واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تنبيه بدنی نويسنده : فاستر دبليو کلاين و جیم فی ترجمه : میترا خطیبی «پدر،آخر چرا شما ما را تنبيه نمي کنيد و گوشمالي نمي دهيد،تا همه چيز با همين گوشمالي ساده تمام شود.»تانيا شش ساله،به آرامي وارد اتاق نشيمن شده، جايي که پدرش مشغول مطالعه ي روزنامه بود،او به پدر گفت:«پدر مي دانيد دوست هاي من اگر کار بدي بکنند،پدر و مادرشان آنها را گوشمالي مي دهند...و بعدش هم بچّه ها به دنبال بازي خود مي روند.من هم دوست دارم که شما مرا تنبيه کنيد،اين طوري خيلي بهتر است،مطمئن باشيد که ديگر هرگز توي خيابان بازي نمي کنم.واقعاً خسته شدم،از بس که منتظر نشستم تا ببينم شما مي خواهيد درباره ي من چه تصميمي بگيريد.تو را به خدا مرا تنبيه کنيد.»پدر در جواب تانيا گفت:«بله،تنبيه به مراتب راحت تر و ساده تر از انتظار و تفکّر در مورد اشتباهاتي است که مرتکب مي شوي.امّا اين گوشمالي ها،فرصت فرار از مسئوليت را به بچّه مي دهد.بنابراين بچّه به جاي آن که فرصت برخورد و رويارويي با پيامدهاي اشتباهات اش را کسب کند،و به راه حل ها بينديشد،تنها به تنبيه اي کوچک تن در مي دهد،و دردي لحظه اي را متحمّل مي شود.»دلايل موجهي براي اجتناب از تنبيه کودک وجود دارد:1- همدلي شما با کودک و پيامدهاي منطقي آن،به مراتب مؤثرتر از تنبيه است،زيرا اين دو عامل،مهارت هاي لازم براي حل مشکل را به کودک آموزش مي دهد.2- تنبيه کردن،آموزش رفتارهاي درستي را که ما خواهان آموزش آنها به کودک هستيم،از بين مي برد.3- اغلب کودکان تنبيه و گوشمالي را،به تفکّر در مورد عملکرد و انتخاب ضعيف خود ترجيح مي دهند.(زيرا با تنبيه همه چيز تمام مي شود. ولي در حالت دوّم آنها مجبور به تفکّر مي شوند،و اين براي شان بسيار سخت تر و مشکل تر است.م.)4- تحقيقات اخير نشان مي دهد که تنبيه کردن،عوارض جانبي منفي بسياري دربردارد، مانند عصبانيّت،تنفر،انتقام و غيره.5- و در آخر آن که فرزندان ما شايد روزي بخواهند انتقام بگيرند،و انتقام آنها اين است که روزي ما را به خانه ي سالمندان بفرستند.هنگامي که ما از روش هاي تربيتي عشق و منطق استفاده مي کنيم،اغلب اوقات آرزوي فرزندان ما براي تنبيه،تبديل به يأس و نوميدي مي شود،درست مانند تانيا که از پدرش خواست:«پدر،آيا مي شود يک دفعه مرا تنبيه کنيد،و بعد هم همه چيز با همين تنبيه تمام شود؟آخر خسته شدم،از بس منتظر نشستم و فکر کردم.» من(جيم)اوّلين بار زماني با اين طرز تفکّر و راه کار تربيتي آشنا شدم،که يکي از شاگردان مدرسه ام،دانه هاي لوبيا را در اعتراض به مربي اش به سمت او پرت کرده بود.اين آقا هم مشاور و مربي عجيبي بود،او همواره در مورد چنين کودکاني،از روان شناسي معکوس استفاده مي کرد.بنابراين از آن پسر پرسيده بود:«توني،آيا واقعاً لازم است که به حرف معلّم هايت گوش کني و هر چه را که آنها مي گويند انجام بدهي؟شايد بتواني بدون اين که از قوانين مدرسه پيروي کني،به آن چه که مي خواهي و هدف ات هست،دست پيدا کني.متوجّه منظورم که مي شوي؟»توني فرياد زد:«اوه،نه!اوه،نه!»و بعد به خودش گفت:«توني،تو بايد هرچه را معلّم ها به تو مي گويند گوش کني و انجام بدهي!و گرنه بايد به دفتر آقاي فِي بروي و فکر کني!اي واي نمي خواهم دوباره به آن جا بروم!به هيچ وجه.»برخلاف مدير قبلي مدرسه،من به هيچ وجه از تنبيه در مورد دانش آموزان استفاده نمي کردم.به جاي استفاده از تنبيه،قانون و روش ساده اي در دفتر من حاکم بود.به اين صورت که،بچّه هاي خطاکار،بايد خودشان راه حلّي براي حلّ مشکلات و مسائلي که بوجود آورده بودند،پيدا کنند.امّا هميشه آنها از من مي خواستند که به جاي اين کار،تنبيه شان کنم.بچّه ها آن قدر باهوش هستند،که درک کنند تنبيه به مراتب راحت تر از تفکّر و انديشه است.به همين دليل نيز،مرتب از ما درخواست مي کنند تا تنبيه شان کنيم.اين مقوله درست مانند داستان فرار خرگوش باهوش از دست گرگ ناقلا است.در اين داستان،خرگوش باهوش به دست گرگ ناقلا اسير مي شود،و براي اين که از چنگ آقا گرگه فرار کند،مجبور مي شود تا کلکي سوار نمايد.خرگوش به خوبي مي داند،که تنها راه نجاتش خواهش و التماس از گرگ ناقلاست:«اوه،آقا گرگه،خواهش مي کنم هرکاري مي خواهيد با من بکنيد،امّا مرا توي اين قسمت تاريک جنگل رها نکنيد.»منبع:کتاب تربيت با عشق و منطق/س
#اجتماعی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 249]