تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 22 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى كه براى زنده كردن حق يك مسلمان، شهادت حقّ بدهد، روز قيامت در حالى آورده مى‏...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840396161




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستانهايي از کودکي امام موسي کاظم (ع)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
داستانهايي از کودکي امام موسي کاظم (ع)
داستانهايي از کودکي امام موسي کاظم (ع) انتظارابوبصير مي گويد در سالي که حضرت امام موسي کاظم (ع) متولد شد ، من در خدمت حضرت صادق (ع) به سفر حج رفتم . در بازگشت ، چون به منزل ابواء رسيديم ، حضرت براي ما چاشت طلبيد در حال غذا خوردن بوديم که کسي از جانب حميده ، همسر حضرت خدمت ايشان آمد و عرض کرد که حميده گفته نزديک است بچه به دنيا بيايد ، و چون گفته بوديد شما را خبر کنيم ، به نزد شما آمدم . حضرت شاد و خوشحال برخاست و به طرف خيمه ي حميده رفت . بعد از اندک زماني ، حميده فرزندي به دنيا آورد . اولين کسي که به ديدن نوزاد رفت ، پدرش امام صادق (ع) بود و حضرت فرزندش را در آغوش گرفت و آداب شرعي ولادت را به جا آورد و به گوش راستش اذان و به گوش چپش اقامه گفت . سپس نزد اصحاب برگشت ، در حالي که تبسمي شيرين بر لب داشت. اصحاب رو به آن حضرت کرده ، گفتند : «خدا هميشه دهان تو را خندان و دل تو را شاد کند ، فدايت شوم ، آقا جان حميده چه شده ؟» آنگاه امام صادق (ع) بشارت ولادت با سعادت فرزندش را داد و آنان را با مقام ارجمند وي آشنا ساخت و فرمود : «خداوند پسري به من مرحمت کرده ، که بهترين مخلوق خداست . به هوش باشيد ، به خدا سوگند که او سرپرست شماست». بعد از آن ، توقف امام (ع) در ابواء طولي نکشيد ، از آنجا به طرف مدينه حرکت کرد و بلافاصله پس از ورود به شهر ، به منظور گرامي داشت نوزاد خجسته اش ، سه روز به مردم طعام داد و پيروان آن حضرت ، گروه گروه براي عرض تبريک مولود مسعود و شرکت در جشن و سرور به محضر آن بزرگوار شرفياب مي شدند.(1)ابوحنيفه و سؤال از امامابوحنيفه به مدينه سفر کرد . همين که به مدينه رسيد ، آهنگ خانه ي امام صادق کرد و در بيرون خانه منتظر اجازه ي ورود شد . ناگاه پسر بچه اي از خانه بيرون آمد . ابوحنيفه رو به وي کرد و پرسيد : «يک شخص غريب ، کجا بايد قضاي حاجت کند؟». آن پسر بچه نگاهي به وي کرد و گفت : «جايي که مناسب شأن باشد». آنگاه با ادب نشست و به ديوار تکيه داد و شروع به توضيح دادن کرد و افزود : «از قضاي حاجت در کنار رودخانه ها ، جاي ريختن ميوه هاي درختان ، حياط مسجدها و پياده روها خودداري کن » ، در پشت ديوار خودت را پنهان کن ، رو به قبله و پشت به قبله منشين ، آنگاه هر جا خواستي ، قضاي حاجت کن ».ابوحنيفه مات و مبهوت شده ، هوش از سرش رفت ، زيرا گمان نمي کرد که او کودکي باشد ، با اين همه قدرت علمي» پرسيد : «اسمت چيست؟» فرمود : «موسي بن جعفر من محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (ع) ». ابوحنيفه چون دانست که آن کودک از شجره ي نبوت و امامت است ، دلش آرام گرفت و سؤالي را که براي پرسش از امام صادق آماده ساخته بود ، از او پرسيد و گفت : «معصيت مربوط به چه کسي است ؟ آيا از جانب خداست و يا از بنده ؟» امام کاظم (ع) در پاسخ وي فرمود : «از سه حال خارج نيست : يا از جانب خداست و هيچ به بنده مربوط نيست ، که در اين صورت خداوند حق ندارد بنده را به دليل کاري که نکرده مؤاخذه کند ، و يا هم به بنده و هم به خدا مربوط است ، که خداوند تواناترين آن دوست که در عمل شريک بوده اند ؛ در اين صورت هم ، براي شريک نيرومند ، روا نيست که شريک ناتوان خود را به دليل گناهي که هر دو در ارتکاب آن برابر بوده اند ، مؤاخذه کند ؛ و يا اينکه گناه تنها مربوط به بنده است و به خدا مربوط نيست ؛ که در اين صورت ، خداوند اگر بخواهد مي بخشد ، و اگر بخواهد ، کيفر مي کند ، و بنده ، نيازمند کمک است.ابوحنيفه مات و سرگردان ماند و در در حالي که توأم با احترام سراسر وجودش را فراگرفته بود ، گفت : «با سخناني که شنيدم ، از ملاقات با امام صادق (ع) بي نياز شدم . سپس در حالي که آثار ناتواني در چهره ي او پيدا بود ، به راه افتاد.(2)هوش سرشارروزي امام موسي کاظم (ع) خدمت پدرش امام صادق (ع) رسيد. پدر او را در دامن خود نشانيد. در نزد پدر لوحي بود . فرمود : «پسرم روي اين لوح بنويس : «تنح عن القبيح و لا ترده » ؛ از کار زشت خودداري کن و مرتکب آن مشو» . وقتي که حضرت نوشت ، امام صادق (ع) فرمود : «پسرم ! اين عبارت را توضيح بده ؟». امام کاظم (ع) گفت : «و من اوليته حسنا فزده » ؛ و نسبت به هر کس که احسان کردي ، پس بيشتر کن ».آنگاه امام صادق (ع) عبارت ديگري فرمود که : «ستلقي من عدوک کل کيد» ؛ بزودي از دشمنت هر نوع مکري را خواهي ديد » ، و امام کاظم (ع) ادامه داد : «اذا کاد العدو فلا تکده» ؛ هر گاه دشمن حيله کرد ، تو به او مکرم کن ».امام صادق (ع) از هوش و برازندگي فرزندش خوشحال شد و او را در آغوش کشيد ، در حالي که خوشحالي خود را نسبت به وي با اين سخن ابراز مي کرد : «خداوند از فرزندان پيامبر (ص) بعضي را بر بعضي ديگر ، برتري داد». (3)مرد سختي رفاعه بن موسي مي گويد : روزي نزد امام صادق (ع) نشسته بودم . امام موسي کاظم (ع) که در آن زمان کودک بود ، به سوي من آمد. او را گرفتم و در بغل خود نشاندم و سرش را بوسيدم و او را به خود چسباندم. امام صادق (ع) به من فرمود : «اي رفاعه ، او بزودي در دست آل عباس اسير مي شود و بعد خلاصي پيدا مي کند . بعد از آن دوباره او را مي گيرند و در دست آنها سختي مي کشد». (4)جواب صفوانصفوان جمال مي گويد به حضور امام صادق (ع) رفتم و در مورد امام بعد از ايشان سؤال کردم . امام صادق (ع) در پاسخ من فرمود : «صاحب مقام امامت ، بازي و بيهودگي نمي کند». در همين هنگام ، موسي بن جعفر (ع) که در آن وقت کودک بود ، آمد و همراهش يک بزغاله ي مکي بود . آن بزغاله را گرفته بود و به او مي گفت : «خدايت را سجده کن ». امام صادق او را در آغوش گرفت و فرمود : «پدر و مادرم به فداي کسي که بازي و بيهودگي نکند». (5) ايمان امانتيوقتي که خبر ديني ابوالخطاب از شاگردان امام صادق (ع) به ايشان رسيد ، از او بيزاري جست و در حضور مردم ، او را نفرين کرد . چون آن شخص از اصحاب و پيروان امام (ع) بود ، شخصي به نام عيسي شلقاني ، با شتاب خودش را به امام صادق (ع) رساند و نظر حضرت را درباره ي آن شخص بي دين پرسيد. امام (ع) فرمود : «اي عيسي ، چه مانعي دارد که با پسرم موسي (ع) ملاقاتي بکني و آنچه مي خواهي از او بپرسي ؟».عيسي نزد امام موسي (ع) رفت ، که در آن هنگام مانند کودکان تازه به مکتب رفته بود . وقتي که امام کاظم (ع) او را ديد ، پييش از آنکه او چيزي بپرسد ، شروع به سخن گفتن کرده و فرمود : «اي عيسي ، خداوند از پيامبران پيمان نبوت گرفت و آنها هرگز از آن پيمان تجاوز نکردند ؛ و از اوصياي پيامبران ، پيمان وصايت گرفت ، و آنها نيز هرگز تجاوز نکردند؛ و بر گروهي مدتي ايمان را به امانت داد ، سپس آن ايمان امانتي را از ايشان سلب کرد . ابوالخطاب ، از جمله کساني بود که ايمان عاريتي به او داده شده بود و بعد از او گرفته شد».عيسي از پاسخ امام موسي بن جعفر تعجب کرد .از جا بلند شد و آن حضرت را در آغوش گرفت و بين چشمهايش را بوسيد ، در حالي که مي گفت : «پدر و مادرم فدايت ، شما يکي از ديگري فرزندان پيامبر هستيد ، و خداوند شنوا و داناست». آنگاه دوباره نزد امام صادق (ع) برگشت و سخنان ارزشمند امام موسي (ع) و تعجب خود را به عرض ايشان رساند.امام (ع) فرمود : «اي عيسي ، اين فرزندم چنان است که اگر از آنچه در قرآن مجيد است از او مي پرسيدي ، تو را از روي علم و آگاهي پاسخ مي داد.» از آنجا بود که عيسي شلقاني فهميد که امام بعد از امام صادق (ع) امام موسي بن جعفر (ع) است .(6) ناخداي کشتي فيض بن مختار مي گويد : در محضر امام صادق (ع) بودم . حضرت موسي بن جعفر (ع) که در آن هنگام کودک بود ، پيش آمد . من او را در بر گرفتم و بوسيدم . امام صادق (ع) فرمود : «شما کشتي هستيد و اين ناخداي کشتي است ». سال بعد در مراسم حج شرکت کردم . دو هزار دينار همراهم بود . هزار دينار آن را براي امام صادق (ع) و هزار دينار ديگر را براي امام کاظم (ع) فرستادم . بعدا وقتي خدمت امام صادق رفتم ، به من گفت : «موسي (ع) را با من برابر کردي ؟» . گفتم : «بر اساس فرموده ي شما چنين کردم ». امام (ع) فرمود : به خدا سوگند ، که اين معرفي او به عنوان امام بعد از خودم ، توسط خداست ، خدا او را ناخداي کشتي کرده است .(7) کودک پر برکت مفضل بن عمر مي گويد : امام صادق (ع) از ابوالحسن (ع) ياد کرد ، که در آن زمان کودکي بيش نبود . و فرمود : «اين همان مولودي است که در خاندان ما ، مولودي پربرکت از او براي شيعيان به دنيا نيامده است ». (8)لطف خدامعاذ بن کثير به قصد سؤال از امامي که پس از امام صادق عهده دار امامت مي گردد ، به محضر آن حضرت شرفياب شد و عرض کرد : «از خداوند که به پدرت نسبت به تو اين مقام (امامت) را داد ، مي خواهم تا به شما نيز نسبت به فرزندتان ، همان مقام را مرحمت کند ». امام (ع) فرمود : «خداوند چنان لطفي را کرده است ». عرض کردم : فدايت شوم ! آن را که خداوند تعيين کرده کيست ؟ ». امام صادق (ع) به طرف فرزند خردسالش موسي (ع) که در خواب بود اشاره کرد و فرمود : «اين که خوابيده است ». (9) سرپرستمنصور بن حازم ، حضور امام صادق (ع) رسيد و از آن حضرت ، درخواست تعيين امام پس از خود را کرد و عرض کرد : «پدر و مادرم فدايت! سرانجام هر کسي مي ميرد. پس اگر چنين اتفاقي افتاد ، امام پس از شما کيست ؟.». امام صادق فرمود : «اين همان سرپرست شماست» ، و به طرف ابوالحسن موسي (ع) اشاره کرد . آنگاه دست روي شانه پسرش گذاشت ، تا درست او را نشان دهد . آن بزرگوار در آن زمان پنج سال داشت . (10)جامه ي زرد پوشاسحاق ، يکي از فرزندان امام صادق (ع) نقل مي کند نزد پدرم بودم که عمران بن علي درباره ي امام پس از وي پرسيد و عرض کرد : «فدايت شوم . ما پس از شما به چه کسي پناه ببريم ؟». امام (ع) فرمود : «به کسي که دو جامه زرد بر تن دارد و از اين در بر شما وارد خواهد شد ». پس من به دقت مي نگريستم و مواظب بودم که چه کسي از در وارد مي شود ، چيزي نگذشت که موسي به جعفر (ع) وارد شد ، در حالي که کودکي نوخاسته بود و دو جامه زرد بر تن داشت و در دستش دو ترکه ي درخت بود . (11) جانشينابراهيم کوفي مي گويد نزد امام صادق (ع) نشسته بودم ، که امام موسي بن جعفر (ع) که در آن زمان کودک بود ، وارد شد . بلند شدم به سوي او رفتم و او را بوسيدم و بعد نشستم .امام صادق (ع) فرمود : «اي ابراهيم ، او بعد از من امام شماست ». (12) امام بعد از من ابن حازم مي گويد به امام صادق (ع) عرض کردم : «مادر و پدرم فدايت ! هر کسي روزي مي ميرد ، و اگر اين امر واقع شود ، ما به چه کسي رجوع کنيم ؟ » . امام صادق (ع) فرمود : «وقتي مرگ من فرا رسيد ، اين امام شماست » ؛ و بعد با دستش بر شانه راست موسي بن جعفر (ع) زد . در آن زمان حضرت پنج ساله بود. (13) سلام امامصفوان بن مهران مي گويد که امام صادق (ع) روزي به من امر کرد که ناقه اي در جلو در خانه آماده کنم . من رفتم و دستور امام (ع) را انجام دادم . بعد امام موسي کاظم (ع) به سرعت از خانه خارج شد ، در حالي که شش ساله بود ، بر پشت ناقه نشست و آن را حرکت داد و از ديدگان من ناپديد شد . من گفتم به امام صادق (ع) چه بگويم اگر از خانه خارج شود و از من آن ناقه را بخواهد . وقتي ساعتي از روز گذشت ، ناقه مانند شهاب برگشت ، در حالي که از او عرق مي ريخت . امام موسي کاظم (ع) از آن پايين آمد و داخل خانه شد . خدمتکاري از خانه خارج شد و به من گفت : «ناقه را در مکانش بگذار و جواب مولاي خودت را بده ». گفتم : «من امر مولاي خودم انجام دادم ». پس خدمت امام صادق رسيدم . حضرت فرمود : «صفوان من تو را به آماده کردن ناقه امر کردم تا مولاي تو موسي کاظم (ع) بر آن سوار شود و به جايي برود ، آيا مي داني او در آن ساعت کجا رفت ؟ او به جايي رفت که ذوالقرنين رفته بود و بلکه بيشتر از جاهايي که ذو القرنين رفت و سلام مرا به هر زن و مرد مؤمن رسانيد». (14) کودک پشت پرده شخصي به نام فيض به امام صادق (ع) گفت : «اماما ، جانم به فداي تو ! اگر کسي زميني را از پادشاهي بگيرد و بعد آن را به ديگري اجاره بدهد ، به شرط اينکه نصف آنچه به دست بيايد يا يک سوم يا کمتر و يا بيشتر از آن براي او باشد ، در اين باره چه مي گوييد؟ امام صادق (ع) فرمود : «اشکالي ندارد». اسماعيل پسر امام صادق (ع) گفت : «اي پدر حفظ نکردي (درست نگفتي ) ». امام (ع) فرمود : پسرم آيا با اجازه ي خود اين چنين ؟ معامله نمي کنم ؟ من خيلي به تو گفتم که همراه من باش و تو اين کار را نکردي». اسماعيل بلند شد و خارج شد . فيض گفت :«فدايت شوم ، بر اسماعيل نيست که شما را همراهي نکند ، چون شما بعد از خود امور مسلمين را به او واگذار مي کنيد ، همان طور که پدر شما اين کار را کرد ». امام صادق (ع) فرمود : «اي فيض ، اسماعيل مثل من با پدرم نيست ». فيض گفت : «فداي تو ، ما شک نداشتيم که وسائل سفر (امامت) بعد از شما به او واگذار مي شود ، حال درباره ي اسماعيل چيزي مي گويي که نگفته بودي ، پس بايد ، به چه کسي بايد رجوع کنيم؟» . امام (ع) از حرف زدن با او خودداري کرد. فيض پاهاي حضرت را بوسيد و گفت : «رحم کن آقاي من ، به درستي که اين حرف نزدن شما براي من مانند آتش است . به خدا قسم ، اگر من قبل از شما بميرم مسئله اي نيست؛ ولي از زنده متندن بعد از شما مي ترسم ». امام صادق (ع) گفت : «در اينجا باش». سپس بلند شد و داخل اتاقي که پرده داشت شد. کمي صبر کرد ، بعد صدا زد : «اي فيض ، داخل شو».فيض داخل شد. امام (ع) در محرابي که در آن نماز مي خواند ، نشسته بود ، از قبله منحرف شد و فيض مقابل امام نشست . پس ابوالحسن امام موسي کاظم (ع) به سوي او آمد ، و او در آن زمان پنج ساله بود و در دستش شلاقي بود. امام صادق (ع) او را روي زانوي خود نشاند و به او فرمود : «پدر و مادرم فداي تو ! اين شلاق در دست تو چه مي کند؟». امام موسي کاظم (ع) فرمود : «از پيش برادرم علي عبور مي کردم ، اين شلاق در دست او بود و چهارپايان را مي زد و آن را از دست او گرفتم » . (15) علم امامامام موسي بن جعفر (ع) مي فرمايد : نزد پدرم امام صادق (ع) بودم که عده اي از يهوديان نزد او آمدند. من در آن زمان پنج ساله بودم. آنها به پدرم گفتند : «تو پسر محمد (ص) ، پيامبر اين امت و حجت بر اهل زمين هستي ؟». پدر فرمود : «آنها گفتند : «ما در تورات يافته ايم که خداوند ، به ابراهيم (ع) و پسرش ، کتاب و حکمت و پيامبري داده و براي آنها علم و امامت قرار داده است ؛ همچنين خوانده ايم که به فرزندان انبياء نبوت و خلافت و وصايت نمي رسد ، چه مي کنيد که اينها به شما نمي رسد و به غير شما مي رسد ، در حالي که ما را شما مستضعف مي بينم و نبوت به گردن شما نيست ». چشمان امام صادق (ع) گريان شد و فرمود : «بله ، هميشه پيامبران خدا مورد ستم بوده و به غير حق کشته مي شده اند و ظلم غالب بوده و کم اند بندگان شاکر خداوند». آنها گفتند : «انبيا و فززندانشان ، علم دارند ، بدون اينکه جايي آن را ياد بگيرند. به همين دليل سزاوار است جانشينان آنها هم اين چنين باشند ، آيا به شما چنين چيزي عطا شده ؟ » . امام صادق (ع) به من فرمود : «جلو بيا اي موسي ». من جلو رفتم . پدرم دست بر سينه ام کشيد و سپس فرمود : «خداوندا ! او را ياري کن ، به حق محمد و آل محمد (ص) ». سپس فرمود : «سئوال کنيد از او، از آنچه که براي شما آشکار شده و ايجاد سؤال شده است». آنها گفتند : «ما چگونه از يک کودک سؤال کنيم ، در حالي که او چيزي نمي فهمد». (16) پي نوشت : 1- منتهي الآمال ، ج 2 ، ص337 ، تحليلي از زندگاني امام کاظم ، باقر شريف قرشي ، ترجمه رضا عطايي ، ج 1 ، ص58-60 ، بحار الانوار ، ج 48 ، ص3 و 4 .2- تحليل از زندگاني امام کاظم (ع) ، ج 1 ، ص80 و 81 ؛ دلائل الامه ، رستم طبري ، ص162؛ بحارالانوار ، ج 48 ، ص175 .3- مناقب ، ج 4 ، ص344 و 345.4- بحارالانوار ، ج 47 ، ص145 ؛ (به نقل از کشف الغمه ج 2 ، ص423.5- اصول کافي ، ج1 ، ص311 ؛ بحارالانوار ، ج 48 ،ص19 .6- اصول کافي ، ج2 ، ص 418؛ بحارالانوار ، ج 48، ص 24؛ تحليلي از زندگاني امام کاظم ، ج1 ، ص83 .7- همان ، ج1 ، ص311 .8- همان ، ج2 ، ص84 .9- تحليلي از زندگاني امام کاظم ، ج1 ، ص155 (به نقل از : کشف الغمه ، ص244؛ اصول کافي ، ج 1 ، ص308 .10- همان جا .(به نقل از : اصول کافي ، ج1 ، ص309 .11- همان ، ص 156 (به نقل از : کشف الغمه ، ص244 و ارشاد ص256 ) ؛ بحارالانوار ، (ص) 48 ، ص20 .12- بحارالانوار ، ج48 ،ص15 .13- بحارالانوار ، ج 48 ، ص18 .14- همان ، ص99 (به نقل از : مشارق الانوار ، ص115).15- همان ، ص 26 ، (به نقل از : رجال کشي .)16- قرب الاسناد ، ابي مالک بن جامع ، ص317 و 318 .منبع: حکايات کودکي معصومين عليهم السلام /س





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 514]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن