واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: تلاشي ناكام در ملودرام سازي
سينمايايران- الهام طهماسبي:
فيلم تلافي ملودرامي خانوادگي و رمانتيك است كه با وجود اسم آن هيچ ربطي به فيلم تاوان ساخته جورايت ندارد
(پس لطفا اين تشابه اسمي را ناديده بگيريد، هر چند ماجراي دختر پولدار و پسر فقير در كار است!) روند فيلم بر مبناي ماجراهايي كاملا اتفاقي شكل ميگيرد تصادفهاي آشنايي كه نمونههاي آن را در فيلمهاي بسياري ديدهايم.
ماجراهايي قابل حدس كه كاملا سطحي پرداخت شدهاند و بيشتر شبيه بازيهاي كودكانهاند. فيلم، داستان زن و شوهري است كه براساس اختلافاتي كه در فيلم چندان به آن پرداخته نميشود تصميم به جدايي ميگيرند. زن ثروتمند است و مرد با شنيدن خبر سرطان گرفتن او تصميم ميگيرد به هر نحوي شده او را از طلاق منصرف كند و موفق ميشود با ترتيب دادن يك آدم ربايي ساختگي كه از فرط مصنوعي بودن حتي وجه كميك آن هم چنگي به دل نميزند، دوباره توجه زن را جلب كند اما اين وسط تلفن دكتر و اطلاع همسرش از ماجرا همه چيز را به هم ميريزد و روال داستان كه به سمت رمانتيك شدن ميرفت يكباره تغيير كرده و به نفرت و سوء تفاهم ميرسد دعواها پا ميگيرد و طبعا نياز به اتفاقي است تا فيلم در نقطه اوج به زور هم كه شده ختم به خير شود.
پس كارگردان و فيلمنامه نويس آرتيست بازي مصنوعي ديگري ترتيب ميدهند تا درجه وفاداري شوهر عاشق و پشيمان را به زنش ثابت كنند و اين ماجرا بايد آنقدر اغراق آميز باشد كه كينههاي قبلي را بدل به شيريني و آشتي و علاقه كند.
پس در يك عمليات محيرالعقول زن كه قرار است كشته شود توسط شوهر نجات پيدا ميكند و البته اجراي اين قسمت مثل ساير قسمتهاي آن، ابتدايي است كه آدم را ياد فيلمفارسيهاي كمدي مياندازد.
طبق معمول همه اين فيلمها قهرمان گير آدم خونسردي ميافتد در حالي كه جان زن در خطر است و مثلا دوز تعليق فيلم بالا ميرود و بالاخره مرد با زخمي شدن خود و نجات زن علاقهاش را ثابت ميكند، قهرماني جنوب شهري كه سمبل مرام و معرفت فيلمفارسيهاست با خون خود ثابت ميكند كه عاشق است! و البته اين وسط تبليغ بيمارستان پارسيان هم كه توي كادر ميآيد بدجوري توي ذوق ميزند و سرانجام موسيقي به اوج ميرسد و در ميان اشك و آهها، فيلم با دوستت دارمي لوس تمام ميشود.
دعواهاي زن و شوهري با مايههاي عشق و نفرت بهطور معمول بهترين مضمون براي ساخت ملودرامهاي اشك انگيز و تضمينكننده گيشهاند اما ساخت همين ملودرامها، حتي صرفا براي فروش هم قواعد و اصول مشخصي دارد.
قواعدي كه هر چند فرمول وار و تكرارياند اما عدمرعايت يك سري اصول درنوشتن فيلمنامه، اجرا و پردازش ماجرا باعث ميشود همان گيشه هم از دست برود و اگر غيراز اين بود، تا به حال مثلا، صنعت فيلمسازي باليوود از دست ميرفت و ور شكست ميشد! اغلب اين تصور غلط وجود دارد كه ساختن فيلم ملودرام با همان يكي دو مولفه تكراري، مثل تحريك احساسات تماشاگران، سعي در ايجاد فضايي احساساتي و رمانتيك با چاشني موسيقي سوزناك و...كار سادهاي است و به راحتي مخاطب را تحتتأثير قرار ميدهد برمبناي همين تصور سادهانگارانه هر ساله تعداد زيادي فيلم در اين ژانر ساخته ميشوند كه نه محتواي درست و حسابي دارند و نه حتي فروش چنداني ميكنند و همين ثابت ميكند كه ساختن ملودرام خوب هم مهارت ميخواهد.
مثل چيزي كه در فيلم تلافي اتفاق افتاده است معمولا، سنت ملودرامسازي در ايران منجر به ساخت ملغمهاي تركيبي و ناشيانه از ژانرهاي مختلف كمدي، تراژدي و جنايي ميشود و پس از نمايش لحظات اشك انگيز و اوج و فرودهاي احساسي و سطحي و همه بزن بكوبها و تعليقهاي اغراق آميز سرانجام به پايان خوش ماجرا ميرسيم.
شخصيتهاي اصلي فيلم تلافي، حميد گودرزي و نيوشا ضيغمي كه در فيلمهايي از اين دست جا افتادهاند، در حد تيپ ماندهاند و كليشههاي كاملا آشنا هستند. نيوشا ضيغمي در قالب دختري، اشرافي، ساده و رمانتيك بازي ميكند كه ظرافت بازيگرياش در سكانس پشمك خوردن به اوج ميرسد! او مدام تغيير لباس و آرايش ميدهد و كاملا معصومانه با معجزهاي از سرطان خون نجات مييابد و حميد گودرزي كه با كمي تغيير موقعيت نسبت به نقشهاي قبلياش با صورتي سبزهتر و تغيير فرم موها تبديل به تيپ پسر جنوب شهري شده و به خاطر پول دست به هر كاري ميزند و دست آخر هم به هر ترتيبي كه شده، سر به راه ميشود.
كاراكترهاي ديگر هم آچار فرانسههايياند كه براي ترتيب دادن يك داستان رمانتيك لازمند. سيروس گرجستاني در نقش دوست و مشاور پسر، با آن وسوسهها و متلكهايش (كه قرار است خندهدار باشد ) نقش مفيستاتاليس ( شيطان) را براي فاستوس (شوهر) بازي ميكند و مدام پسر را عليه زنش و براي به دست آوردن اموال او ترغيب ميكند.
در نهايت براي اينكه اين كلكسيون شخصيتهاي كليشهاي در بافت چنين داستاني كامل شود طبعا نياز به يك رقيب عشقي شكست خورده و بدخواه هم هست كه نقش او را مهدي اميني خواه با همان فرم كارهاي تلويزيونياش بازي كرده است. در كل آدمهاي قصه دو دستهاند يا سياهاند يا سفيد، به جز حميد گودرزي كه طبق قواعد پايان خوش در چنين فيلمهايي، بهزور هم كه شده بايد متحول شده و تبديل به آدم خوبي شود تا بالاخره زندگي شيرين شده و خوبها بر بدها پيروز شوند! تمام اتفاقات داستان قابل پيشبيني است و تعليقهايش از فرط مصنوعي بودن گاهي خنده دارند.
ميزانسنها سردستي و سرهم بندي شده و موسيقي و آواز فيلم كه تلاش ميكند كمي هم به سمت ملودرام موزيكال برود، آنقدر بر تصاوير سنگيني ميكند كه حتي در حد فيلمفارسيهاي قديمي كاركرد احساسبرانگيزي ندارد ديالوگها هم كه همه با همان مايههاي آشنا و تكراري نوشته شدهاند. پيشينه كاراكترها ي اصلي و دلايل اختلافشان با يكي دو فلاش بك ابتدايي به شكل خلاصهاي معرفي ميشود. هيچ كجاي داستان منطق باور پذيري ندارد از معجزه خوب شدن سرطان زن گرفته تا استحاله شوهر و پشيماني و عشق او!.
سعيد اسدي كارگرداني است كه پيش از اين فيلمهاي ملودراماتيك ديگري مثل مهمان، آواز قو و عشق گمشده را ساخته است. فيلمهايي كه اغلب آنها فيلمنامه و ساختاري قويتر از تلافي دارند و در بين آنها شايد مهمان را بتوان نزديكترين گزينه به حال و هواي فيلم تلافي دانست. هر چند شايد با اقبالي كه تهيه كنندهها (به اميد برگشت سرمايه ) براي ساخت سوژههاي اين چنيني نشان ميدهند بالاخره بايد فيلمهايي از اين دست ساخته شوند تا سنت ملودرامسازي به سبك فيلمفارسي زنده بماند!
تاريخ درج: 28 ارديبهشت 1387 ساعت 09:51 تاريخ تاييد: 28 ارديبهشت 1387 ساعت 12:34 تاريخ به روز رساني: 28 ارديبهشت 1387 ساعت 12:16
شنبه 28 ارديبهشت 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 269]