تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816601578




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حرف‌های سربسته پشت درهای بسته


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حرف‌هاي سربسته پشت درهاي بسته
طبقه سوم
گفت‌وگو با بيژن ميرباقري، كارگردان «طبقه سوم»وقتي فيلمسازي با تواضع بگويد علاقه‌مند است سلامت نگاهش به جامعه و روابط حاکم بر آن در فيلمش مورد بررسي باشد تا موقعيت و درجه‌اي که به عنوان يک کارگردان حرفه‌اي پيدا مي‌کند، آن وقت است که از طرفي با راحتي خيال مسئله‌ات را با فيلمش مطرح مي‌کني و از طرفي هم دوست‌نداري با خرده‌گيري، مسير دشواري که براي حفظ اين سلامت، طي شده را ناديده بگيري.کارنامه بيژن ميرباقري در نگاه اول اگرچه حکايت از فيلمسازي متفاوت و نوگرا دارد اما وقتي با گفته خودش همراه باشد که اين تجربه‌گرايي در خدمت نگاه انساني و متفاوت به روابط آدم‌هاست، ديگر نشان از پختگي داردو قابل احترام است؛ چنان‌که راه را براي گفت‌وگويي صادقانه در جهت حفظ حيات اين نوع سينما باز نگه دارد.آقاي ميرباقري، سينمايي که شما انتخاب کرده‌ايد در طول چند سالي که فيلم بلند مي‌سازيد با بدشانسي‌هاي چند‌جانبه‌اي روبه‌رو شد که شرايط را روزبه‌روز براي شما و هم‌نسلانتان که با قصد تجربه‌هاي متفاوتي در فيلمسازي پا به اين عرصه گذاشتند، سخت‌تر کرد؛ افول سينماي ايران در جشنواره‌هاي خارجي، وضعيت نامناسب اکران و... . با اين حال اصرار شما بر ادامه اين روند قابل تحسين است و طبقه سوم هم گواه همين موضوع است. در مورد طبقه سوم که 2سال پيگير ساختش بودم و شرايط ساخت آن مهيا نمي‌شد، نهادهاي دولتي حاضر به حمايت از توليد اين فيلم نبودند.دليلشان چه بود؟
طبقه سوم
همه به نوعي از مضمون اين فيلم که يک جور آدم‌ربايي و پرداختن به جوانان است مي‌ترسيدند و مي‌گفتند که اين فيلم پروانه ساخت نخواهد گرفت و اگر هم بگيرد، فيلم سياه و تلخي خواهد شد. تا اينکه آقاي قاسم‌خاني با مشارکت ناجي هنر پروانه ساخت گرفت و ما رفتيم براي ساخت. اما در مورد روند و نوع سينمايي که من انتخاب کردم شما اگر به ديگر فيلم‌هاي من و هم به اين فيلم مراجعه کنيد، مي‌بينيد که ارتباط آدم‌ها، هرچقدر غريبه‌تر باشد براي من جذاب‌تر است. به همين دليل وقتي ايده اين فيلمنامه در ذهنم شکل گرفته بود مي‌خواستم دوتا آدم غريبه را در کنار هم قرار دهم و آن موقع در فيلمنامه اول داستان يک مرد و زن بود و بعد ديدم سوءتفاهم‌هاي جنبي در ذهن بيننده‌ به وجود مي‌آورد و براي همين داستان را تبديل کردم به رابطه دو زن. طبعا آدم فکر مي‌کند که رابطه دو زن رابطه امن‌تري است در جامعه‌ ما چون از يک جنس و متعلق به يک گروه اجتماعي هستند. در اين فيلم اين رابطه وجود ندارد. يعني در يک مناسبت اجتماعي که تصور عام درباره‌اش بر اين است که رابطه امني است، به خاطر پيشينه شخصيت‌ها اين امنيت وجود ندارد.يک تفاوتي که در هر کار نسبت به کار بعدي در مسير فيلمسازي شما ايجاد شده، نوع انتخاب بازيگر است که رفته‌رفته به سمت بازيگران حرفه‌اي‌تر رفته و در طبقه سوم رويکرد جالب‌تر شما استفاده از بازيگري است که با سليقه شما در کارهاي قبلي خيلي فرق دارد و به نظر مي‌رسد گوشه چشمي هم به اکران داشته. البته مهنا‌ز افشار در نقش خيلي مناسب ديده مي‌شود و موفق است اما انتخاب او يک ريسک براي اين کار به نظر مي‌رسد. کارنامه بيژن ميرباقري در نگاه اول اگرچه حکايت از فيلمسازي متفاوت و نوگرا دارد اما وقتي با گفته خودش همراه باشد که اين تجربه‌گرايي در خدمت نگاه انساني و متفاوت به روابط آدم‌هاست، ديگر نشان از پختگي داردو قابل احترام است؛ چنان‌که راه را براي گفت‌وگويي صادقانه در جهت حفظ حيات اين نوع سينما باز نگه دارد.البته يک تصوري در حال‌حاضر وجود دارد که بازيگر تعيين‌کننده است در بازگشت سرمايه‌ اما همانطور که گفتيد در فيلم قبلي من و اين فيلم استفاده از بازيگران حرفه‌اي صورت گرفته اما اين نتوانسته تاثيري در سرنوشت اکران داشته باشد، چون سينماداران سراغ فيلم قبلي من نيامدند و «دوزخ،‌ برزخ، بهشت» هنوز اکران نشده. پس عنصر تعيين‌کننده فيلمنامه يا نوع نگرش به روابط آدم‌هاست. در مورد مهناز ‌افشار هم قطعا در توانايي ايشان شکي نداريم و از اول هم که قرار شد اين فيلمنامه را کار کنيم اصلا دنبال هيچ انتخاب ديگري نرفتيم و از 4ماه قبل از فيلمبرداري يعني درست بعد از گرفتن پروانه ساخت، ما با خانم افشار مذاکره کرديم و همينطور با پگاه ‌آهنگراني و به دليل اينکه خانم افشار با فيلم ديگري قرارداد داشتند، 2ماه صبر کرديم تا آن فيلم به اتمام برسد و بتوانيم کار را با ايشان شروع کنيم.اتهامي که هميشه به فيلمسازاني زده مي‌شود که از سينماي کوتاه به ساخت فيلم بلند روي آورده‌اند اين است که ايده‌هاي آماتوري را وارد سينماي بلند مي‌کنند که به درد همان فيلم کوتاه مي‌خورد.
طبقه سوم
بي‌انصافي است اگر در مورد فيلم من اين گفته شود. فيلم‌هاي من در دوره خودشان هرکدام نسبت به گروه فيلمسازان پيرامونشان از شرايط حرفه‌اي‌تري برخوردار بوده‌اند و از عوامل حرفه‌اي‌تري هم استفاده کرده‌ام.نفس استفاده از مؤلفه‌هاي فيلم‌کوتاه ايراد نيست. بستگي دارد از آن چطور استفاده کرد. وقتي تماشاگر با آن ايده‌ها هرچقدر هم که آماتوري و مبتدي باشد ارتباط برقرار کند آن اتفاقي که بايد بيفتد، افتاده و آن ايده‌ها مي‌شود زبان فيلم. اينها هيچ‌کدام ايراد ندارد و من در فيلم اولم به طرز افراطي استفاده کردم. اگر فرصتي دست دهد در فيلم بعدي‌ام بازهم استفاده مي‌کنم.البته سوال من بيشتر به جهت شکل و فضايي است که براي کارهايتان انتخاب کرده‌ايد و اين پيش از ساخت فيلم‌هاي بلندتان در فيلم‌هاي کوتاهي که از شما ديديم هم دنبال شده بود. به نظر مي‌رسد غير از قصه و علاقه‌مندي‌تان به روابط و پرداختن به درونيات آدم‌ها، از دلبستگي به فرم و شيوه‌هايي که در اين نوع کار دست‌تان براي استفاده از آنها باز است هم نشأت گرفته است. بله. همين‌هايي که شما گفتيد(مي‌خندد). اما اين علاقه هم شايد باز برمي‌گردد به تم محوري اين کار و کارهاي ديگر که آن هم رابطه آدم‌هاست؛ اينکه اين رابطه کجا مفهوم پيدا مي‌کند و به تعبيري ابعاد انساني به خودش مي‌گيرد. در اين جامعه در فضاهاي داخلي اين اتفاق مي‌افتد که آدم‌ها درونيات خودشان را بيشتر در فضاي داخلي نشان مي‌دهند از جمله اينکه من در خانه يکجور ديگري لباس مي‌پوشم که بيشتر شخصيت‌ من در آن لباس‌ها نمود پيدا مي‌کند.منظورتان راحتي بيشتر است؛ وجود نداشتن اجبار؟ بله. اين مقوله اجبار در بيرون اتفاق مي‌افتد و در درون اين اجبار وجود ندارد. حالا ما به خاطر سينماي خودمان موضوعاتي را بايد رعايت کنيم اما در کل من معتقدم ما چيزي به نام اجتماع و روابط‌اجتماعي و مکان‌هايي که اين روابط در آن شکل مي‌گيرد، نداريم و فقط نقاطي هستند که ما را به هم وصل مي‌کنند.يعني فکر مي‌کنيد در اين محيط، آدم‌ها چيزي که هستند را بروز نمي‌دهند؟ در جامعه چيزي که هست را خير، بروز نمي‌دهند.
طبقه سوم
اما اين تناقض باعث بروز رفتارهاي واقعي و طبيعي مي‌شود اين هم خودش يک جذابيت است. خب، اين تناقض نياز به باز شدن دارد و اين در محافل شخصي‌تر باز مي‌شود؛ جايي که آدم با خودش خلوت مي‌کند يا بيشتر در آن خلوت‌ها نمود دارد و ما اين خلوت را در فضاهاي داخلي پيدا مي‌کنيم. به اين دليل اين فيلمنامه‌ها در فضاهاي داخلي نوشته و پرداخته شده است. طبعا کارگرداني در چنين شرايطي براي من سخت نيست چون بيشتر به کاراکترها مي‌پردازيم و بک گراند و فضاهاي پيرامونشان از يک مقطعي ديگر ديده نمي‌شوند و فقط آدم‌ها مورد توجهند. به همين دليل کارگرداني خيلي راحت است.ولي از اين جهت که چنين قصه و فضايي چگونه براي مخاطب جذاب شود، کارگرداني سخت مي‌شود. از اين زاويه بله، اما آن چيزي که کارگرداني به معني اجراي سرصحنه است، سخت نيست. کارگرداني به معني رابطه با تماشاگر سخت خواهد بود. به اين دليل که بايد تمام ابعاد قصه را فراز و نشيب‌ها و موضوعات مطرح در قصه را به قدري جذاب و ملموس ارائه داد که بيننده اصلا نخواهد فضاي پيرامون را ببيند و فقط به کاراکترها توجه کند.در اين صورت فيلم را خيلي به ديالوگ وابسته مي‌کند. بله. در چنين فيلم‌هايي ديالوگ خيلي اهميت دارد.اما اين خطر را هم متوجه فيلم مي‌کند که از ايجاز سينما دور و به يک کار تئاتري نزديک شود. نه. من اينطور فکرنمي‌کنم و بعد از 4فيلم که به نوعي در اين فضا روايت شده، متوجه اين موضوع قيدمکان هستم که قيدمکان شايد اثر را نزديک به تئاتر کند اما معتقدم که بخش عمده اي از سينما ديالوگ و نحوه اجراي آن است. ما نحوه اجراي ديالوگ را در تئاتر با چه فاصله‌اي مي‌بينيم؟ در سينما اين فاصله وجود ندارد و وقتي آن فاصله برداشته مي‌شود ما به نوعي به سينما نزديک مي‌شويم.اما منظور من حجم ديالوگ نيست. در مورد نوع ديالوگ بحث دارم. به نظرم وابستگي فيلم به ديالوگ گاهي باعث تلاش براي جذابيت بخشيدن به ديالوگ‌ها شده که باعث مي‌شود سطح ديالوگ‌ها با سطح شخصيت مورد نظر، تفاوت بکند. مثلا زن صاحبخانه شما حتي يک کتابخانه کوچک هم ندارد، اما گاهي خيلي فيلسوف مآبانه حرف مي‌زند. اين بستگي دارد که چه تصوري از شخصيت هر فيلم و واقعيت داشته باشيم. ما واقعيت چنين موقعيتي را نمي‌توانيم نمايش دهيم چون تمام گفتاري که آن لحظه اتفاق مي‌افتد گفتاري نيست که شايسته سينما و نمايش عمومي باشد. پس يک شخصيت نمايشي انتخاب مي‌کنيم که آن شخصيت نمايشي مدام اشاره‌هايي به واقعيت مي‌کند و وظيفه دارد که ذهن مخاطب را به واقعيات پيرامون ارجاع دهد. پس اگر ديالوگي مي‌گويد ارجاع به واقعيتي است. اگر در فيلم گفته مي‌شود: «مي‌برم، مي‌بري، مي‌برد، مي‌بريم، مي‌بريد، مي‌برند» به‌نوعي همان ادبيات مرسوم است که بين ما وجود دارد که «بابا دارند مي‌برند»؛ يا «من مي‌برمت اونور آب» يا «برو حالشو ببر...»، پس يک واقعيتي وجود دارد از جميع اين رفتارها که تبديل مي‌شود به اين ديالوگ؛ بله، اين ديالوگ عين واقعيت نيست اما مبتني بر واقعيت است.در مورد شخصيت ميهمان که نقشش را پگاه آهنگراني بازي مي‌کند و نماينده‌ نسلي است که شما دغدغه‌ مطرح‌کردن مسائل آنها را داشتيد چطور؟ واقعا به نظرتان اين قدر سرگردان و بي‌خاصيت و بي‌عرضه‌‌اند؟ در واقع من فکر مي‌کنم که اين نسل جواني که کاراکتر فيلم من، نماينده آنهاست قرباني شرايطي هستند که از بيرون به آنها تحميل مي‌شود اما تنها کاري که مي‌توانم انجام دهم اين است که کاراکتري از آنها را به نمايش بگذارم که يک ذره وضعيت حقيقي آنها را داشته باشد ولي با عملکرد منفي نباشد، با يک عملکرد مثبت باشد که آنها را به خودباوري نزديک کند(آن قدر اين کلمات دستمالي شده‌اند که سختم است آنها را به کار ببرم!).
طبقه سوم
مهم‌ترين جذابيت شخصيت کاراکتري که مهناز افشارنقشش را بازي مي‌کندکه از شروع فيلم با آن مواجهيم و در تضاد با شخصيت ديگر که کم‌سن و سال است قرار دارد کم‌حرفي اوست که تا اواسط فيلم آن را حفظ مي‌کند. اما چرا از يک جايي به پرحرفي آن دخترک مي‌شود و درست مثل او شروع مي‌کند به توضيح دادن همه‌چيز که انگار فقط بايد اين ديالوگ‌ها را بگويد تا ناهنجاري‌هايي را توضيح بدهد. خيلي رو شده است. من اين اعتقاد را نداشتم و به دليل اين اعتقاد اين‌جوري رفتار کردم که چون بالاخره ما بايد به جايي مي‌رسيديم که اين زن پيشنهاد را به دختر مي‌دهد و از آنجا به بعد است که ماجرا عوض مي‌شود و او ماهيتش را نشان مي‌دهد و وقتي ماهيتش را نشان مي‌دهد، بگذار همه حرف‌هايي را هم که در مورد اين ماهيت وجود دارد گفته شود. اين چيزي است که نويسنده به خودش گفته. بگذار بگويد.با اين حال من باز فکر مي‌کنم اين شخصيت نبايد اين‌قدر خودش را توضيح مي‌داد. طبيعي است. به خاطر اينکه 40دقيقه اول، اين‌جوري اين شخصيت را دوست داريم.مخصوصا که با اين توضيح دادن قرار است آن دختر را دچار تحول کند و روي او تاثير بگذارد. تأثير گذاشت؟با آن پايان هميشگي که سوار اتومبيل دوستش که جلوي پاي او ترمز کرده نشد، مي‌شود گفت که گذاشت. مي‌خواستيم بگوييم آن پسر نرفته. يک ذره هم در آن دلايل پايان خوش قصه دخيل بود؛ اينکه بخواهيم تماشاگر احساس آرامش کند در پايان فيلم.کليشه‌ بدي است. شما اين را در نظر بگيريد که ما فيلمي ساختيم مثل «دوزخ، برزخ، بهشت» و هر آنچه ديگران کرده باشند در فيلم انجام نمي‌دهيم؛ آن وقت داور جشنواره مي‌آيد به من مي‌گويد: «شما فکر کرديد تماشاگر کتاب‌هاي مارسل پروست مي‌خواند که به پروست اشاره مي‌کنيد؟» شايد راست مي‌گويد!بالاخره مي‌شود قصه‌اي انتخاب کرد که علاقه و دغدغه‌ مشترک فيلمساز باشد با مخاطب. قطعا در اين راه دارم تلاش مي‌کنم. شما اول مصاحبه اشاره کرديد که من اصرار مي‌کنم فيلم‌هاي متفاوت خودم را بسازم. بله، اصرار مي‌کنم اما سعي مي‌کنم از کليشه هم استفاده کنم. اگر مثلا آوردن بازيگر حرفه‌اي اسمش کليشه است يا آن پايان که براي فيلم انتخاب کردم، شايد اين داستان بايد تلخ مي‌شد اما اگر مي‌پندارم که مخاطب اين فيلم دخترخانم‌هاي جوان هستند من بايد با يک آرامش آنها را از سينما بفرستم بيرون. براي همين آن سکانس پاياني را مي‌گيرم که فضا آرام است، رنگ درست است، سکوت مطلق است و... . خوش‌خوشان است(با خنده) و بايد به اين عناصر هم فکر کرد ديگر که تماشاگر با آرامش برگردد و به فيلم فکر کند.راستي اين ماجراي برداشت از نمايشنامه هارولد پينتر چيست؟ درست است که فيلمنامه «طبقه سوم» اساس نمايشنامه «مستخدم ژاپني» است؟ نه، اين اشتباه يک دوست مطبوعاتي بود که در ايام جشنواره فيلم فجر تصميم داشت مطلبي درباره فيلم طبقه سوم در يک مجله وزين بنويسد و من هم تصميم نداشتم قصه فيلم را تعريف کنم. از حال و هواي فيلم پرسيد و من هم براي اينکه حال و هواي فيلم را توضيح دهم، گفتم که حال و هواي آن شبيه به نمايشنامه مستخدم ژاپني است. ايشان برداشت‌اش اين بود که بر اساس آن نوشته شده و حالا تمام جامعه‌ مطبوعاتي از من مي‌پرسند و يا نقد مي‌نويسند که بر اساس آن است و چون اولين مطلب راجع به فيلم بود براي همه تبديل شد به سند. اما فيلم مطلقا بر اساس آن نمايشنامه نيست. مثل اين است که يک فيلم تلخ و سياه را ببيني و بگويي فضاي آن کافکايي است.ندا رجبي / همشهري تنظيم براي تبيان : مسعودعجمي  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 358]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن