تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به نيازمند كمك مالى كند و با مردم منصفانه رفتار نمايد چنين كسى مؤمن حقيقى اس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804681949




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شيميايي مش رجب!


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شيميايي مش رجب!
شيميايي مش رجب! نويسنده: اکبر صحرايي - ماسک رو هيچ وقت از خودتون جدا نکنيد، بوي سبزي تازه، سير... تا به مشام تون خورد...فقط چند ثانيه فرصت داريد ماسک ضد شيميايي رو بزنيد، اول در پوش فيلتر ماسک رو برداريد، و گرنه...توي گردان هيچ کس مثل مش رجب از بمب شيميايي عراقي ها وحشت نداشت و مراد هم شيطنت مي کرد و چپ و راست مي آمد داخل چادر تدارکات مش رجب و مي گفت:« مواظب باش، گاز سيانور، نه بو داره، نه رنگ، سه تا نفس بکشي، کارت تمومه، تاول زا، همه ي تنت از درون و بيرون تاول مي زنه، خردل ...بوي سير و سبزي تازه مي ده...»مش رجب هم گاه پشت لبي بر مي گرداند و دامنه ي سر سبز تپه و ارتفاعات پوشيده از سبزي و گل هاي وحشي را نشان مي داد. نفس عميق مي کشيد.- اين جا همه جا سبزه و بوي سبزي و گل مي آد، چه جور بفهمم عراق بمب شيميايي زده؟- رنگ بمب و خمپاره شيميايي، سفيد متمايل به آبي... مش رجب دستشويي و حمام هم که مي رفت، ماسک را از خودش جدا نمي کرد. بعد از ظهري که مراد از روي ارتفاع ملخ خور مرزي غرب برگشت پشت جبهه، سخت گرسنه بود و داخل چادر دسته ي 2 شد، کريم زال که تازه از مرخصي برگشته بود، افراد را دور خود جمع کرده بود و با بلبل خرمايي معرکه گرفته بود:« بياييد فال تون رو بگيرم، از شيراز غزل چايي خريدم!»- پس فالگيريت کامپيوتري شده!- ديگه با اون خط زشتت، غزل هاي شيخ حافظ رو خراب نمي کني!- ولي بگم ديگه فال مفتي، نداريم! کمپوتي، کنسروي، نوشابه...مراد بي توجه به آن ها هر چه داخل سنگر را جستجو کرد تا غذايي پيدا کند و شکمش را سير کند، حتي پوست تخمه هم پيدا نکرد!نا اميد از چادر بيرون آمد و بي اختيار به سمت چادر تدارکات گردان رفت که در دامنه ي تپه، برپا بود. به چادر که رسيد سر و صداي مش رجب را نشنيد، سرش را کرد داخل چادر تدارکات. گوشه چادر مش رجب خوابيده و خر و پف مي کرد در حالي که ماسک ضد شيميايي کنار دستش بود. مراد چشم انداخت گوشه ديگر چادر و شانه ي تخم مرغ را ديد که به او چشمک مي زند! آهسته و پاورچين به طرف تخم مرغ ها رفت. آن طرف تر چراغ والور نفتي هم روشن بود و هواي سرد چادر را گرم مي کرد. وقتي قوطي روغن و بشقاب ديد با خود گفت:« مشتي با اين خروپفش حالا حالا بيدار نمي شه، تخم مرغ رو همين جا مي پزم و مي برم تو چادر خودمون مي خورم!»چند قاشق روغني برداشت و توي بشقاب ريخت و آن را روي چراغ گذاشت.آني که سرو صداي خر و پف قطع شد برگشت. مش رجب دست به دست شد و دوباره خرو پفش را از سر گرفت. تا برگشت روغن داغ شده بود و دود آن داشت بالا مي شد. تند تند تخم مرغ ها را شکست و داخل بشقاب ريخت. صداي جيز و پيز روغن که بلند شد، هول شد. دستش به بشقاب گرفت و بشقاب تخم مرغي برگشت توي دهانه ي چراغ نفتي و دود زيادي بلند شد! از ترس مش رجب دست پاچه شد. چراغ و تخم مرغ را رها کرد و پا به فرار گذاشت و خودش را انداخت داخل چادر دسته 2 و شروع کرد به خنديدن از کار خودش. بچه هاي دسته متعجب پرسيدند:« ديونه شدي مراد».از زور خنده از چشم هايش اشک مي ريخت که صداي فرياد مش رجب همه ي افراد دسته و او را از چادر بيرون کشيد:« شيميايي زدن... شيميايي...»بيرون چادر مش رجب عين جوان هاي 20 ساله دور خود مي چرخيد و اين طرف و آن طرف مي دويد و دودي که از چادرش بيرون مي زد را نشان مي داد و هوار مي کشيد:« شيميايي....شيميايي...»با فريادهاي مش رجب بقيه ي افراد گردان هم که از چادرها بيرون آمده بودند، شروع کردن به ماسک زدن به صورت، و تنها مراد بود که ماسک به صورت نزد و شيميايي را به حساب دود روغن و تخم مرغ به حساب آورد. اما آني که مش رجب جلو چشم او افتاد روي زمين! ماسک نزدن خود را فراموش کرد و سمت مش رجب دويد. دست زير سر او کرد و بالا آورد و به صورتش نگاه کرد. از پشت شيشه ماسک مش رجب از کمبود اکسيژن داشت سياه و خفه مي شد.دقت کرد متوجه شد مشت رجب فراموش کرده درپوش فيلتر ماسکش را بردارد. تند ماسک را از روي صورت او که برداشت، مش رجب تند تند نفس کشيد. نفسش که چاق شد، لبخند زد.منبع: نشريه ماهنامه شاهد جوان شماره51





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 198]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن