واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: بینوش: وقتی برای اولین بار داستان را برایم تعریف کرد احساس میکردم که دوباره بچه شدهام و دارم به یکی از داستانهای پریان گوش میکنم و من داستان و جزئیاتش را باور کردم و کیارستمی... خوشحالیم که شما را اینجا و در کنار خودمان داریم. ژولیت بینوش فکر میکنم که حضور شما در کن و در بخش مسابقه آن هم برای فیلمی از عباس کیارستمی خیلی مهم باشد. اینطور نیست؟ بینوش: این یک رویاست. کلمه مهم گویای حالی که الان دارم نیست. این یک رویاست. همه داستان از تهران شروع شد. فیلم یک قصه فوقالعاده داشت. عباس کیارستمی میخواست فیلمی در ایتالیا و در توسکانی بسازد و او آماده مبارزه و چالش بود تا ویلیام شیمل، بهترین خواننده باریتون دنیا را که سمت چپ من نشسته است، وادار کند که در فیلمش بازی کند. درنتیجه ما سه تا با هم یک سهگانه در توسکانی ساختیم. بله واقعا رویایی در توسکانی بود. عباس شما ایده فیلم را از کجا آوردید؟ چطور این سوژه به ذهنتان خطور کرد؟ و این فیلم را در ذهنتان چطور میدیدید؟ کیارستمی: طبیعتا در همه فیلمهای من چیزی از واقعیت را میتوانید ببینید. من همیشه ایدههایم را از واقعیتها زندگی میگیرم و از آدمهای واقعی. و خب این فیلم هم خیلی با فیلمهای دیگرم تفاوت ندارد. کمی از داستان آن واقعیت دارد و بقیهاش را من مدیون ژولیت بینوش هستم که وقتی داستان را برایش تعریف میکردم توجه فوقالعادهای از خودش نشان داد. بینوش: خیلی خوب است. واقعا اینطوری بوده؟ کیارستمی: درواقع وقتی که داستان را برای ژولیت تعریف میکردم، داستان خیلی کوتاهی بود ولی در همان تعریف اولیه و با همان انگلیسی شکسته من، (این را باید ویلیام، بازیگر نقش اول مرد فیلم رونوشت برابر اصل، خوب بداند که انقدر هم همه جا نگوید که انگلیسی من ضعیف است و درحال پیشرفت هستم) انقدر صورت ژولیت نشان میداد که علاقمند و متوجه است که انگار همان لحظه فیلمنامه ساخته شد. یعنی همان اولین نسخه داستان را که با انگلیسی شکستهام برایش تعریف کردم، متوجه شدم که قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم را دارد. ژولیت بینوش چه چیزی در آن داستان بود که انقدر شما را جذب کرد؟ آیا یک داستان اسرارآمیز و پر راز و رمز بود یا یک قصه عاشقانه یا داستان یک ازدواج؟ بینوش: وقتی برای اولین بار داستان را برایم تعریف کرد احساس میکردم که دوباره بچه شدهام و دارم به یکی از داستانهای پریان گوش میکنم و من داستان و جزئیاتش را باور کردم و کیارستمی آخر داستان از من پرسید: داستان را باور کردی؟ و من جواب دادم: بله. و او گفت که : باورم نمیشود. این یک داستان واقعی است اما فکر نمیکردم که باورپذیر باشد. اما چیزی که من در این داستان دوست داشتم باورپذیر بودن آن بود. باورپذیری که گاهی از پس و پیش کردن و قلب واقعیت میآمد. برای اینکه ما اینجا دو تا واقعیت داشتیم درست مثل فیلم «کلوزآپ» از فیلمهای قبلی کیارستمی که در آن فیلم هم در اینباره صحبت میشد که آیا چیزی که میبینیم حقیقت است یا نه؟ و این تضاد فوقالعاده تصویر شده بود. آیا این واقعی است؟یا واقعیت چیز دیگری است؟ نمیدانیم. ما میدانیم که داریم زندگی میکنیم ولی حتی مطمئن نیستیم که آیا واقعیت همین زندگی است که داریم یا نه؟ آیا ما در واقعیت زندگی میکنیم؟ سوال بزرگی است. ویلیام شیمل شما چطور وارد واقعیت کیارستمی و ژولیت بینوش شدید؟ با توجه به اینکه اپرا حرفه اصلی شماست و این اولین بار است که جلوی دوربین سینما ظاهر شدهاید. چطور شد که قبول کردید دست به این کار بزنید؟ شیمل: خب این انتخاب عباس بود. او تصمیم گرفت که از من دعوت کند تا به تیم «رونوشت برابر اصل» بپیوندم و خب همه چیز برای من جدید بود. من پیش از این هیچوقت بازی نکرده بودم. فکر کردم که میتوانم از استعداد کوچکی که در آواز خواندن دارم، استفاده کنم اما راستش کاملا بیفایده بود چون هیچ نکتهای در فیلم نبود که به آواز خواندن من ارتباط داشته باشد. درنتیجه من از صفر شروع کردم. آیا ژولیت بینوش شما را راهنمایی و کمک کرد؟ شیمل: بله بله! بدون ژولیت من خیلی بیشتر از اینها سردرگم میشدم. واقعا نمیتوانم درست بگویم که او چقدر به من کمک کرد. ژولیت میتوانی به ما بگویی که چطور به ویلیام در اولین تجربه بازیگریاش کمک کردی؟ بینوش: اولین باری که برای تمرین دور هم جمع شدیم، من بین دو مرد خوب قرار گرفته بودم که یکی از همه چیز فیلمبرداری میکرد. کیارستمی و دستیارش با یک دوربین هندیکم همه صحنههای فیلمنامه را، سکانس به سکانس، فیلمبرداری میکردند و بعد برای ما نشان میدادند. این بهترین درس سینمایی بود که تا آن روز یاد گرفته بودم. او همه چیز را با متن فیلمبرداری میکرد که واقعا تاثیرگذار بود و ویلیام متن را از حفظ یاد گرفت. درحالیکه من هنوز باید به خانه میرفتم و متن را میخواندم و از حفظ میکردم. اما حفظ کردن متن کافی نیست. بینوش: نه البته که کافی نیست. تازه کار ما بعد از همه اینها، شکستن همه قواعد و چیزهای تصنعی فیلمنامه بود. برای اینکه قرار بود بازی درونی ما، گواه چیزهایی مثل انسانیت باشد. و خب بازیگر بودن کار خیلی خطرناکی است برای اینکه شما درون یک اقیانوس ناشناخته شیرجه میزنید. ویلیام به طرز خارقالعادهای توانست همه چیز را مدیریت کند و توانست بین خودش و فیلمنامه تعادل برقرار کند. او ریسک بزرگی را قبول کرد. از شکستن قواعد و فیلمنامه حرف زدید. عباس در بازی ژولیت و ویلیام چیزی وجود داشت که شما را غافلگیر کند؟ بازی آنها چیزی به فیلمنامه اضافه کرد؟ چه چیزی با خودشان آوردند؟ کیارستمی: وقتی من فیلمنامه را نوشتم، اصلا فکر نمیکردم که این فیلمنامه آنقدر قدرت بیان احساسات درونی یک آدم را داشته باشد. چون به هر حال فیلمنامه کلمه است و وقتی ژولیت بینوش بازی میکرد من کاملا متعجب میشدم. به طوری که گاهی از مترجمام سوال میکردم: این کلماتی که الان ادا میکند در فیلمنامه بوده؟ و او میگفت که: بله. حتما هست. یعنی احساس میکردم آنقدر این کلمات را راحت بیان میکند که حتما مال خودش است و نمیدانستم که بازیگران بزرگ در عین حال که به فیلمنامه کاملا وفادار هستند اما کاری میکنند که این فیلمنامه متعلق به خودشان بشود. در واقع میشود گفت که این فیلم ژولیت بینوش است. کلمات مال من هستند اما احساساتی که برمیانگیزد، مربوط به بازیگرانش است. شما تاكنون سه بار در بخش مسابقه جشنواره كن حضور داشتهاید و یك بار هم جزو هیات داوران بودهاید. كدام سال برایتان بهیادماندنیتر بوده است و چرا؟ اولین سالی كه در كن بودم، خاطرهانگیزترین سال بود. چون فیلمی در جشنواره داشتم كه قرار نبود در بخش مسابقه باشد. از طرف آقای ژیل ژاكوب با من تماس گرفتند كه عصر میخواهی چه كار كنی؟ و لباس رسمی داری یا نه؟ كه نداشتم و با شلوار جین آمده بودم. از یك نفر در خیابان كتی به عاریت گرفتم و خلاصه همان سال بود كه جایزه روسلینی را به من دادند و خب طبیعتا اولین حضور من، بیشترین تاثیر را روی من داشت. قضیه سر این نبود كه من بهخاطر این جایزه خیلی خوشحال شدم یا ناراحت. بحث سر این بود كه من فیلمی ساخته بودم به نام «زندگی و دیگر هیچ». در تهران اعتماد به نفسم را از دست داده بودم و خب وقتی فیلم پذیرفته شد خیلی خوشحال شدم از این جهت كه حس كردم فیلمی كه به دور از هیجانات معمول سینمای روز و افكتهای سینمایی باشد هم قابل دیدن است. بنابراین خودم دیده شدم و جذابیت آن دوره كن هم بیشتر از جایزه، بهخاطر دیده شدنم بود. آقای كیارستمی تا چه حد میشود گفت كه قهرمان اصلی فیلم، شخصیت خود شما را دارد؟ كیارستمی: هر پرسوناژی كه در فیلمهای من میبینید، بخشی از خودم هستند. یعنی بچه فیلم خودم هستم، زن فیلم خودمام و مرد فیلم هم خودمام. من یكجور زندگی تكنفره را با بچه هایم تجربه كردهام. درنتیجه باید بگویم كه كاملا نقشی ر ا كه ژولیت در فیلم بازی میكرد، میفهمیدم. این خودم بودن فقط مربوط به نقش ویلیام یا ژولیت نمیشود. و همه پرسوناژها به نوعی از تجربه شخصی من میآیند. من سینما را از زندگی میگیرم. نه از رمان، نه از ادبیات و نه از فیلمهای دیگر. همه تجربیات شخصیام را جمع میكنم و كنار هم میگذارم. خانم بینوش دو سوال از شما داشتم. شنیدهایم كه در ابتدا شما از آقای كیارستمی درخواست كردید كه خودشان در فیلم بازی كنند. این قضیه صحت دارد؟ و اینكه چه احساسی دارید كه امسال عكس شما روی پوستر رسمی جشنواره كن است؟ بینوش: درباره اولین سوالتان كه كاملا درست است. میخواستم كه عباس كیارستمی را در یك فیلم جلوی دوربین ببینم. یادم نمیآید كه پیشنهادم بازی در نقش كدام شخصیت بود. اما خب كیارستمی نمیخواست كه در هیچكدام از نقشها ظاهر شود. گفتم كه میتواند حضوری مانند حضور هیچكاك در فیلمهایش داشته باشد اما این حرفها قانعش نمیكرد. و درباره پوستر هم باید بگویم كه این تصمیم كمیته كن بود. آنها این تصویر را كه ژیل لاكومب طراحیاش كرده بود، پسندیدند و آنها از من پرسیدند كه موافق هستم كه عكسم روی پوستر باشد و من با كمال میل گفتم: بله. كیارستمی: من میخواهم در مورد سوال اولتان چیزی بگویم. به من نگاه كنید، به ویلیام هم نگاه كنید. خودتان كاملا متوجه میشوید كه آیا من حق داشتم كه پیشنهاد ژولیت را قبول نكنم و خودم در فیلم بازی نكنم یا نه؟! در نهایت چه چیزی برای شما جالب بود، كپی یا اصل؟و اگر زمانی كپی و اصل خیلی به هم نزدیك شدند، مثل وقتی كه میگوییم كپی برابر اصل، آنوقت این كپی برایتان مهم میشود یا نه؟ اول اینكه هدفم موقع ساختن فیلم اصلا درباره كپی و اریجینال نبود. قصدم در این فیلم ترتیب آشنا شدن یك زن و مرد بود. معمولا برای آشنا شدن وقتی همدیگر را میبینند درباره آب و هوا و كتابی كه خواندهاند با هم حرف میزنند. اما من میخواستم كمی متفاوتتر باشد. این نوع آشنایی را خواستم برمبنای كپی و اصل شروع كنم اما آنقدر در هنگام نوشتن اهمیت پیدا كرد كه آن را وارد ضوابط این دو نفر كردم. یعنی بخش اول بهانهای است برای روابط این دو نفر. مرد را نویسنده كردم و زن را گالریدار. بنابراین این تركیب نتیجه ذهنیت من است تا بتوانم راهحلی برای آشنایی این زن و مرد پیدا كنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 577]