واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حلّ مشكلات و رفع گرفتاری هاى شیعیان
نظارت بر عملكرد شیعیانامـام كـاظـم (علیه السلام) بـا دقت ، عملكرد شیعیان و یاران خود را زیر نظر داشت و اشتباهات و لغزشهاى آنان را متذكر مى شد. اینك چند نمونه :یكى از یاران امام (علیه السلام) به نام یعقوب خدمت آن حضرت رسید. امام (علیه السلام) خطاب به وى فرمود:(اى یـعقوب ! تو روز گذشته آمدى و میان تو و برادرت در فلان جا برخورد ناپسندى شد تا آنجا كه به یكدیگر دشنام دادید؛ در صورتى كه این طرز برخورد از آیین من و پدرانم نیست و مـا احـدى از مـردم را بـدان دسـتـور نـمى دهیم . پس از خداى یكتا بترس كه به زودى با مرگ از یـكـدیـگـر جـدا مـى شـویـد. بـرادرت در سـفـرى كـه رفـتـه اسـت پـیش از آنكه نزد خانواده اش بازگردد، خواهد مرد؛ تو نیز به زودى از آن برخورد بدى كه داشتى پشیمان مى شوى . زیرا شما قطع رحم كردید، خدا نیز عمر شما را كوتاه كرد.)یعقوب پرسید: قربانت گردم ! مرگ من چه وقت فراخواهد رسید؟ فرمود:(مـرگ تـو هـم فـرارسـیـده بـود؛ لیـكـن بـه خـاطـر صـله رحـمـى كـه از عـمـّه ات در فـلان منزل انجام دادى ، بیست سال بر عمرت افزوده شد.)1اصـبـغ بـن مـوسـى مـى گـویـد: دیـنـارهـایـى را كه برخى از خودم و برخى از برادرانم بود بـرداشتم تا براى امام كاظم (علیه السلام) ببرم . چون به مدینه رسیدم ، دینارهاى متعلق به یارانم را شـمردم ، دیدم 99 دینار است . یك دینار از خودم بر آنها افزودم كه صد دینار تمام شود. آنگاه به محضر حضرت شرفیاب شدم و دینارها را پیش روى آن حضرت ریختم . امام (علیه السلام) یك دینار از آنـهـا را بـرداشـتـه بـه مـن داد و فـرمـود: دیـنـار خـودت را بـگـیـر كـه آن مـرد، ایـن پول را به حساب وزن آن براى من فرستاده است . نه به حساب عددش . 2مرازم مى گوید: به مدینه رفتم و در خانه اى منزل گزیدم . در آن خانه كنیزكى بود كه نظر مرا به خود جلب كرد. به او پیشنهاد ازدواج دادم ولى وى امتناع ورزید. پس از نماز عشا كه به خانه بازگشتم ، كنیز یاد شده در را به روى من گشود. من دست روى سینه اش گذاردم .روز بعد به نزد موسى بن جعفر(علیه السلام) رفتم . امام خطاب به من فرمود:(یا مُرازِمُ لَیْسَ مِنْ شیعَتِنا مَنْ خَلا ثُمَّ لَمْ یَرَعْ قَلْبُهُ)اى مرازم ! شیعه ما نیست كسى كه در خلوت ، دلش بیمناك نباشد!هارون ، صالح رابه زندان افكند. در زندان موسى بن جعفر(علیه السلام) به دیدار او رفت و به قدرت امـامـت بـدون آنـكـه زندانبانان متوجه شوند وى را از زندان بیرون برد، سپس به او فرمود: اى صالح ! سلطنت واقعى ازآن ماست كه خداوند به ما كرامت فرموده است . آنگاه او را راهنمایى كرد كه به منطقه و شهر خودش برود كه دشمنان به وى دسترسى پیدا نخواهند كرد.صـالح مـى گوید: من به مازندران بازگشتم و هارون هیچگاه در تعقیب و جستجوى من بر نیامد و متوجه نشد كه من در زندانم یا نهكمكهاى مالى و اقتصادى به شیعیاناز جـمله اقدامات موسى بن جعفر (علیه السلام) نسبت به شیعیان ، رفع كاستیها و مشكلات مالى و اقتصادى آنـان بـود. پـیـش از ایـن ، مـوضـوع بـخـشـشـهـاى فـراوان امـام (علیه السلام) و كـیـسـه هـاى پـول آن حـضـرت را كـه ضرب المثل همگان شده بود یادآور شدیم .3 بدون شك ایـن حـركـت گسترده و فراگیر امام (علیه السلام) را نباید صرفا از بعد اخلاقى و به انگیزه دستیابى به پاداش اخروى این فضیلت اخلاقى ارزیابى كرد؛ بلكه علاوه بر این جهت ، بعد سیاسى و اقـتـصـادى آن نـیز درخور تامل است . زمامداران عباسى كه سعى مى كردند با وارد آوردن فشار اقتصادى بر شیعیان آنان را در برابر حكومت خود وادار به تسلیم نمایند، امامان علیهم السّلام از این طریق و تحت پوشش یك عمل و سجیّه اخلاقى ، توطئه آنان را خنثى و مشكلات مالى پیروان خود را تا حد زیادى حل مى كردند.
در زیر نمونه هایى از آن را می آوریم:دزدان اموال بكّار قمى یكى از یاران موسى بن جعفر(علیه السلام) را در جریان سفر وى به حج ربودند. وى به مدینه آمد و تصمیم گرفت از طریق كارگرى پولى به دست آورد و خود را به منزلش (كـوفـه ) بـرسـانـد. وى بـنـا بـه تـقـاضـاى مـردى بـه مـنـزلى رفـت و در آنـجـا مشغول به كار شد.در یـكـى از روزهـا كـه وى مـشـغـول كـار بـود، مـوسـى بـن جـعـفـر(علیه السلام) در مـحـل كـار حـاضـر شـد و او را نـزد خـود فـراخـوانـد و از حال و وضعش پرسید. او قصّه خود را تعریف كرد.روز بعد، امام (علیه السلام) دوباره در محلّ كار او حاضر شد و كیسه پولى را به وى داد و فرمود: این را بـگـیـر كه تو را به كوفه مى رساند؛ سپس از وى خواست به كوفه برود. نامه اى نیز به وى داد تا در كوفه به على بن ابى حمزه بدهد.بكّار به كوفه رفت ولى متوجه شد دزدان چند روز پیش از رسیدن وى به كوفه به مغازه اش دسـتـبرد زده و هرچه در آن بوده به یغما برده اند. وى نامه را به على بن ابى حمزه داد. وقتى نـامـه را گـشـودنـد دیـدنـد مـوسـى بـن جـعـفـر(علیه السلام) عـلى بـن حـمـزه را مـامـور كـرده چهل دینار به بكار بپردازد.بـكـار مـى گـویـد: مـن حـسـاب كردم ، دیدم ارزش اموالى كه دزدان از مغازه من برده بودند، همان چـهل دینار بود. در نامه امام (علیه السلام) خطاب به على بن ابوحمزه آمده بود: (به بكّار، قیمت آنچه را از او به سرقت برده اند، چهل دینار بده !.4كـمـكـهـاى پـیـشـواى هـفـتـم (علیه السلام) بـه شـیـعـیـان محدود به كمكهاى نقدى او نمى شد. بلكه گاهى صـورتـهـاى دیگرى داشت . نوشته اند: آن حضرت مزرعه اى در نزدیك مدینه خرید؛ سپس آن را به فرزندان مصادف (خدمتكار خود) بخشید.5 حلّ مشكلات و رفع گرفتاری هاى شیعیانتـلاشـهـا و كـوشـشـهاى موسى بن جعفر(علیه السلام) در كمك به شیعیان و رفع گرفتاریهاى آنان به كـمـكهاى مالى آن حضرت محدود نمى شد؛ بلكه هر مشكلى براى آنان پیش مى آمد به آن گرامى مـتـوسـل مـى شـدنـد و او در رفـع آن مـى كـوشـیـد. نـمـونـه هـاى ذیل ، نشان دهنده گوشه هایى از این محور كارى امام (علیه السلام) است .پـیـشـواى هـفتم (علیه السلام) كه از گرفتارى صالح بن واقد طبرى به دست هارون در آینده نزدیك خبر داشت به وى فرمود: به زودى این طاغوت تو را مى طلبد و به زندان مى افكند و درباره من از تو سؤال مى كند. تو در پاسخ بگو من او را نمى شناسم .كـمـكـهـاى پـیـشـواى هـفـتـم (علیه السلام) بـه شـیـعـیـان محدود به كمكهاى نقدى او نمى شد. بلكه گاهى صـورتـهـاى دیگرى داشت . نوشته اند: آن حضرت مزرعه اى در نزدیك مدینه خرید؛ سپس آن را به فرزندان مصادف (خدمتكار خود) بخشیدهمانگونه كه امام (علیه السلام) پیش بینى كرده بود هارون پس از چند روز صالح را از مازندران احضار كرد و به وى گفت : موسى بن جعفر كجاست ؟ به من خبر رسیده كه نزد توست.
او گفت : من او را نمى شناسم و تو خود، او را و جایش را بهتر مى شناسى !هارون ، صالح رابه زندان افكند. در زندان موسى بن جعفر(علیه السلام) به دیدار او رفت و به قدرت امـامـت بـدون آنـكـه زندانبانان متوجه شوند وى را از زندان بیرون برد، سپس به او فرمود: اى صالح ! سلطنت واقعى از آن ماست كه خداوند به ما كرامت فرموده است . آنگاه او را راهنمایى كرد كه به منطقه و شهر خودش برود كه دشمنان به وى دسترسى پیدا نخواهند كرد.صـالح مـى گوید: من به مازندران بازگشتم و هارون هیچگاه در تعقیب و جستجوى من بر نیامد و متوجه نشد كه من در زندانم یا نه .6یـكـى از ارادتـمـنـدان امـام كـاظـم (علیه السلام) روزى بـه زنـى زیـبـا دل بست و تقاضاى ازدواج با وى را كرد. زن پذیرفت و وارد خانه او شد. هنوز زن كفشهاى خود را بـیـرون نیاورده بود كه موفّق (خدمتكار امام كاظم (علیه السلام) ) در زد و از سوى امام (علیه السلام) این پیام را به وى ابلاغ كرد: (زنى را كه در خانه ات هست بیرون كن و دست به او مزن !)وى به دستور امام (علیه السلام) عمل كرد و بدون درنگ زن را بیرون نمود. وى مى گوید: (هنوز آن زن از دم در چندان دور نشده بود و من از پشت در مى شنیدم و از روزنه نگاه مى كردم كه مردى فتنه جو نزد آن زن آمد و به وى گفت : چرا به این زودى بیرون آمدى ؟ مگر من به تو نگفتم بیرون نیا؟ گـفت : چرا ، ولى پیك مرد ساحر به نزد او آمد و به او دستور داد مرا بیرون كند و او چنین كرد. بـعـدهـا مـعـلوم شـد كـه آنـهـا تـوطئه كرده و در مال من طمع نموده بودند. شب هنگام خدمت امام (علیه السلام) رسـیدم . فرمود: سراغ آن زن مرو! چون او زنى از بنى امیّه و از خاندان ملعون است. و آنان او را فرستاده بودند تا وارد خانه تو شود سپس به خانه ات بریزند و او را از آنجا بیرون آورند (و امـوالت را غـارت كـنـنـد) ؛ پـس خـداى را سـپـاس گـوى كـه ایـن بـلا را از سـرت دور سـاخـت .7 تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان1 - بحارالانوار ، ج 48 ، ص 36 .2 - همان ، ص 67 .3 - ر . ك : درس سوم .4 - بحارالانوار ، ج 48 ، ص 62 ـ 64 (با تلخیص ) .5 - ر . ك : تـنـقـیـح المـقـال ، ج 3 ، ص 217 و مـعـجـم رجال الحدیث ، ج 18 ، ص 168 .6 - بحارالانوار ، ج 48 ، ص 66 .7 - بحارالانوار ، ج 48 ، ص 61 ـ 62 .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 414]