واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ضدقهرمانهاي دوست داشتني
سينما دوستان در دهههاي اخير مفتون ماجراجويي قاتلان تنها و ضدقهرمانهاي آدمکش بودهاند اما واقعا جاذبه اين شخصيتهاي کمنظير در چه ميتواند باشد؟آخرين نمونه از اين دست را ميتوان در فيلم تازه «آمريکايي» ساخته آنتونکوربين هلندي جستوجو کرد. جورج کلوني در نقش قاتلي بيرحم که 3 تن را کشته و با گذرنامه تقلبي که در يک شيرينيفروشي تحويل ميگيرد، امکان ادامه زندگي را پيدا ميکند. پيام ارسال شده پس از انجام ماموريتهاي تکراري، براي سينماروهاي حرفهاي آشناست: «گوشهاي خودت را پنهان کن تا با توتماس بگيريم. با کسي حرف نزن و مهمتر، با کسي دوست نشو. حتما اين موضوع را ميدانستي جک!».چيزي که جک قبلا ميدانسته و ما بهعنوان تماشاگر دوست داريم فراموش کنيم، دستمايه بخش عمده فيلم کوربين است. آمريکايي بيش از اينکه فيلمي در ژانر جنايي- جاسوسي باشد، ما را به دنياي قاتلان اجارهاي و شباهتهاي شخصيت پيچيده آنها دعوت ميکند. با اينکه در برخي دستهبنديها فيلمهاي مربوط به قاتلان اجارهاي به فيلمهاي جنايي، انتقام جويانه، جاسوسي، سامورايي يا وسترن مرتبط ميشوند اما اين ژانر محدود داراي قواعد خاص خود است. گذشته از اين، تکليف همه تماشاگران از ابتدا مشخص است و هر کسي ميتواند در مورد نادرست بودن هدف ضدقهرمان فيلم رأي صادر کند. اما چرا بايد فيلمهايي با اين سوژه همچنان مورد توجه ما باشند و هرسال به شکلي جديد سر از سينماها در بياورند؟خصوصياتي در اين شخصيتها وجود دارد که ما خواهان انعکاسش هستيم: مخفي کاري و آدمکشي، صدور مجوز غيرقانوني براي انجام ماموريتهاي نشدني و مهمتر از همه فرم مستقلي از اخلاقگرايي.جان بورمن، کارگردان فيلم« درست به هدف»که از شاخصترين فيلمهاي اين ژانر فرعي محسوب ميشود، درباره اين ضدقهرمانها ميگويد: جاذبه اين فيلمها همراهي ما با شخصيت محوري بهرغم اعمال غيراخلاقي و نادرستش است و اين کار با شناخت تمايل به جنايت درون خودمان آغاز ميشود. ما اين هيولاي خطرناک را در خودمان حبس کردهايم و اجازه خودنمايي ندادهايم و بهخوبي حس ميکنيم درصورت آزاد شدن اين هيولا در دنياي واقعي چه اتفاقهايي ميتوانست بيفتد و آنها را روي پرده سينما دنبال ميکنيم.جورج کلوني در نقش قاتلي بيرحم که 3 تن را کشته و با گذرنامه تقلبي که در يک شيرينيفروشي تحويل ميگيرد، امکان ادامه زندگي را پيدا ميکند.در آمريکايي همچون «روز شغال»، «لئون» و «گوستداگ» سؤالاتي در ذهن تماشاگر مرور ميشود؛ اگر هيچکس نداند شما کجا هستيد چه ميشود؟ اگر قرار باشد هر کاري در زندگي فقط براي پول باشد سرنوشت زندگي چه خواهد شد؟ اگر هر کسي تنها زندگي کند و فقط در فکر بهبود شرايط بدنياش باشد چه رخ خواهد داد؟ آيا واقعا ميشود هرکسي دست به آموزش خودش براي ايجاد غرايز تازه بزند و مهمتر از همه اينکه آيا ميتوان زندگياي را ادامه داد که به قول يکي از شخصيتهاي فيلم روز شغال همه چيزش در چند ثانيه تعيين ميشود؟نبايد اين موضوع را از خاطر ببريم که خودروهاي آخرين مدل و خانههاي شيک هميشه بخشي از زندگي اين ضدقهرمانهاست و در دنياي کوچک آنها جايگاه ويژهاي دارد. آنها با اينکه بهشدت به قواعد بازيشان پايبند هستند، خود را از نظر احساسي به هيچ کس وابسته نميبينند. از اينرو در فيلمهايي مثل لئون، شخصيت ژانرنو خودش را تميزکننده معرفي ميکند يا جمي فاکس در فيلم «جانبي» به شخصيت تام کروز (قاتل اجارهاي فيلم) پس از انجام ماموريتي ميگويد که «کسي که تو کشتي جنايتکار بود. ميدوني داري چي کار ميکني؟ فقط داري کيسههاي زباله رو بيرون ميبري!»با چنين تعبيري دنيا پر از آشغالهايي است که تميزکردنشان وظيفه اين ضدقهرمانهاست. يک قاتل اجارهاي شايد به برخي جاها آسيب برساند يا بهمنظور ايجاد امنيت براي برخي دست به آدمکشي بزند ولي هرگز جنايتهايش ناامني بهوجود نميآورد.بهترين فيلمهاي اين ژانر محدود هم، داستانهاي فرعي خودشان را دارند.« درست به هدف» بورمن، فيلمي جنايي يا انتقامي است اما بهخاطر بيروحبودن شخصيتهاي اصلياش، بخاطر آن جمله معروف انجي ديکينسون به ليماروين (تو آن روز در آلکاتراز مرده بودي) و به خاطر ستايش غرور، هميشه ميتواند از بهترين فيلمهاي اين ژانر باشد. فيلم بهخوبي شرح ميدهد چرا گاهي اسلحهها به سوي کساني که دوستشان داشتيد برميگردد و چرا مردي (چون شخصيت ليماروين) بايد تا اين حد خشن و بياحساس شود.همزمان با اکران « درست به هدف» در سال1967 در آمريکا، بزرگترين و مهمترين فيلم اين ژانر نوپا در فرانسه ساخته شد. جانوو و کوئنتين تارانتينو خود را وامدار اين فيلم ميدانند و جارموش هم اقتباسي شجاعانه از آن را با بازي خوب فارستويتاکر ساخت.فيلم داستان تولد و مرگ قاتلي خونسرد است که در دهههاي بعد الگوي فيلمسازها و حتي نويسندگان فراواني شد. سامورايي، ژان پيرملويل و مرد اولش آلندلون توسط ديويد تامسون، تاريخ نگار سينما بهعنوان بهترين قاتل اجارهاي منزوي و گوشهنشين سينما معرفي شد.وو معتقد بود که اکران اين فيلم موجب تغيير ذائقه يک نسل از سينماروها شد و مسيري که بعدها سينماي هنگکنگ طي کرد تا حدي مديون اين فيلم است. وو که در برخي از فيلمهاي خودش از جمله قاتل، به سامورايي اشاره داشته و حتي اميدوار است روزي آن را بازسازي کند، به حدي تحتتأثير شخصيت دلون قرارداشت که پس از تماشاي چند باره فيلم، موهايش را به سبک دلون کوتاه کرد و لباس و کراوات پوشيد. او سامورايي را فيلمي گنگستري از يک جنتلمن توصيف ميکند. سامورايي به دلايل متعددي يکي از فيلمهاي بزرگ تاريخ سينماست؛ از کارگرداني دقيق آن گرفته تا کار استادانه هنري دکا در مقام فيلمبردار که استفادهاش از رنگ الگوي هزاران عکاس در دهههاي بعدي بود .ملويل در جايگاه پدرخوانده موج نوي فرانسه خود وامدار فيلمهاي گنگستري و بيموويهاي دهه1940 آمريکا است و ميتوان رد پاي فيلمهايي چون سزار کوچک را در آن ديد.ولي قهرمان اصلي فيلم بدون شک دلون است، گرچه او در اين فيلم نقش قاتلي به نام جفکاستلو را برعهده دارد اما موضوع اصلي فيلم چهره دلون است و کل داستان بدون ميميک صورت فوقالعاده دلون، اصلا معنايي پيدا نميکند. دلون با بازياش در سامورايي الگويي را براي نسلهاي آينده تماشاگران ايجاد کرد تا بدون اينکه درگير پيچيدگي زندگي قاتلان اجارهاي شوند، در تنهايي و نگرانيها همراه ضدقهرمانها باشند. به واقع در اين فيلمها قصه مهم نيست بلکه زندگي رازگونه قاتل، همه ماجراست. يکي از کليشههاي اين ژانر عدماخلاق گرايي در پايان ماجراست و چون داستان در دنيايي عاري از اخلاق رخ ميدهد، قاتل هم در انتها کشته ميشود و تقاص زندگي نادرستش را ميدهد. اما نبايد فراموش کرد در اين ژانر کشته شدن و کشتن معناي ديگري دارد و اصليترين راه ارتباطي با تماشاچي است. اما سينما در دهههاي اخير راه خود را براي تغيير اين پايان تحميلي پيدا کرده و در جايي از در انتقام جويي وارد ميشود و در جايي ديگر با حضور يک زن و يا کودک بهعنوان شخصيت اصلي، سرانجام داستان به سرنوشت سپرده ميشود.ترجمه اميررضا نوريزاده/ همشهري تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 155]