واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: این دو شخصیت عاشق یلنا شدهاند و فکر میکنند با وصال او میتوانند از دایره روزمرگی خود رهایی یابند. هر دو به یلنا ابراز عشق میکنند. اما اینجاست که یکی دیگر.... آنتوان چخوف در نمایشنامهها و داستانهایش توانسته تصاویری بسیار دقیق و موثر از دنیای مدرنی ارائه کند که تا چندین سال بعد از حیات او نیز ادامه داشت. چخوف در نمایشنامههایش بخصوص "باغ آلبالو" و "دایی وانیا" بر ابعادی از زندگی اجتماعی انگشت میگذارد که در سالهای بعد پایههای مطالعاتی متعددی را پدید آورد. مطالعاتی که تنها در یک بعد به هنر رسید و در تمام وجوه سیاست، علوم اجتماعی و فلسفه نیز تسری یافت.آنچه در نمایشنامه باغ آلبالو و دایی وانیا توجه را به خود جلب میکند، توجه آنتوان چخوف به مسئله روزمرگی است که این روزها در مطالعات فرهنگی یکی از رئوس علمی حوزه علوم انسانی به شمار میآید. برای روزمرگی تعاریف متعددی بیان شده است. مایک فدرستون در مقاله زندگی قهرمانی و زندگی روزمره در یکی از تعاریف خود درباره روزمرگی مینویسد: "... تاکیدی وجود دارد بر آنچه روزمره اتفاق میافتد، یعنی برنامههای یکنواخت و تجارب تکرار شونده بدیهی انگاشته شده و باورها و اعمال؛ جهان معمولی پیش پا افتاده که وقایع بزرگ و امور خارق العاده بر آن هیچ تاثیری ندارند."به انگیزه اجرای نمایش دایی وانیا توسط محمدحسن معجونی در تماشاخانه ایرانشهر محدوده بررسی این مقاله را به نمایشنامه دایی وانیا محدود میکنیم. نمایشنامه دایی وانیا توسط آنتوان چخوف در سال 1899 میلادی نوشته شده است. چخوف اصولا فردی است عملگرا که از روشنفکرنمایی روسی دورانش که برای او نمادی از بیتحرکی است به شدت مغموم است و در همین نمایشنامه دایی وانیا آن را مورد نکوهش قرار میدهد. دایی وانیا در انتقاد از پرفسور سربریاکوف دائم او را مورد طعن قرار میدهد که در طول این سالها به اشتباه دنبالهروی او بوده و جوانی خود را بر پایه تقلید از آرای زندگی مردی گذاشته که امروز در دوران پیری هیچکس ارزشی برای او قائل نیست و با استهزای مقالات وی این نگاه روشنفکرانه توخالی را به سخره میگیرد.از منظر فیزیکی نیز سربریاکوف مبتلا به بیماری است. او نیز نمیتواند حضور خود را تحمل کند و از ایجاد ارتباط با دختری که بعدها میبینیم میتواند وسیلهای برای تغییر زندگی دیگران باشد عاجز است. از همین روی چخوف نیز خود نگاه چندان پویایی به این آدم ندارد و او را مورد انتقاد قرار میدهد. اما نگاه چخوف در این اثر به این نکته محدود نمیشود و آنچه بیش از نقد روشنفکری روسی خود را عیان میسازد، باور این نگاه است که روزمرگی به تقدیر انسانهای نمایشنامهاش بدل شده و حتی زمانیکه آنها میخواهند پوسته این روزمرگی را بشکنند، هیچ امکانی برای فرار از تقدیر وجود ندارد.از ابتدای نمایشنامه نشانههای کلامی بسیار زیادی را میخوانیم که چخوف در قالب آنها بیپروا و بصورت عیان حصار آدمهایی را که آدمهای نمایشنامه در آن قرار گرفتهاند به خوبی عیان میکند.از همان اوان و آغاز نمایشنامه با فضا و حالتی بسیار سرد رو به رو هستیم. آدمهایی که از گذشته خود بسیار غمگین هستند و این بازنمایی کلامی به تناوب در دیالوگهای شخصیتهای مختلف پدیدار میشود. اولین شخصی که بر این باور صحه میگذارد، دکتر آستروف است. او در پرده نخست با شخصیت دایه گفتوگو میکند و در این دیالوگ بیان میدارد که: ".... در تمام این سالهایی که مرا میشناسی یک روز راحت و آزاد نگذراندهام. برای همین است که شکسته شدهام. زندگی خودش ملالانگیز و احمقانه و مزخرف است... این زندگی آدم را در خودش غرق میکند......"این نگاه چندی بعد توسط دایی وانیا نیز بیان میشود. او در نقطهای ایستاده که میتواند با نگاهی به گذشته پوسته روزمرگی را شناسایی کند، اما توان گریز از آن را ندارد. وانیا یا ووی نیتسکی در همان پرده نخست نمایشنامه در گفتوگو با دکتر آستروف میگوید: "هیچ چیز تازهای وجود ندارد. من هم فرقی نکردهام. شاید هم بدتر شدهام. چون که تنبل و بیکاره شدهام. هیچ کاری نمیکنم جز غار غار کردن، درست مثل یک کلاغ پیر...."اما آنچه سبب شده تا وانیا و آستروف از زندگی روزمره خود که به قول دیگر شخصیتها خلاصه شده، در خوردن صبحانه و نهار و شام سروقت فاصله بگیرند و آن را مورد انتقاد قرار دهند، ورود یلنا به زندگی آنهاست. یعنی زندگی روزمره آنها با یک رویداد مواجه شده است. جی. تولن درباره تعریف رویداد معتقد است که هرگاه عملی به شکل طبیعی جریان داشته باشد و عملی آن را از حالت تعادل نخستین خارج کند، رویداد اتفاق افتاده است. بنابراین زندگی این آدمها از سطحی به سطحی دیگر حرکت یافته و از پله الف به پله ب صعود کرده است.این دو شخصیت عاشق یلنا شدهاند و فکر میکنند با وصال او میتوانند از دایره روزمرگی خود رهایی یابند. هر دو به یلنا ابراز عشق میکنند. اما اینجاست که یکی دیگر ار انگارههای مهم چخوف پا میگیرد و آن هم اخلاق گرایی است. یلنا همسر پروفسور است و پایبندی به اخلاق به او اجازه نمیدهد تا به دعوت وانیا و آستروف پاسخ گوید و هسته اصلی درام نیز در همین جا شکل میگیرد. بنابراین رویداد مطرح شده در پلات نمایشنامه چخوف نمیتواند آدمها را از بستر تکرار خارج کند و این تکرار به تقدیر آنها بدل شده است.سونیا در پرده نهایی اثر زمانیکه وانیا از سر استیصال گریه سر میدهد به او میگوید: "فایده ندارد، باید زندگی کنیم. ] مکث[ دایی وانیا باید به زندگی ادامه بدهیم. شبها و روزهای دراز و ملالانگیزی در پیش داریم. باید با صبر و حوصله رنجها و سختیهایی را که سرنوشت برای ما میفرستد تحمل کنیم. باید برای دیگران کار کنیم. و وقتی عمرمان سر رسید بی سروصدا بمیریم. و آنجا زیر خاک خواهیم گفت که چه رنجی کشیدیم! چه گریهها کردیم! خواهیم گفت که زندگی ما تلخ بود. و خدا به ما رحم خواهد کرد. و من و تو دایی، ما، دایی عزیزم، به زندگی خواهیم رسید که درخشان خواهد بود. آن وقت شادمانی میکنیم و به رنجهای گذشته با رقت نگاه میکنیم و لبخند میزنیم و آرامش پیدا میکنیم. دایی، من ایمان دارم، ایمان ملتهب و گرم...." برخلاف آنچه در روایت حاصل میشود، رویداد مطرح شده در دایی وانیا آدمها را به صورت پلهای بالا نمیبرد، بلکه این پلیه آنها را از نقطه الف به نقطه ب برده و دوباره به نقطه الف باز میگرداند و این نگاه از منظر پارادایم روایت در نمایشنامههای مدرن به یک الگو بدل میشود.زمانیکه یلنا و پروفسور، مکان وقوع رویداد را ترک میکنند. این رفتن همانند واقعهای بزرگ دائم توسط شخصیتهای مختلف تکرار میشود. اگرچه سونیا و وانیا توانستهاند از حقوق مادی خود دور نشوند، اما اتفاقی بزرگتر را از دست دادهاند. بنابراین گذار یلنا از زندگی وانیا و آستروف همچون یک فاجعه نمود پیدا میکند و صدای دورشدن کالسکه چونان نوستالژی تلخ بر زندگی آنها سایه میافکند.آنچه از تکرار در زندگی در نمایشنامهای همچون دایی وانیا مطرح میشود، بعدها توسط نویسندگان ابزورد نیز مورد تاکید قرار میگیرد. چخوف فارغ از انگارههای تکنیکی از منظر تفکر نیز این چنین بر نویسندگان نسل ما و بعد از خود تاثیرگذارده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 450]