محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855654950
سخنراني شهيد مطهري در شب شهادت امام كاظم(ع):يوسف اهلبيت (ع) در زندان حسد هارون
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: سخنراني شهيد مطهري در شب شهادت امام كاظم(ع):يوسف اهلبيت (ع) در زندان حسد هارون
فضل گفت: وقتي كه وارد شدم ديدم نماز ميخواند. هيبتش مانع شد كه بنشينم، ايستادم و به شمشير خودم تكيه دادم. نمازش كه تمام شد به من اعتنا نكرد و بلافاصله نماز ديگري آغاز كرد. مرتب همين كار را ميكرد و به من اعتنايي نمي كرد. آخر كار، وقتي كه يكي از نمازها تمام شد، قبل از آنكه به نماز ديگر شروع كند من شروع كردم به صحبت خود.
گروه فرهنگي- جواد درويش: متن زير برگرفته از سخنراني شهيد آيت الله مرتضي مطهري در شب 25 رجب سال 1382 هجري قمري مصادف با شب شهادت امام موسي كاظم عليه السلام است كه از كتاب 20 گفتار استخراج شده است.
آيت الله مطهري در اين سخنراني ابتدا زنداني شدن امام كاظم (ع) در زندان هارون را با به زندان افتادن يوسف صديق مقايسه كرده و ريشه اين دو ظلم را حسد مي داند. در مورد يوسف حسد برادران به او به سبب آنچه كه توجه بيش از اندازه پدر به وي مي پنداشتند و در مورد دوم توجه، ارادات و علاقه مردم به موسي ابن جعفر و اينكه او را شايسته خلافت مي دانستند نه هارون را.
شهيد مطهري همچنين به فوايد زندان براي اوياء خدا كه به ناحق محبوس مي شوند، اشاره كرده و با بيان قانون تضاد و تصادم، اين سختي ها را در آن راستا ارزيابي مي كند.
در ادامه اين سخنراني شيوا نيز برخي فضايل اخلاقي امام هفتم، احوال ايشان در زندان هاي هارون و برخي مواجهات مأموران و كارگزاران دستگاه خليفه غاصب عباسي با حضرت موسي ابن جعفر عليه السلام نقل شده است:
بنابر مشهور، امشب شب وفات امام هفتم حضرت موسي الكاظم سلام الله عليه است. ولادت موسي بن جعفر (ع) در سال 128 در اواخر عهد اموي، و وفات آن حضرت در سال 183 در زندان هارون الرشيد خليفه عباسي واقع شد. مدت عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال بود، سالهاي آخر عمرش در زندان سپري شد و آن حضرت در زندان در اثر سم درگذشت.
شاعر عرب ميگويد:
قالوا حبست فقلت ليس بضائر
حبسي و أي مهند لا يغمد
أو ما رأيت الليث يألف غيلة
كبرا و أو باش السباع تردد
مولوي در دفتر اول مثنوي در داستان آمدن دوست قديمي و رفيق ايام كودكي يوسف به ديدار يوسف، پس از آن همه ابتلاها، به چاه افتادنها، بردگيها و بالاخره سالها حبس و زندان كه براي يوسف پيش آمد، ميگويد:
آمد از آفاق ياري مهربان
يوسف صديق را شد ميهمان
كاشنا بودند وقت كودكي
برو ساده آشنايي متكي
ياد دادش جور اخوان و حسد
گفت آن زنجير بود و ما اسد
عار نبود شير را از سلسله
ما نداريم از رضاي حق گله
شير را بر گردن ار زنجير بود
بر همه زنجير سازان مير بود
گفت چون بودي تو در زندان و چاه؟
گفت همچون در محاق و كاست ماه
در محاق ارماه نو گردد دوتا
ني در آخر بدر گردد در سما؟
گندمي را زير خاك انداختند
پس زخاكش خوشهها برخاستند
بار ديگر كوفتندش زآسيا
قيمتش افزود و نان شد جانفزا
باز نان را زير دندان كوفتند
گشت عقل و جان و فهم و سودمند
از اين نظر كه سالها از عمر امام موسي بن جعفر عليهما السلام در زندان يك ستمگر گذشت حال آن حضرت شبيه است به حال يوسف صديق. يوسف همان طوري كه در قرآن كريم آمده است پس از آنكه تحت فشار تمناهاي زنان متشخص مصر واقع شد، براي آنكه گوهر ايمانش محفوظ و جامه تقوايش پاكيزه و از تعرض مصون بماند از خدا آرزوي زندان كرد: "«قال رب السجن أحبإلي مما يدعوننيإليه وإلا تصرف عني كيدهن أصبإليهن و أكن من الجاهلين. فاستجاب له ربه فصرف عنه كيدهنإنه هو السميع العليم. ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الايات ليسجننه حتي حين»" (يوسف، 33 -. 35)
پروردگارا! براي من زندان از برآوردن تقاضاي اين زنان گواراتر است، اگر تو به لطف خود دام حيله اينها را از سر راه من بر نداري به سوي آنها كشيده خواهم شد و از جاهلان خواهم بود. خداوند دعاي او را مستجاب كرد دام مكر آنها را از سر راه يوسف برداشت، او شنوا و داناست. بعدها براي آنها (كساني كه يوسف در اختيار آنها بود) اين فكر پيدا شد كه مدتي يوسف را به زندان افكنند.
حسد برادران يوسف، يوسف را به چاه انداخت، تقاضاها و تمناهاي غير قابل پذيرش زنان مصر او را روانه زندان كرد و سالهايي در زندان بسر برد («فلبث في السجن بضع سنين») (يوسف،. 42)، در همان زندان به مقام نبوت رسيد، از زندان خالصتر و كاملتر و پختهتر خارج گشت.
در ميان پيغمبران، يوسف است كه به جرم محبوبيت نزد پدر، به چاه انداخته شد و به جرم پاكي و تقوا و حق شناسي روانه زندان شد، و در ميان ائمه موسي بن جعفر (ع) بود كه به جرم علاقه و توجه مردم و اعتقاد اينكه او از هارون شايستهتر است سالها زنداني شد، با اين تفاوت كه يوسف را از زندان آزاد كردند، اما دستگاه هاروني عاقبت الامر موسي بن جعفر (ع) را در زندان مسموما شهيد كرد. "«أم يحسدون الناس علي ما آتيهم الله من فضله»" (نساء،. 54) بلي، وقتي كه فضل خدا را ميبينند كه شامل حال گروهي از افراد شده حسد ميبرند و در صدد آزار بر ميآيند. دو بيت عربي كه در آغاز سخن خواندم معنياش اين است: مرا ملامت كردند كه تو زنداني شدي. گفتم اينكه عيب نيست، كدام شمشير كاري هست كه آن را در غلاف قرار ندهند؟
مگر نميبيني شير را كه به بيشه خود خو ميگيرد و از آن خارج نميگردد و اما درندگان پست و ضعيف، آزاد و دائما در تردد و حركت به اين طرف و آن طرفاند؟
دنباله آن دو بيت اين است:
و الشمس لولا أنها محجوبة
عن ناظر يك لما أضاء الفرقد
اگر خورشيد جهانتاب غروب نكند و مدتي چهره پنهان ننمايد، فلان ستاره ضعيف آشكار نميشود و نمودي نميكند بگذار به خاطر نمود اين ضعيفها هم كه شده خورشيد جهانتاب چهره پنهان كند.
و النار في أحجارها مخبوءه
لا تصطليإن لم تثرها اعزند
آتش در داخل سنگ پنهان است، و آنگاه ميجهد و ظاهر ميگردد و قابل استفاده ميشود كه سنگ و آهن باهم تصادم كنند و اصطكاك سختي رخ دهد.
و الحبس ما لم تغشه لدنية
شنعاء نعم المنزل المستورد
زندان مادامي كه به علت كار بد و جنايت نباشد، به واسطه عمل پست و زشتي نباشد، جايگاه و مكان خوبي است براي مردان.
يك وقت كسي دزدي كرده، خيانت كرده، قتل كرده، شرارت كرده، و عدالت او را به زندان انداخته، البته اين ننگ است، عار است، مايه سرافكندگي است، بلكه خود آن كارها ولو منجر به زندان نشود موجب ننگ و عار و سرافكندگي است. و اما يك وقت شخصي به جرم شخصيت و عظمت و به واسطه حقگويي و حق خواهي و ايستادگي در مقابل ظلم و استبداد به زندان ميرود، اين مايه افتخار و مباهات است.
بيت يجدد للكريم كرامة
و يزار فيه و لا يزور و يحفد
زندان آن جايگاهي است كه آنچنان را آنچنانتر ميكند. آنها كه به موجب شرافت ذاتي و بزرگواري و حقگويي زنداني ميشوند، در آنجا صافتر و خالصتر و مصممتر ميگردند و شرفي بر شرفهايشان افزوده ميگردد. آنجاست كه ديگران خود را نيازمند ميبينند كه به زيارت او بروند و افتخار ميكنند اما او از رفتن به زيارت آنها بينياز است.
باز همين شاعر ميگويد:
فقلت لها و الدمع شتي طريقة
و نار الهوي في القلب يذكو وقودها
فلا تجزعيإما رأيت قيوده
فان خلاخيل الرجال قيودها
يعني در حالي كه اشك جاري بود و آتش عشق در دلم زبانه ميكشيد، به او گفتم كه اگر پاهاي او را در كند و زنجير بسته ميبيني بيتابي نكن و ناراحت مباش، خلخال و پاي برنجن و زينت مردان همين چيزهاست.
آثار زندانهاي به جرم آزادگي
اينجا دو مطلب است: يكي اينكه سختيها و شكنجهها و گرفتاريهايي كه براي يك نفر در اثر حقگويي و حقخواهي و در اثر شخصيت انساني و ملكوتي پيش ميآيد ننگ و عار نيست، افتخار است.
راجع به اين مطلب كافي است كه نظري به تاريخ بيفكنيم. تاريخ جهان پر است از كشته شدنهاي شرافتمندانه و زنداني شدنها و زجر و شكنجه ديدنها در اين راه. اين طور گرفتاريها نه تنها مايه فخر خود آن بزرگان است بلكه سند افتخار بشريت است.
مطلب ديگر اين است كه اين گونه سختيها و فشارها وسيلهاي است براي تكميل و تهذيب بيشتر نفس و خالص شدن گوهر وجود انسان، همان طوري كه در مقابل، يكي از چيزهايي كه روحيه را ضعيف و ناتوان و اخلاق را فاسد مينمايد تنعم و ناز پروردگي است. در ميان عوامل فساد اخلاق و تضعيف روحيه، در ميان عواملي كه منجر به بدبختي و ناتواني در زندگي ميگردد، هيچ چيز به اندازه تنعم و ناز پروردگي مؤثر نيست.
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد
سختيها و شدايد و مشكلات، روح را ورزش ميدهد، نيرومند ميسازد، فلز وجود انسان را خالص و محكم ميكند. رشد و نمو و بارور شدن وجود آدمي جز در صحنه گرفتاريها و مقابله با شدايد و مواجهه با مشكلات حاصل نميشود، زيرا تا تعين درهم نريزد و خرد نشود، تكامل حاصل نميشود. به قول مولوي گندم زير خاك ميرود، در زندان خاك گرفتار ميشود، در همان زندان است كه شكافته ميشود و تعين خود را از دست ميدهد و قدم به مرحله كاملتر ميگذارد، اول ريشههاي نازكي بيرون ميدهد، طولي نميكشد كه به صورت بوته گندم، به صورت ساقه و خوشه و دانههاي زيادتري ظاهر ميشود. آن زير خاك قرار گرفتن مقدمه تكامل اوست. باز همين گندم در زير سنگ آسيا نرم و آرد ميشود و بعد نان ميگردد و نان بار ديگر در زير دندان آسيا ميشود و جذب بدن ميگردد تا بالاخره به عاليترين مراحل كمال ممكن خود ميرسد و به صورت عقل و فهم تجلي ميكند.
قانون تضاد و تصادم
قانوني هست در طبيعت به نام قانون تضاد. حكما ميگويند: "لولا التضاد ما صح دوام الفيض عن المبدأ الجواد" (اگر تضاد و تصادمهاي حاصل از تضاد نبود، فيض وجود از ناحيه ذات اقدس فياض علي الاطلاق امكان دوام نداشت). زيرا درست است كه نوعي استعداد تكامل در هر موجود هست، اما اين جهت هم در كار است كه هر موجودي در هر مرحله از مراحل مجهز است به وسايلي كه براي آن مرحله او لازم و مفيد است، مثل قشري كه دور هسته يك ميوه را گرفته، يا پوست تخم مرغ كه حافظ سفيده و زرده تخم مرغ است. اين پوستهها لازم و مفيدند، اما براي هستهاي كه بخواهد هسته بماند و براي تخم مرغي كه بخواهد حالت تخم مرغي خود را حفظ كند اما دانه و هستهاي كه ميخواهد راه تكامل را بپيمايد، ميخواهد به صورت بوته و درخت در آيد، يا آن تخم مرغي كه ميخواهد تبديل به جوجه و سپس مرغ بشود، چارهاي نيست كه آن تعين و حصاري را كه بر او احاطه كرده بشكند و خود را آزاد سازد. اين تعينها و حصارها و ديوارها در اثر تضادها و برخورد و تصادمهايي كه در طبيعت بين عوامل مختلف رخ ميدهد، ميريزد و به اين وسيله و از اين راه، موانع از بين ميرود و فيض حق دوام پيدا ميكند.
شدايد و سختيهاست كه قهرمان ميآفريند، نبوغ ميبخشد، باعث تهييج نيرو و بروز قدرت ميگردد، شدايد و سختيهاست كه نوابغ عظيم و نهضتهاي بزرگ به دنيا تحويل داده است.
زينب كبري سلام الله عليها
ما در تاريخ مذهبي و ديني خود مثال زياد داريم. يكي از زنان اسلام كه مايه افتخار جهان است زينب كبري عليها السلام است. تاريخ نشان ميدهد كه حوادث خونين و مصائب بي نظير كربلا زينب را به صورت پولاد آبديده در آورد. زينبي كه از مدينه خارج شد با زينبي كه از شام به مدينه برگشت يكي نبود. زينبي كه از شام برگشت رشد يافتهتر و خالصتر بود. حتي آنچه در خلال حوادث اسارت ظهور كرده با آنچه در خلال ايام كربلا در زماني كه هنوز برادر بزرگوارش زنده بود و مسؤوليت به عهده زينب گذاشته نشده بود، از زينب ظهور كرد، فرق دارد.
يكي از زنان فاضله مسلمان عرب در زمان ما به نام دكتر عايشه بنت الشاطي كتابي درباره زينب نوشته به نام بطلة كربلا يعني بانوي قهرمان كربلا. اين كتاب چند بار به فارسي ترجمه و چاپ شده. اين بطولت و قهرماني قسمت زيادش معلول همان حوادث و شدايد كربلاست. حوادث كربلا بود كه زبان زينب كبري را به آنچنان خطابه غرا و آتشيني در مجلس يزيد جاري كرد كه همه شنيدهايد.
ابوتمام ميگويد:
لولا اشتعال النار في ما جاورت
ما كان يعرف طيب عرف العود
اگر آتش در كنار چوب عود مشتعل نشود و داغي و سوزندگي آن عود را نگيرد، بوي خوش عود ظاهر نميگردد. تا آتش نباشد، تا درد و سوزش نباشد، هنر چوب عود ظاهر نميگردد. سعدي در همين مضمون ميگويد:
قول مطبوع از درون سوزناك آيد كه عود
چون همي سوزد جهان از وي معطر ميشود
رودكي ميگويد:
اندر بلاي سخت پديد آيد
فضل و بزرگواري و سالاري
موسي بن جعفر عليه السلام
موسي بن جعفر عليهما السلام به جرم حقگويي و به جرم ايمان و تقوا و علاقه مردم زنداني شد. از كلمات آن حضرت است خطاب به بعضي از شيعيان:
"«أي فلان اتق الله، و قل الحق وإن كان فيه هلاكك، فان فيه نجاتك و دع الباطل وإن كان فيه نجاتك، فان فيه هلاكك»" (تحف العقول، ص. 408).
خود را از غضب خدا حفظ كن و سخن حق را بي پروا بگو هر چند نابودي تو در آن باشد. اما بدان كه حق موجب نابودي نيست، نجات دهنده است. باطل را همواره رها كن هر چند نجات تو در آن باشد، و هرگز باطل نجات بخش نيست، بالاخره سبب نابودي است.
شيخ مفيد درباره آن حضرت ميگويد: او عابدترين و فقيه ترين و بخشنده ترين و بزرگ منش ترين مردم زمان خود بود، زياد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت. اين جمله را زياد تكرار ميكرد: "«اللهم إني أسالك الراحة عند الموت، و العفو عند الحساب»" (ارشاد، ص. 296) بسيار به سراغ فقرا ميرفت، شبها در ظرفي پول و آرد و خرما ميريخت و به وسايلي به فقراي مدينه ميرساند در حالي كه آنها نميدانستند از ناحيه چه كسي است، هيچ كس مثل او حافظ قرآن نبود، با آواز خوشي قرآن ميخواند، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعي به دل ميداد، شنوندگان از شنيدن قرآنش ميگريستند، مردم مدينه به او لقب "زين المجتهدين" داده بودند. هارون در سال 17 به قصد حج از بغداد خارج شد. ابتدا به مدينه رفت. در همانجا دستور جلب امام را صادر كرد. مردم مدينه زياد متأثر شدند و مدينه يك پارچه غلغله شد. هارون دستور داد شبانه امام را در يك محمل سرپوشيده به بصره روانه كردند و به پسر عمش عيسي بن جعفر عباسي كه حاكم بصره بود تحويل دادند و در آنجا آن حضرت را زنداني كردند و روز بعد براي غلط اندازي و اشتباهكاري بر مردم، دستور داد محمل ديگري سرپوشيده به طرف كوفه حركت دهند تا مردم گمان كنند آن حضرت را به كوفه بردهاند، از طرفي اميدوار و مطمئن گردند كه چون به كوفه فرستاده ميشود و آنجا مركز دوستان و شيعيان آن حضرت است، خطري متوجه آن حضرت نخواهد شد و از طرف ديگر اگر عدهاي قصد داشته باشند مانع حركت موسي بن جعفر (ع) گردند و آن حضرت را از بين راه برگردانند، ذهنشان متوجه راه كوفه بشود.
يك سال در زندان بصره بود. هارون دستور داد به عيسي كه كار موسي بن جعفر (ع) را در زندان تمام كن. او حاضر نشد در خون امام شركت كند، در جواب نوشت من در اين مدت يك سال از اين مرد جز عبادت چيزي نديدهام، از عبادت خسته نمي شود. كساني را مأمور كردهام كه به دعاهايش گوش كنند كه آيا به تو يا من نفرين ميكند؟ به من اطلاع رسيد كه اصلا متوجه اين چيزها نيست، جز طلب رحمت و مغفرت از خدا براي خودش چيزي بر زبان نمي آورد. من حاضر به شركت در خون همچون كسي نيستم و حاضر هم نيستم بيش از اين او را در زندان نگه دارم. يا او را از من تحويل بگير يا خودم او را رها خواهم كرد. هارون دستور داد امام را از بصره به بغداد آوردند و در زندان فضل بن ربيع بردند. هارون از فضل بن ربيع تقاضاي ريختن خون امام را كرد. او هم قبول نكرد. امام را از زندان او خارج كرد و به فضل بن يحيي برمكي تحويل داد و در نزد او زنداني كرد. فضل بن يحيي يكي از اطاقهاي خانه خود را به آن حضرت اختصاص داد، ضمنا دستور داد مواظب اعمال آن حضرت باشند. به او خبر دادند اين مرد در همه شبانه روز كارش نماز و دعا و تلاوت قرآن است، روزها غالبا روزه ميگيرد و به چيزي جز عبادت توجه ندارد. فضل بن يحيي دستور داد مقام آن حضرت را محترم بشمارند و موجب آسايش امام را فراهم كنند. جاسوسان هارون قضيه را به هارون خبر دادند. هارون وقتي كه اين خبر را شنيد در بغداد نبود، در "رقه" بود. نامهاي اعتراض آميز به فضل نوشت و از او در خواست قتل امام را كرد. فضل حاضر نشد. هارون سخت متغير شد و مسرور خادم مخصوص خود را با دو نامه يكي براي سندي بن شاهك و يكي براي عباس بن محمد فرستاد و محرمانه دستور داد مسرور تحقيق كند، اگر موسي بن جعفر (ع) در خانه فضل در رفاه است مقدمات يك تازيانه زدن به فضل را فراهم كنند. همين كار شد و فضل بن يحيي تازيانه خورد. مسرور جريان را به وسيله نامه از بغداد به رقه به اطلاع هارون رساند. هارون دستور داد كه امام را از فضل بن يحيي تحويل بگيرند و به سندي بن شاهك كه مردي غير مسلمان و فوق العاده قسي و ستمگر بود تحويل بدهند. ضمنا يك روز در رقه در يك مجمع عمومي خطاب به مردم گفت كه فضل بن يحيي امر مرا مخالفت كرد و من او را لعن ميكنم، شما هم لعن كنيد. آن مردم بي اراده و شخصيت فقط به خاطر خوشايند هارون، فضل بن يحيي را لعن كردند. خبر اين قضيه كه به يحيي به خالد برمكي پدر فضل بن يحيي رسيد، سوار شد و به رقه رفت و از طرف پسرش معذرت خواست و هارون هم قبول كرد، تا آخر داستان كه بالاخره حضرت در زندان سندي مسموم و شهيد شد.
آمدن مأمور به احوالپرسي امام (ع)
در زندان سندي بن شاهك يك روز هارون مأموري را فرستاد كه از احوال حضرت كسب اطلاع كند. خود سندي هم به همراه مأمور وارد زندان شد. وقتي كه مأمور وارد شد امام از او سؤال كرد: چه كاري داري؟ گفت: خليفه مرا فرستاد تا احوالي از تو بپرسم. فرمود: از طرف من به او بگو هر روز كه از اين روزهاي سخت بر من ميگذرد يكي از روزهاي خوشي تو هم سپري ميشود تا آن روزي برسد كه من و تو در يك جا به هم برسيم آنجا كه اهل باطل به زيانكاري خود واقف ميشوند.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخي و خوشي و زشت و زيبا بگذشت
پنداشت ستمگر كه ستم بر ما كرد
بر گردن او بماند و بر ما بگذشت
باز در مدتي كه در زندان هارون بود يك روز فضل بن ربيع مأمور رساندن پيغامي از طرف هارون به آن حضرت شد. فضل گفت: وقتي كه وارد شدم ديدم نماز ميخواند. هيبتش مانع شد كه بنشينم، ايستادم و به شمشير خودم تكيه دادم. نمازش كه تمام شد به من اعتنا نكرد و بلافاصله نماز ديگري آغاز كرد. مرتب همين كار را ميكرد و به من اعتنايي نمي كرد. آخر كار، وقتي كه يكي از نمازها تمام شد، قبل از آنكه به نماز ديگر شروع كند من شروع كردم به صحبت خود. خليفه به من دستور داده بود كه در حضور آن حضرت از او به عنوان خلافت و لقب اميرالمؤمنيني ياد نكنم. هارون به من گفته بود به او اين طور بگو كه برادرت هارون سلام رسانده و ميگويد خبرهايي از تو به ما رسيد كه موجب سوء تفاهمي شد. اكنون معلوم شد كه شما تقصيري نداريد ولي من ميل دارم كه شما هميشه نزد من باشيد و به مدينه نرويد. حالا كه بناست پيش ما بمانيد خواهش ميكنم از لحاظ برنامه غذايي هر نوع غذايي كه خودتان ميپسنديد دستور دهيد و فضل مأمور پذيرايي شماست. حضرت جواب فضل را به دو كلمه داد: "«ليس لي مال فينفعني، و ما خلقت سؤولا»" (نظير آن در بحار، ج 48، ص 214 نقل شده است). از مال خودم چيزي در اينجا نيست كه از آن استفاده كنم و خدا مرا اهل تقاضا و خواهش هم نيافريده كه از شما تقاضا و خواهشي داشته باشم.
با اين دو كلمه مناعت و استغناء طبع بي نظير خود را رساند و ثابت كرد كه زندان نخواهد توانست او را زبون كند بعد از گفتن اين كلمه فورا از جا حركت كرد و گفت الله اكبر و سرگرم عبادت خود شد. "«اللهم صل علي موسي بن جعفر وصي اعبرار، وإمام اعخيار، و عيبة اعنوار، و وارث السكينة و الوقار و الحكم و اعثار الذي يحيي الليل بالسهر بمواصلة الاستغفار»".
دوشنبه 7 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 259]
-
گوناگون
پربازدیدترینها