تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هيچ جلسه قرآنى براى تلاوت و درس در خانه‏اى از خانه‏هاى خدا برقرار نشد، مگر اين...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846012309




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

محزون در فراق قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
محزون در فراق قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)
محزون در فراق قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نويسنده: رقيه نديري شکايت 1- خدايا! بلا بالا گرفته و رازهاي پنهان آشکار شده است. زمين تنگ شده. آسمان برکاتش را منع مي کند. پروردگارا! شکايت ما به درگاه توست. و در سختي و آساني، فرد مورد اعتماد ما تويي. خدايا! انتظار طولاني شده و ستمکاران و مفسدان ما را شماتت مي کنند. دادخواهي بر ما مشکل شده است. خدايا! به درگاه تو شکايت آورده ايم. فقدان پيامبرمان و غيبت اماممان را. خدايا! جان مان بر لب آمده است از سخت گيري روزگار و از فتنه هايي که بر روي هم انباشته اند. خدايا!اتحاد دشمنان و کم بودن دوستان، مرگي مهلک است. اگر تو نظر به لطف نکني، ما را ياري مقاومت نيست؛ اي آسان کننده همه سختي ها. تولد خورشيد نويسنده:سودابه مهيجي چراغ ها را خاموش کنيد. چراغ هاي تمام خاک را خاموش کنيد و شمع ها را روشن... شمع هاي تولد... شمع هاي شب قدر... شمع هاي جشن ميلادي غريبانه. شمع هم اگر نبود اشک که هست. اشک ها، چراغاني امشبند در کوچه پس کوچه هاي زمين؛ اشک هاي شوق... اشک هاي انتظار. اشک هاي دل تنگي... اشک ها را بياوريد و دور هم بنشانيد. اشک ها را پنهان نکنيد؛ حاشا نکنيد. امشب، شب بزم اشک هاست. کوچه هاي آب و جارو شده. درهاي باز به شوق آمدن. گل هاي دسته دسته در کوي و برزن چيده شده.امشب مگر جشن ميلاد زمين است که تمام خاک را گل آذين کرده ايد؟... امشب، شبي است که زمان را دو نيمه کرده است. نيمي پيش از امشب و نيمي پس از آن... در تقويم ها امشب نقطه عطف زمان است. امشب، شب تولد انتظار است. هيچ دلي تکليف خويش را با امشب نمي داند. هيچ چشم عاشقي نمي داند اين بزم را چگونه به سر برد؟... هديه هاي ميلاد را کجا ببريم، براي رساندن به دست صاحب اين جشن؟ شاد باشمان را پيش روي که زانو بزنيم و تبريک بگوييم؟ نقل هاي سرورمان را بر سر که بپاشيم؟آه چه جشن غريبانه اي... تو که آمدي... نويسنده:سودابه مهيجي تو که آمدي، جهان به ماجرايي عظيم دچار شد. به اضطرابي بي سابقه... . تو با کلمه اي سخت و ثقيل متولد شدي. با قصه اي که پيش از اين هرگز روايت نشده بود. با فلسفه اي که بدعت خداوند براي زمين بود. تو آمدي و براي نخستين بار «انتظار» با تو آمد. اين حقيقت عاشقانه و غم انگيز، اين سرنوشت ناگزير، هم زاد تو بود. حالا قرن هاست که انتظار بر تمام زمين سايه افکنده و عاشقان را در پنجه امتحان خويش مي فشرد. لحظه لحظه دل سپردگان را جان مي ستاند و دوباره جان مي بخشد. اينک شب ميلاد توست. چه مي شود کرد. تنها مي توان چراغ هاي دنيا را خاموش کرد و به ماه کاملي چشم دوخت که روشني اش را از رخسار تو گرفته است. ماهي که امشب زيبايي غم انگيزي است. ماه شعبان... ماه شب چارده... . بايد ستارگان را آرام و بي صدا بشمريم... شايد يکي از اين همه سوسو چشم تو باشد که ما را مي نگرد... تو آيا آن بالا سوسوي اشک هاي زمينيان را مي بيني؟ مي شمري؟ امشب اشک هاي ما ستاره هاي روي زمينند. امشب زمين، ستاره باران تر از آسمان است. امشب هر اشکي در گوشه و کناري از خاک، بي صدا، با تو نجوا مي کند: اي عشق! اي انتظار! ميلادت مبارک... . از غم انگيزي خاک به آرامش آسمان نويسنده:سودابه مهيجي سلام... اينجا زمين است و انسان تنهاست. انسان گريه مي کند... .زخم مي خورد... و هيچ درماني براي ظلم سراغ ندارد. اينجا زمين است و همه هستند جز يک نفر که جايش در تمام عکس هاي يادگاري خالي است. ما همه خوبيم... هنوز نفس مي کشيم و هنوز انتظار با ماست. ملالي نيست جز دوري شما. که دوري شما همه ملال هاست... . که همه ملال ها همان دوري شما هستند. اما به صورتي ديگر بدل شده. ملالي نيست جز دوري شما. اما اين، ملال کمي نيست. اينک انتظار تمام هستي مان را پر کند و هيچ کس به ميهماني اين همه اشک و نذر و تسبيح نيايد... اينجا زمين است. صداي ما آيا به اوج آسمان آنجا که تو هستي، مي رسد؟ آيا آن قدر دور نيستيم که هيچ ناله و استغاثه اي به بارگاه تو راه نيابد؟ ما دور مانده ايم. ما به تبعيد زمين، به زندان خاک، سال هاست تن داده ايم و منجي را در خواب هاي خويش تنها ديده ايم، مثل خيالي دور از دست که هرگز اميد ديدنش را در خود سراغ نداريم. کسي مي آيدنويسنده:سودابه مهيجي آن که مي گفت: «کسي مي آيد»، پس چرا نگفت آمدنش را بايد از کدامين سو انتظار کشيد؟ آن که مي گفت: «من خواب يک ستاره قرمز ديده ام»، چرا هرگز نگفت که در کدامين فصل از کدامين گوشه آسمان، باران مي شود و به زمين مي بارد؟... او نمي دانست که انتظار در چشم هاي انسان پينه خواهد بست و برکت از سفره ها و حرکت از جاده ها خواهد کوچيد و هيچ معجزه اي از گريبان انتظار سر بيرون نخواهد کرد. ما نيز گفته ايم بارها و بارها: «اليس الصبح بقريب»(1)... ما نيز چون تسکيني به ناچار، اين واژگان از بر کرده را به زبان آورده ايم، هنوز چشم هاي مان کور نديده اوست. «زنهار از اين بيابان وين راه بي نهايت»... چنين باشيمنويسنده:فاطمه کارشناسبانگي برآورد و مدهوش نزد علي (عليه السلام) جان سپرد. او را چه شده بود و چه شنيده بود، بايد خطبه همام را از زبان عارف ضمير جن و انس، امير بيان، علي (عليه السلام)شنيد. همام:سيماي متقين، جلوه نور الهي است، سخنانشان راست، چشمانشان از حرام خدا پوشيده، گوش هاشان وقف اندوختن دانش گهربار، روزگارشان درمحنت وصحت، در عسر و يسر يکسان. نفسشان عفيف و دامانشان پاک. شب هاي تار را بر پا ايستاده در برابر محبوب، روزشان را آگاه و فهيم، قرائت قرآن را با تفکر و تدبر و جان خود را محزون و شفابخش قرآن مي بينند. هر گاه يکي آنان را بستايد، با هراس و نگراني مي گويند: من به خود بيناترم و خداي من، عليم و خبيرتر به من. بارخدايا! مرا به آنچه مي ستايند، محاکمه مفرما و نيک تر از آن قرارم ده که مي گويند و لغزش ها و گناهانم را مستور و مغفور نما. روزشان را به شب مي رسانند با زبان شکر و سپاس. و شب را به روز مي آورند با ياد پروردگار، با ياد رب العالمين، رحمان و رحيم، مالک يوم الدين. او مي گفت و همام جان تهي مي کرد؛ همام مي دانست علي چه مي گويد. علي از صفات متقين، از خصلت ها و ويژگي هاي ياران مي گفت. مي ديد روزي را که مردمان آن روزگار، امامشان غايب است. امامي که براي ظهورش، دست ياري مي طلبد، يار و ياور مي خواهد. علي مي ديد آنان که بايد لبيک گوي اين ندا باشند، چه صفاتي دارند. علي آرام در گوش يک خردمند مي نوازد، تا اولوالالباب آن روزگار، سرمشق علي را مشق زندگي شان قرار دهند. شادي اندک... نويسنده:منيسه علي مرادي سال هاست از دست خزان، گل سرخ مي ريزد، شمشاد مي شکند. خورشيد با ابر سياه مي گريد، حتي ماهي کوچک عيد، زير تنگ مي خوابد!راستي بلبل در چه حال است؟ نه انکار او نيز آواز نمي خواند. و بهار پايان مي يابد. اين دل انگيز ايام، به اندازه يک لبخند کوتاه پدر، وقت بازگشت از تکاپوي روزانه. به اندازه يک بوسه شيرين مادر، از گونه طفلش، پايان مي يابد. به همين زودي بهار پايان مي يابد. آقا!دير زماني است به اين شادي اندک خويش خشنوديم. تو بيا!خنده هميشگي لب ها باش. توبيا!تا زمستان را جمع کنيم، برف را ذوب کنيم، از پشت سپيدار فرياد بزنيم؛ «ما ديگر همه سال در باغ ها گل داريم، زوزه باد خاموش است و بهار ديگر يک فصل نيست». تو بيا!دينار و درم اولي غصه مردم نباشد تا، هيچ شبحي شب هنگام از پرچين طمع بر حياط دارايي مردم ظاهر نشود. يا که هر روز، دستي از تهي بودن خويش بر جريان هاي شلوغ، پل نشود. تو بيا که احساس ها، همه بغض شد، اشک شد، جاري شد، ايام گذشت و ما منتظريم که به يک باره بگويي: جمعه را آذين ببنديد؛ مي آيم. کي زمين چنين جمله اي را از خورشيد خواهد شنيد؟ ما منتظريم کي مي آيي؟ «جانا چرا نگويي غيبت بس است ديگر؟»«عجل علي ظهورک مهدي! دلم شکسته»پي نوشت : 1-هود:81.منبع:اشارات، شماره 123





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 516]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن