تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 11 دی 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):پرخورى و سستى اراده و مستى سيرى و غفلت حاصل از قدرت، از عوامل بازدارنده و كند كننده ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1847283659




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مثال مرد حکیم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حکیم دانا و مرد غمگین
مثال مرد حکیم
در قسمت قبل خواندید که حکیم دانشمند مرد غمگینی را کنار دریا دید که بسیار ناراحت بود. حکیم علت ناراحتی اش را از او پرسید و او گرسنگی، فقر، بی شغلی را دلیل آن دانست، اما به نظر حکیم این ها دلایل باارزشی نبودند و حالا ادامه ی ماجرا....حکیم این را گفت و کنار مرد غمگین نشست و گفت: «من مثال کوچکی برایت می زنم تا خوب متوجه حرف های من بشوی و بفهمی که چه کار احمقانه ای را در پیش گرفته ای. منظورم از کار احمقانه همان غصه خوردن سر هیچ و پوچ است!»مرد غمگین با تعجّب پرسید: «مثال؟ منظورت چیست؟»مرد حکیم...گفت: «پندار که از مال و منالکشتی ای بود تو را مالامالبحر زد موجی و کشتی بشکستپاره ای تخته ات افتاد به دست»حکیم در چهره مرد غمگین دقت نمود و احساس کرد که چین های چهره مرد غمگین کمی باز شده است و حس کنجکاوی در نگاهش موج می زند. او با اشتیاق به مرد حکیم می نگریست تا بقیه سخنانش را بشنود. مرد حکیم دانشمند ادامه داد: «آری، حالا فرض کن که کشتی تو- که پر از طلا و جواهر و مال و منال بود- اسیر توفان شد و غرق شد و خود تو نیز نزدیک بود که غرق شوی که ناگهان به یاری خداوند بخشنده و مهربان، تخته پاره ای را دیدی و به آن آویختی و از غرق شدن نجات یافتی!»شدی از هول، بر آن تخته سواربعد یک ماه، رسیدی به کنارآری، تو یک ماه تمام روی آن تخته پاره در دریا سرگردان گشتی، در حالی که هیچ امیدی به رسیدن به ساحل نداشتی، از خزه های دریا تغذیه کردی و گاه ماهی و گاه خرچنگی صید کردی و خام خام خوردی تا از گرسنگی نمیری؛ خلاصه با مرگ مبارزه کردی و زنده ماندی. کم کم پس از یک ماه رنج و مرارت، خودت را به طور معجزه آسایی به ساحل دریا رساندی! آمدی و روی این تکه سنگ نشستی و به دریا نگریستی و به آنچه بر سرت آمده بود اندیشیدی. حالا خیال کن که همین لحظه از روی آن تخته پاره رسیده ای و در ساحل نجات نشسته ای!
مثال مرد حکیم
باختی ملک و زمردن جستیبه فلاکت ز هلاکت رستیاین دم این گنج سلامت که توراستعمر بی رنج و غرامت که توراستبهتر از کشتی پرمال و زرتخوش تر از افسر زرین به سرتتو وقتی در دریا در میان امواج خروشان، با مرگ حتمی دست و پنجه نرم می کردی، بدون شک حاضر بودی که اگر صاحب ده ها کشتی پر از زر باشی، همه را بدهی و در عوض، از مرگ نجات پیدا کنی. حال فکر کن که آن همه مال و اموال را داده ای و در عوض زنده مانده ای و به ساحل نجات رسیده ای. حالا سرحال و سالمی. پس به من بگو ببینم، این غصّه خوردن دارد یا شادی کردن؟»مرد غمگین لبخندی زد و با آن لبخند گویی همه غم ها و رنج هایش دور شدند و گریختند. او دست مرد حکیم را گرفت و بوسید و گفت: «راست گفتی پدر جان! به راستی که تو حکیمی بزرگ و دانشمند بی نظیری هستی. دلم را شاد کردی و مرا از دست غم های مبتذل آزاد کردی!»منبع:هفت اورنگ جامیگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطحکیم دانا و مرد غمگینحکایت حاجی و جن تابستان در تهران جان محترم! پروازسلیم پهلوان یک جمجمه و دو سنگعموجان با هدیه آمد! یک درس تازهرزمنده ی فداکار





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 436]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن