرمنزل مقصود خواهم رسید، خدایی که من می شناسم دست رد به سینه کسی نمیزند، خودش میگوید؛ بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. «اینجا زمزمهها و راز و نیازها از فرش به عرش میرسد و تا به خودت میآیی، میبینی به اندازه یک چشم بر هم زدن این سه روز گذشت و رفت». این جملات را فریبا خجسته میگوید، مادری که به قول خودش عمق دردهایش زیاد است و یک روز وقتی از همه جا درماند، تصمیم گرفت تا به خود خدا پناه ببرد و بس. *نرم نرمک باید کوله بار رفتن را بست وی عنوان کرد: یکی از دوستانم دلم را هوایی کرد و گفت بیا برای اعتکاف اسم بنویس و برای چند روز هم که شده همه چیز را به خود خدا بسپار، حالا حالم بهتر است، به زندگی امیدوارترم، ای کاش میشد تا تمام عمرم را در خانه خدا معتکف باشم و سر از سجده عشق برندارم، باورم نمیشود اعتکاف به ساعات پایانی نزدیک میشود و نرم نرمک باید کوله بار رفتن را ببندم و از این جغرافیای ملکوتی خارج شوم، اما خوشحالم که این روزها رسم بندگی را آموختم، فهمیدم که مشکلات هرقدر هم که سخت باشد، حل شدنی است، فهمیدم اگر همه چیز را به خدا بسپارم درست میشود و خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنم به ساحل آرامش میرسم. *هیچ شادی شیرینتر از وصل و هیچ غمی، تلختر از وداع نیست لیلا سنچولی هم که 55 سال سن دارد، سومین اعتکاف زندگیش را سپری میکند، حس غریبی دارد، اشک میریزد و لحظه وداع را دوست ندارد، گفت: هیچ شادی شیرینتر از وصل و هیچ غمی، تلختر از وداع نیست، آن هم وداع با لحظهای که دوستش داری، معلوم نیست سال دیگر زنده باشم یا نه ولی دوست دارم چهارستون بدنم سالم باشد و بازهم بیایم معتکف شوم، دعا کنید تا بازهم قسمتم شود و قرعه به نامم بیفتد.
هر بار که اعتکاف آمدم، وجودم آرام شد و دیگر غم فردای نیامده و غصه روزهای گذشته را نخوردم، باور کنید وقتی در گوشهای آرام و خلوت با خالقت راز و نیاز میکنی، احساس کسی را داری که میتواند با بالهای شکسته تا بینهایت پرواز کند؛ اصلا من در اینجا پریدن در قفس را که نه، رسم پرواز در آسمان را آموختم.
اعتکاف تمام میشود اما خدای من همیشه هست و میتوانم بازهم معتکف درگاهش باشم و یک جرعه عشق و صد جام معنویت را یکجا بنوشم و زیرلب زمزمه کنم؛ همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست/ همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت/ سر تسلیم من و خشت در میکدهها/ مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت/ ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل/ تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت.
..................................
گزارش از مرضیه صاحبی
...................................
انتهای پیام/3138/ر20
94/02/14 - 11:30
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]