تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از خوشبختى انسان خوش اخلاقى و از بدبختى انسان بد اخلاقى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835335811




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دفتر نقاشی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دفتر نقاشی
دفتر نقاشی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود.یک روز، کوچولو توی دفتر نقاشی اش یک کوه کشید، پر از برف. بالای کوه یک خورشید کشید، روی زمین علف کشید و روی علف ها یک گوسفند و سگ را کشید. کمی آن طرف تر یک گرگ کشید و گفت:«گرگ ناقالا! با گوسفند دوست باشی!» اما گرگ نمی خواست با گوسفند دوست باشد. گرگ منتظر ماند تا کوچولو برای خواب برود. وقتی او رفت، گرگ آرام آرام به گوسفند نزدیک شد. سگ، واق واق کرد، اما کوچولو خواب بود و صدای او را نمی شنید. گرگ به سگ گفت: «تو خیلی کوچولو هستی و نمی توانی با من بجنگی! من الان گوسفند را می خورم!» سگ به دوروبر نگاه کرد. چشمش به کوه برفی افتاد و بعد خورشید بالای کوه را دید. گرگ به گوسفند نزدیک و نزدیک تر می شد. سگ به خورشید گفت: «باید کاری کنیم و گرنه گرگ، گوسفند را می خورد!» خورشید خندید و گفت: «نه نمی خورد، من فکر خوبی دارم.»
دفتر نقاشی
 خورشید این را گفت و تابید و تابید و برف های کوه را آب کرد. آب ها به طرف پایین سرازیر شدند و رود شدند. گرگ ماند آن طرف رود، گوسفند و سگ ماندند این طرف رود. خورشید خندید و گفت: «حالا گرگ نمی تواند گوسفند را بخورد! سگ خندید و گفت: «نه نمی تواند!» گرگ بیچاره نشست و به گوسفند نگاه کرد و گفت: «نه نمی توانم گوسفند را بخورم!»دوست خردسالانتنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکارمطالب مرتبطماجراهای جوجه خان بادبادک قصه ی فیل تمیز در ساحل مداد کفش های بهار عیدت مبارک تومی بینی ؟ آ مثل آهو یکی بود یکی نبود





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7595]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن