-حکیم دانا و مرد غمگین
در قسمت قبل خواندید که حکیم دانشمند مرد غمگینی را کنار دریا دید که بسیار ناراحت بود. حکیم علت ناراحتی اش را از او پرسید و او گرسنگی، فقر، بی شغلی را دلیل آن دانست، اما به نظر حکیم این ها دلایل باارزشی نبودند و حالا ادامه ی ماجرا....حکیم این را گفت و کنار مرد غمگین نشست و گفت: «من مثال کوچکی برایت می زنم تا خوب متوجه حرف های من بشوی و بفهمی که چه کار احمقانه ای را در پیش گرفته ای. منظورم از کار احمقانه همان غصه خوردن سر هیچ و پوچ است!»مرد غمگین با تعجّب پرسید: «مث