واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شهید رضا زمانی دره بیدی
از غروبتان که نه، از طلوعتان مدّتهاست که میگذرد، چه زیبا طلوع کردید و چه زیبا اوج گرفتید؛ و چه زیبا به معبود رسیدید و چه زیبا بود آن هنگام که شهدی را چشیدید که لایق آن بودید. دوست دارم با شما درد دل کنم با شمایی که در قنوت نماز عشقتان، دیگر انتظار معنی نداشت. به راستی که شما کبوتران شیدایی بودید که عشق رفتن در دلتان لانه کرده بود و آسمانها برای یک لحظه با شما بودن، بیقراری می کردند. آری این شهدا هستند که در شادی وصولشان، در نزد خدای خود روزی می خورند، سخن در وصف زندگی یکی از بهترین های امت رسول الله (صلی الله علیه و آله) است که شهادت، او را گلچین کرد. گلی دیگر از گلهای بی خزان بوستان ایمان. ناقوس عشق در لحظات سبز و ملکوتی اذان مغرب دوازده بهمن سال 1349 به صدا در می آید و در گذر لحظهها، بر روستای دولت آباد از توابع نجف آباد، کودکی به دنیا آمد تا در بستر هستی در آسمان ابدیت جلوهگری کند، او را رضا نامیدند، شهید رضا زمانی در خانوادهای رشد یافت که سادگی با تمام طرواتش هر صبح و شام در آنجا می بارید، روزها و ماهها یکی پس از دیگری، با خاطراتی شیرین سپری شد تا اینکه رضا قدم در مدرسه گذاشت. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، دروس دبیرستان را تا سال دوم، با موفقیت ادامه داد. بعد از این دوران، جذبه دلربای ساقی عشق، او را حجره نشین حوزه علمیه کرد تا در زلال چشمه سار علوم و معارف اهل بیت (علیهم السلام) خود را سیراب کند، آن روزها، از بهترین ایام زندگی رضا بود چرا که شعاع خورشید مهدوی دردلش متجلی شده بود. دروس حوزوی را درمدرسه علمیه نجف آباد آغاز نمود و تا اتمام مقطع مقدمات و پایه چهارم حوزه، پشت سر گذاشت. او از طلبگی هدفی جزء آمادگی برای جانفشانی در راه مولایش و رضای خدا نداشت و شهادت در نظر او یک انتخاب بود نه هدف. زیرا هدف او لبخند رضایت مولایش حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه) در لحظه شهادت بود. او همراه با یاران آسمانیاش، به کربلای خونین ایران هجرت کرد و با معرفت و عشق عجیبی پا در عرصه میدان نبرد نور علیه ظلمت گذاشت. سرانجام این سرباز فداکار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) در تاریخ 1/5/1367 در منطقه شلمچه به آرزوی دیرینه خود رسید و مرغ جانش به دیدار معشوق شتافت. «روح پاک و مطهرش در جوار شهدا و صالحان شادمان بادگلبرگی از خاطرات(مرد میدان خدمت به مردم) در دستگیری از ضعفا و سر زدن به خانواده شهداء، پیش قدم بود. بعد از شهادتش مادر دو شهید که از اقوام ما بودند، به من گفتند: «رضا به همراه یکی از دوستانش برای احوال پرسی و دلجویی به خانه ما می آمدند» ولی من تا آن روز از این کارش اطلاعی نداشتم. هر وقت به باغ انگور می رفت، از انگورها می چید و به کسانی که نداشتند و فقیر بودند، می داد و ما از این صدقه ها و انفاقهای او خبر نداشتیم. «به نقل از مادر شهید» (خبر از آیندهای درخشان) همیشه آرزو داشت که به جبهه برود و در راه حق شهید شود. تقریباً هشت یا نه ساله بود، که از او پرسیدم رضا جان به نظر تو جنگ کی تمام می شود؟ او با قاطعیت تمام گفت: «جنگ تمام نمی شود تا من به جبهه بروم و شهید شوم، بعد از آن جنگ تمام می شود» و حرف او بعد از چند سال واقعیت یافت، او آخرین شهید دولت آباد بود و سه روز بعد از شهادتش جنگ تمام شد. «به نقل از مادر شهید» (شوق پر کشیدن به دیار دوست) برای اعزام به جبهه، شناسنامهاش را برای ثبت نام برد اما به او گفته بودند سن تو برای رفتن به جبهه کم است. او با ناراحتی تمام به خانه آمد. دیدم در شناسنامهاش دست برد و حدود یک سال اضافه کرد، همه به او گفتند این کار جریمه دارد و قانون پیگیری می کند. اما او جواب داد: «برای من دیگر به جریمه و پیگرد قانونی نمی رسد، چون می دانم اگر رفتم ان شاء الله شهید می شوم.» «به نقل از مادر شهیدگلبرگی از وصیت نامه شهید(ای کسانی که گرویدید، یاری جویید به صبر و نماز، به درستی که خداوند با شکیبان است. مگویید کسانی را که کشته می شوند در راه خدا که مردگانند، بلکه زندگانند ولیکن نمی دانید و هر آینه میآزماییم شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کاستن از اموال و نفس ها و میوه ها و مژده ده شکیبان را، آنانکه چون رسید ایشان را مصیبتی، گویند به درستی که ما به سوی او بازگشت کنندگانیم. برایشان است مغفرتها از پروردگارشان و رحمت. و هم ایشانند راه یافتگان.) یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل وهجران پسندم آن چه را جانان پسندد «لبیک،لبیک، اللهم لبیک، لا شریک لک لبیک»، لبیک یا حسین، لبیک یا خمینینوشته حسن رضایی گروه حوزه علمیه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 248]