واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: دادگاهی كه برای محاكمه چند نفر از كاركنان زندان مخوف آشویتز تشكیل شده است و هر چه پیش میرود عجز مجریان قانون در فهم اصل مطلب و سرگردانی... فیلم كتابخوان (Reader) ساخته استفان دالزی و محصول 2009 است كه فیلمنامهای اقتباسی از كتاب برنارد شلینگ دارد و ما در تحلیل آن از صحنه عطف فیلم آغاز میكنیم؛ دادگاهی كه برای محاكمه چند نفر از كاركنان زندان مخوف آشویتز تشكیل شده است و هر چه پیش میرود عجز مجریان قانون در فهم اصل مطلب و سرگردانی دانشجویان حقوق در فیلم افزایش مییابد تا این كه یكی از دانشجویان، دادگاه را ابزاری برای انحراف اذهان عمومی و به نوعی برداشتن بار گناه از اجتماعی میداند كه هوشیارانه مسخ شده و سپس دست به چنین جنایاتی آلوده است. در دادگاه، همزمان 2 سیستم به چالش كشیده میشود: نظام صنعتی و اجتماع آن روز آلمان غربی. هیتلر میگوید: تودهها وقتی به آزادی رسیدند غالبا نمیدانند با آن چه كنند و به آسانی دچار ترس از وانهادگی و تنهایی میشوند.این جمله دلیل تشكیل این گونه دادگاهها بود. پس از انقلاب 1918 و شكست سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن، احساس سرخوردگی عمیقی جامعه انقلابی آلمان را فراگرفت و احساسی از ناامیدی برانگیخت كه تفاوت جبر و اختیار را برایشان از میان برد. ایشان كه به اختیار پس از تلاشی سترگ انتظار ثمره آن را میكشیدند، اوضاعشان از پیش از به كار بستن اختیارشان وخیمتر شد و گیج و سرگردان آماده تسلیم شدن بودند، اما طبقه متوسط به پایین همچون مغازهداران و صنعتگران خرد با اشتیاق به استقبال نازیسم رفتند. آنان كه همواره در جایگاه اجتماعی خود كارگران را زیردست میدانستند و پس از انقلاب فرودست شده بودند و اشتیاق به اربابان قدرت همواره در خوی تاریخی ایشان نهفته بود، میتوانستند به این وسیله جایگاه خود را بازیابند و چهبسا ارتقا یابند. پس دست به فرافكنی زدند و اوضاع و اشتیاق خود را به جامعه نسبت دادند و در پاسخ به آن لبیك گفتند. آنان كه دیگر نظام قبل از انقلاب یعنی سلطنت و نظام طبقاتی آن را هم نداشتند تا با وجود كسادی اقتصادی غرور اجتماعیشان را حفظ كنند و بعد از بحران اقتصادی نظام هستهای خانواده را هم كه از بیاعتمادی فرزندان به خاطر ناتوانی ایشان در پشتیبانی مالی نشات میگرفت از دست رفته میدیدند، انگیزه كافی برای به آغوش فشردن هیتلر داشتند. از طرف دیگر، سرمایهداران صنعتی آلمان زیر فشار مجلس مردمی آن روز نیازمند ایدئولوژی برای احیای خود بود؛ مردمی از طبقه متوسط كه یك خردهبورژوازی سرخورده باشد و منافع آنها را احیا كند. این گونه بود كه بخشی از جامعه، مشتاقانه لباس رزم پوشیدند و بخش سرخورده قدرت تسلیم نشدن و مقاومت نداشتند. واكاوی این مسائل اقتصادی، اجتماعی و روانی تنها توضیح جمله دانشجوی فیلم است كه دادگاه را سرپوشی بر عذاب وجدان جامعه تسلیم شده یا بیتفاوت آلمان میداند، اما دفاعیات هانا اشمیتز بحث را پیش میبرد. او صدای نظامی است كه سوار بر جامعه انسانی، مطامعش را حاكم كرده است. نظامی كه انجام وظیفه در آن در مغایرت با انسانیت قرار میگیرد. او كه كارگر شركت زیمنس است، وظیفه انتخاب افراد برای اعدام را به عهده دارد و سخنگوی سیستم است. او هنوز هم نگران این است كه دغدغههای سیستم را منتقل كند و در جمعی كه همه خود را به انسانیت زدهاند تنها كسی است كه شجاعت این را دارد كه از زبان ماشین صنعتی حقایق را بیان كند. از نظر او و البته تمام حضار، وقتی در سیستمی چون زیمنس استخدام میشوی وظایف از همه چیز حتی انسانیت مهمتر است. باید در نهایت نظم آن را به انجام برسانی و او در این سیستم یاد گرفته است كه فقط در این صورت پیشرفت میكند و به جایگاه اجتماعی بالاتری دست مییابد، چون با رعایت همین نظم و وظیفهشناسی در كارهای قبلی خود ترفیع گرفته و حالا اجتماع او را به خاطر همین وظیفهشناسی پای میز محاكمه كشانده است. او نمونهای از یك انسان كاملا سازگار با زندگی صنعتی است و درست مثال نقض روانشناسی رفتارگرایی كه سعی در هر چه سازگارتر كردن افراد با نظام حداكثر تولید و مصرف را دارند. در واقع این دادگاه روانشناسی دست نشانده را هم به چالش میكشد. هانا اشمیتز نمونه برتر تولید شده این روانشناسی است. پس چگونه است كه هرگز نمیتوان حركات این ماشین آدمنما را انسانی دانست. در صورتی كه در زندگی خصوصیاش مرتكب سركشیهایی كاملا انسانی است و بشدت به ادبیات علاقه دارد و ارتباط شدیدی با آن برقرار میكند، البته از دید چشم سوم این دادگاه و امثال آن كوچكتر و محدودتر از آنند كه بتوانند دست به نقد نظامی بزنند كه خود زاده آنند و نظر داستان نیز همین است. از سر عذاب وجدان اجتماعی دنبال مقصری میگردند كه به نیت جنایاتی كه همه سعی در كتمانش دارند اعتراف كنند تا آنها او را به جرم شجاعتش مجازات كنند. فرض كنید در داستان پادشاه و لباس كذایی مردمی كه از ترس ناخلف بودن به عدم برهنگی پادشاه رای میدادند، كودكی كه برهنگی پادشاه را فریاد كرد به جای این كه به اشتباه خود پی ببرند و عبرت بگیرند مجازات كند. این داستان به همین شگفتی است، اما چون در لایههای مختلف اجتماعی اقتصادی و... اتفاق میافتد باید درنگ كرد تا به عمق ماجرا دست یازید. هانا كاملا از زبان سیستم حرف میزند وقتی از او دلیل انتخاب افراد برای اعدام را میپرسند با این كه بقیه انكار كردهاند، او با حالتی كاملا برافروخته از زبان ماشین میپرسد در حالی كه زندان ظرفیت زندانی بیشتری را ندارد و این وظیفه خطیر به ایشان واگذار شده تا به صورت تصادفی از تعداد افراد بكاهد پس چه كار دیگری میتوانستند بكنند؟ حتی به ذهنش خطور هم نمیكند كه نداشتن جا دلیل خوبی حتی برای كشتن یك موش هم نیست چه برسد به انسان و این جواب تكاندهنده درصدد بیداری كسانی است كه خواسته یا ناخواسته خود به ابزاری برای حفظ سیستمها در نظام صنعتی بدل شدهاند. به عبارت دیگر، چنان به این نظام پدرسالارانه سودمدار باور دارند كه هیچ گاه اصل نظام برایشان مورد سوال نیست، بلكه حتی گاهی تصویر بسیاری از كسانی را كه ازجمله اندیشمندانند درباره این نظام ساخته انسان میبینیم، پی میبریم آنان این هیولای از كنترل خارج شده را خدای خود میدانند و در این بتپرستی خود را حائز شهودی عمیق و معنوی نیز میشمارند و شرایطی كه در این سیستم برایشان پیش میآید را سرنوشتی مقدر از سوی پروردگارشان تصور میكنند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 286]