واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه - کاش اوضاع دگرگون میشد و میرسیدیم به جاییکه بتوانیم بگوییم حرف جلال در کشاورزی در آموزش و پرورش، دیگر حجت نیست. ولی چون مناسبات تغییری نکرده، حرف او همچنان حجت است. " به گزارش خبر آنلاین، یوسفعلی میر شکاک در گفت و گو با هفته نامه پنجره دغدغه های جلال آل احمد را بازگو کرده است.بخش های مهم این گفت و گو را در ادامه می خوانید. آنچه آل احمد طرح میکند نسبتی با غربزدگی دکتر فردید ندارد. غربزدگی آل احمد کاملا جغرافیایی است، در حالیکه حرفهای مرحوم فردید ربطی به جغرافیا ندارد. فردید میگفت: «غروب خورشید حقیقت در افق نفسانیت انسان.» این حرف در آثار آل احمد به چشم نمیخورد. آل احمد مسئله را جغرافیایی میبیند و غرب را در اروپا و آمریکا میگیرد. برای همین، ژاپن را هم به غرب ملحق میکند، چون ژاپن هم قدرت تکنیکی دارد و تولیدکننده ماشین است. شرق هم در نظر آل احمد، کشورهای جهان سوم و سرزمینهای مصرفکننده ماشین هستند. آل احمد معتقد است تنها رابطهای که میتواند بین غرب تولیدکننده ماشین و شرق مصرفکننده بهوجود بیاید، رابطه استعمارگر و استعمارپذیر است و رابطه دیگری وجود ندارد. او ماشین را در اختیار دارد و اینجا هم مصرفکننده ماشین وجود دارد. مغرب باید کالاهای خود را به دست این مصرفکننده برساند، این وسط به یک واسطه احتیاج است که معمولا همان حکومتهای جهان سوم هستند. اینها دلالهای مظلمهاند. اما برای مرحوم فردید این مسئله مهم بود که بداند حقیقت چگونه در نفس انسان غروب میکند. یعنی نحوه تمنای این جهان و ترجیح دنیا بر آخرت و تفضیل نفس خود بر رویکرد به حضرت حق چگونه اتفاق میافتد. در پی این بود که دستکم به شاگردانش بیاموزد که راه عبور از غربزدگی، در افتادن بانفس و رسیدن به مقامی از تنزیه نفسانی و تزکیه نفسانی است؛ تا دنبال وجه تاریک وجود نباشد. خود او هم میدانست این اندیشه خیلی معقول نیست. و عقل بشر کنونی خیلی این نوع نگاه به عالم را نمیپسندد. چون بشر امروز، معیار ارزیابی همهچیز است، هرچیزی که با نفس انسان تطابق دارد، خوب است و اگر هم چیزی خوشایند این نفس نیست، قبیح است. آل احمد در هر وضعیتی بوده نسبت به کشاورزی این مملکت حساس بوده، امروز اگر به آنچه درباره کشاورزی نوشته است برگردیم، میبینیم که همچنان زنده است. چون در هنوز روی همان پاشنه میچرخد. اوضاع از حیث کشاورزی، صنعت، آموزش و پرورش و حتی از حیث مطبوعات، خیلی عوض نشده است. اگر به هر یک از دکههای مطبوعاتی برویم، همان نشریههای رنگیننامهای را میبینیم که آن روزها چاشنی ارتباطهای جنسی هم داشت که امروز این چاشنی را ندارد و بیشتر سعی میکنند با چشم و ابروی بازیگرها، صفحهها را پرکنند. آل احمد خیلی به اینکه او را داستاننویس بدانند یا نه، اهمیتی نمیداد. برخلاف آدمی مثل ابراهیم گلستان که دنبال متحول کردن فرم قصهنویسی بود؛ آل احمد اینطور نبود. مدیر مدرسه میشد و آنچه برایش اتفاق افتاده بود، مینوشت و این اتفاقها هنوز در مدرسههای روستایی و شهرستانهای کوچک وجود دارد. یا مثلا او را به ده میفرستادند، آنچه را برایش اتفاق میافتاد مینوشت. در «نفرین زمین» با نتیجههای انقلاب شاه و ملت در آن روزگار مواجه هستیم. یعنی وضعیتی که انقلاب سفید شاه در مناسبات شهر و روستا، مناسبات اخلاقی - اجتماعی و... ایجاد کرده بود. آل احمد از این حیث زنده است. آل احمد را از حیث داستاننویسی هم موفقتر از بقیه میدانم. چون کارهایی که آل احمد در این زمینه کرده، به دست ما رسیده و بعد از اینهمه سال، هنوز مدیر مدرسه یک اثر خواندنی است. و گفتم که این کارها به این دلیل زنده مانده است که دردهایی که آل احمد در این کارها مطرح کرده، هنوز باقی است. آل احمد وقتی گزارشی را مطرح میکند، خودش هم با آن پدیده درگیر است. از بیرون نگاه نمیکند. آل احمد بهنحوی متوجه مشکل اهل دیانت شده بود، برای همین هم «نون و القلم» را نوشت، یعنی از داستاننویسی به «قصهنویسی» رو کرد. جالب است مهمترین قصهای که ما در روزگار معاصر داریم، باز هم «نون و القلم» آل احمد است. او چون خاستگاه روحانی داشت متوجه شده بود که باید بهنحوی به افقی برسیم که کاری به کار نفسانیات نداشته باشیم. به شکل سمبلیک قصه برگشت چون در قصه اجزاء، کلا مورد غفلت قرار میگیرند. خوشحال نیستم که آل احمد همچنان زندهترین آدم روزگار ماست و از همه ما زندهتر است. ای کاش واقعا اوضاع دگرگون میشد، شرایط تغییر میکرد و میرسیدیم به جاییکه بتوانیم بگوییم (مثلا) حرف جلال در کشاورزی در آموزش و پرورش، دیگر حجت نیست. ولی چون مناسبات تغییری نکرده، حرف او همچنان حجت است. اگر آل احمد در روزگار ما زنده بود و پدیدهای به نام دانشگاه آزاد و مدرسههای غیرانتفاعی را میدید، شک ندارم خودش را سر مخالفت با اینها به کشتن میداد. یعنی به قدری با این ماجرا درمیافتاد تا از بین برود. اما هیچیک از ما این شجاعت آل احمد را نداشتیم که بگوییم آقا! این غیردینیترین و غیراسلامیترین پدیده ممکن عالم است که در یک مدرسه، دبستان، دبیرستان، دانشگاه پول بگیرند. آل احمد موجود سر سختی بود که انحراف دیدن و کوتاه آمدن و شاعرانه نگریستن به عالم در او وجود نداشت. البته ما نکته دیگری را هم فهمیدیم و آن اینکه نیستانگاری پدیدهای نیست که دست از سر ما بردارد، بلکه تقدیر محتوم همه انسانها در سراسر جهان است. تقدیر جهان سومی که مرحوم فردید میگفت، بعد از انقلاب، خودش را آشکار کرد؛ یعنی بعد از گذشت دو دهه فهمیدیم که این تقدیر، قابلرفع و دفع نیست. همانطور که نیچه میگوید: نیستانگاری دو قرن بعد از من خواهد بود. من اولین نیستانگارم و آخرین نیستانگار. نیستانگار برشده از نیستانگاری، برونجسته از نیستانگاری. شم آل احمد خیلی نیرومند بود، زمانیکه آل احمد برآورد کرد انقلاب مذهبی در این سرزمین اتفاق خواهد افتاد، خیلیها به او میخندیدند که او مثلا 30 سال از زمانه عقب است. اما بعد معلوم شد که بیچارهها خیلی جلو زدهاند و به جاهایی رفتهاند که از تصورات و اوهام روشنفکرانه تأثیر گرفتهاند. معلوم شد که آل احمد خوب میبیند و اساسا روشنفکری را نیز همین شم روشنفکری تشکیل میدهد.جامعه روشنفکری ما یکی از فعالترین جوامع روشنفکری جهان سوم بوده. درست است که آدمی در حد راسل و سارتر در جامعه روشنفکری ما نبودند، یا خیلی از بزرگان ما مثل دکتر حسابی اندیشه سیاسی ویژهای نداشتند یا ضدیت خاصی با نظام شاه نشان ندادند. البته در سرزمین ما علوم مجرب نمیتوانست ملازمهای با تعارض سیاسی داشته باشد؛ اما کل فعالیت جامعه روشنفکری ما در سالهای قبل از انقلاب دینی، از روزگار مصدق تا انقلاب اسلامی، در سست کردن پایه نظام سلطنتی، بهشدت مؤثر بود. آل احمد از معدود افرادی است که توانست چهرهای تاریخی پیدا کند، مثل مرحوم شریعتی. البته بسیاری از آثار مرحوم شریعتی، امروز دیگر برد تاریخی ندارد. اینها بردشان برد تقویمی بود. شریعتی ایدئولوژیست بود، اما آل احمد نه. روشنفکر محض بود، روشنفکر محض هم کسی است که فارغ از اینکه مخاطبش چه دینی، چه مسلکی و چه حزبی دارد، به دردهای اجتماعی او اشاره میکند. اینکه مثلا فلان شاعر، مشاور فرح پهلوی بوده، هیچ اهمیتی ندارد شعر او مهم است. شعر او باید ضد آن روزگار باشد. مثلا شعر اخوان، ضد آن روزگار است. در شعر، داستان و مقاله که مهمترین کارنامه روشنفکری قبل از انقلاب است چیزی که به نفع نظام سلطنتی باشد، نخواهید یافت. نمیشود گفت فلان روشنفکر در اثرش نظام سلطنتی را توجیه میکند. خب البته آنها وارد درگیریهای دامنهدار نمیشدند. دغدغه ما درباره عدالت اجتماعی قویتر از ماجرای حرفهای مرحوم فردید است. ما سادهلوحیم، اما فکر میکنم اگر عدالت - چنانکه مولا امیرالمؤمنین ترسیم کرده است - پیاده شود، خود به خود انسان از ساحت غربی وجود، به ساحت شرقی وجودش منتقل میشود. مولا میفرماید: «العدل اساس الاحکام» معلوم میشود اگر عدل باشد، بشر، استعداد سیر از ظلمت به نور را پیدا میکند. این را هنوز مهمتر میدانیم از بحث در غربزدگی بهمعنایی که فردید میگفت. آل احمد در حزب توده هم به شدت یک موحد خداپرست بود. در همان روزگار از او درباره تئوری داروین میپرسند و او میگوید که ترجیح میدهم فرزند آدم ابوالبشر باشم، نه بچه میمون داروین. این نشان میدهد آل احمد به ساحت دیانت تعلق دارد. جالب است کسانیکه این سئوال را میکنند چریکهای فدایی خلق تبریزند. و بحث به ظاهر بسیار علمی است و کسی توقع ندارد از آل احمد چنین جوابی بشنود. جلال از نماز شب خواندن و ریاضت دینی کشیدن و زمستان سرد یخ حوض شکستن و وضو گرفتن، به سمت حزب توده رفت چون نمیتوانست گرسنگی بقیه را تحمل کند. او علوی بالذات است. یعنی عدالتطلبی بر بقیه شئون دینی در وجود آل احمد غلبه دارد. و اصلا گرایش به حزب توده هم از همین وجه بود. برای همین هم وقتی دید که حزب توده به نفع شوروی کار میکند، از آن اعراض کرد. آن هم در شرایطی که هر کسی از حزب توده اعراض میکرد، صدمه بیشتری میخورد تا مثلا با نظام پهلوی در بیفتد. جلال فهمیده که دکتری به دردش نمیخورد و این مدرک او را مجبور خواهد کرد بخشی از پیکره نظام شاهنشاهی باشد. میدید که در اطرافش چه بر سر افرادی مثل پرویز ناتل خانلری میآید. کسانیکه دکتری گرفتند، استاد دانشگاه شدند و با نظام اداری سلطنتی کنار میآمدند. میخواست درون گود بماند و همواره با مردم سر و کار داشته باشد. او برای این حرفها اعتباری قایل نبود. آل احمد خودش را از هیچکس دیگری بالاتر نمیداند. این غیرتی است که در این بشر تجلی کرد. مرحوم فردید حتی به شاگردان و پیروانش از بالای یک کوه نگاه میکرد. هیچوقت ندیدیم او حتی کسی مثل رضا داوری اردکانی را در حد شاگرد قبول داشته باشد. او حتی هایدگر را هم خیلی تحویل نمیگرفت؛ میگفت من با او همسخن هستم، اما یک سخن نیستم. تنها کسی را که خودش را با او یکسخن میدانست، حافظ بود. آل احمد (به گزارش خانم دانشور) وارد یک روستا که میشد، با کدخدا و اویار و روستاییها ساعتها حرف میزد و خسته نمیشد و خانم دانشور ،معطل میان زن و کدخدا و چند زن دیگر که حالا چه بگوییم؟ آل احمد نرفته که بگوید من آل احمد هستم، او شنونده است و مدام میخواهد یاد بگیرد. اگر حرف میزند حرفش به اندازه یک دهان است و دو برابر گوش میکند. او اینگونه یاد گرفت و مثلا اهمیت شکایتهای ما را با سرکشی به این مردم حس کرد. من از تقوای سیاسی اجتماعی او در حیرتم و البته در حوزه شخصی هم بالاخره او بیارتباط با معنویت نبود و حتی قبلا میخواست به حوزه علمیه برود و جای برادرش مرحوم محمدتقی آل احمد که به دست وهابیها شهید شد، بنشیند. همین تنزیه سیاسی و اجتماعی آل احمد بسیار عجیب است. نه در خودم و نه در رفیقانم، ندیدم هیچکسی را که اینقدر بزرگواری داشته باشد که همه را هم شأن خود نگاه کند. هیچکس به اندازه آل احمد ورود در بدایات ندارد و مدافع حقوق اولیه نیست و از این بابت جزو بچههای خلف مولا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 403]