واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: جامعه شناسي تولد برره!
تصور کن دست به قلم ميبري و قصد نوشتن فيلمنامه براي سينما يا تلويزيون داري. شخصيت اصلي داستانت بايد کسي باشد که شرايط ويژهاي را تجربه ميکند يا بر اثر اشتباه و ندانم کاري خودش يا ديگران و يا به خاطر اوضاع بد زمانه يا جامعهاش بايد درگير مسئلهاي شود تا آنچه مينويسي ارزش ديدن و پيگيري توسط مخاطب را داشته باشد. ...اما قهرمان داستان تو چه کسي ميتواند باشد؟ يک معلم، يک پرستار، يک راننده؟ چه کسي را ميتواني درگير اتفاقات دراماتيک يک داستان کني که صدايي از جايي در نيايد؟ به کدام مسئله اجتماعي يا قومي و قبيلهاي ميتواني بپردازي که به کسي برنخورد؟ تمام مدت بايد حواست به قهرمان داستانت باشد که هم واقعي و باور پذير باشد و هم مبادا عدهاي او و شخصيتش را به خودشان و به بخشي از افراد جامعه تعميم ندهند. کار چندان سادهاي نيست که قهرماني از جنس مردم، واقعي و باور پذير خلق کني که متعلق به زمان و جغرافياي مشخصي باشد اما وقتي درگير ماجرايي دراماتيک ميشود عدهاي نگويند که قصدت اين بوده که قشري از جامعه را تخريب کني. اين واقعيت تلخ نويسندگي و برنامه سازي در کشور ماست. بنابراين سه راه بيشتر در پيش نداري؛ يا اينکه پي هر اتفاق و اعتراض و شکايتي را به تن بمالي و آماده هر استنباط و نتيجه گيري منصفانه يا بيانصافانهاي باشي، يا اينکه قهرمانت را از جمله کساني انتخاب کني که جنبه پذيرفتنش در جامعه وجود داشته باشد و يا اينکه قهرمان داستانت کسي باشد از جغرافيا و فرهنگ نامعلومي که کسي نتواند آن را به بخشي از جامعه تعميم بدهد و زبان به شکايت بگشايد. اين هر سه راه کم و بيش در فضاي نويسندگي و فيلمسازي در کشورمان تجربه شده است. عدهاي مانند گروه توليد فيلم سينمايي شوکران، سريال در مسير زاينده رود و ... اين خطر را پذيرفته و شخصيتهايي را در آثارشان به نمايش گذاشتهاند و پاي لرز خربزهاي که خوردند که نشستند. عدهاي از برنامه سازان به سراغ قهرمانهاي بيخطر رفته و در نتيجه در ورطه يکنواختي و تکرار گرفتار شده و آثارشان از جذابيتهاي لازم بينصيب ماندهاند و در نهايت عدهاي هم دست به خلق شخصيتهايي زدهاند که مانند اهالي برره به تاريخ، جغرافيا و فرهنگي خيالي تعلق دارند. اما ظاهرا اين هر سه راه به نتيجه قابل قبول ختم نميشود. مسير اول به شکايت يه گروه يا صنفي خاص ختم شده و ميشود و مسير دوم از تنوع و ظرفيتهاي موجود در جامعه بيبهره ميماند و مسير سوم به شکل گيري شخصيتها و اخلاقياتي بيريشه و اصالت منجر ميشود که گاه ممکن است فرهنگ جامعه را تحت تاثير قرار دهد. بنابراين براي برنامه سازان و فيلمنامه نويسان چه چارهاي ميماند؟ عدهاي مانند گروه توليد فيلم سينمايي شوکران، سريال در مسير زاينده رود و ... اين خطر را پذيرفته و شخصيتهايي را در آثارشان به نمايش گذاشتهاند و پاي لرز خربزهاي که خوردند که نشستند. عدهاي از برنامه سازان به سراغ قهرمانهاي بيخطر رفته و در نتيجه در ورطه يکنواختي و تکرار گرفتار شده و آثارشان از جذابيتهاي لازم بينصيب ماندهاند و در نهايت عدهاي هم دست به خلق شخصيتهايي زدهاند که مانند اهالي برره به تاريخ، جغرافيا و فرهنگي خيالي تعلق دارندشايد بهترين راه براي بهرهمندي از قابليتهاي موجود در جامعه و ظرفيتهاي قومي و زباني، بدون در آمدن صداي يک قوم يا صنف، آن باشد که ظرفيت پذيرش چنين آثاري در جامعه وجود داشته باشد. در اين صورت آثار نمايشي هم باور پذير و واقعي خواهند بود و هم از تکرار و يکنواختي خواهند جست. اما چنين ظرفيتي در جامعه وجود ندارد و در نتيجه سرزميني مانند برره و مردمي از جنس اهالي برره متولد خواهند شد چرا که سالهاي سال مديران رسانهها تلاشي براي ارائه تصوير واقعي اقوام و اصناف نداشتهاند که حالا مخاطب بتواند به سادگي تصوير داستاني و نمايشي آنها را بپذيرد. وقتي رسانهاي مانند تلويزيون تنها صفت رسانه ملي را يدک ميکشد و هرگز مليتها و اقوام گوناگون تصويري واقعي از خويش را در آن نديدهاند، طبيعي است که مورد هجوم اقوام بررهاي قرار بگيرد. مثلا رسانه ملي نميتواند يک مجري اصفهاني يا آذري داشته باشد؟ در اين رسانه نميتوان سهمي براي اقوام و لهجهها و فرهنگهاي واقعي تعريف کرد؟ وقتي رسانه ملي به راستي به همه مردم تعلق نداشته باشد بديهي است که مردم آن را خودي نپندارند و به هر تصويري ساختگي آن از اقوام و اصناف مظنون باشند. گروه هنر تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 211]