واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رمضان در جبههحجت الاسلام والمسلمین علی اکبر محمدی، نماینده ولی فقیه در لشکر 42 قدر اراک :ربنای لحظه های افطار، از پایان یک روز روزه داری خبر می داد؛ ربنایی که تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود. بچه ها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو می گرفتند، ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر می زد و افطاری را توزیع می کرد. سادگی و صمیمیت در سفره افطارمان موج می زد و ما خوش حال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود. سر سفره می نشستیم و بعد از خواندن دعا، با نان و خرما افطار می کردیم .دعای توسل و زیارت عاشورا هم در این روزها حال و هوای دیگری داشت.
«السلام علیک یا ابا عبدالله» زیارت عاشورا و «یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله» دعای توسل، به سفره افطار و سحر ما معنویتی می بخشید که غیر قابل توصیف است و همین توشه معنوی و غفلت زدایی ها، رزمندگان را از دیگران ممتاز می کرد.نمی توانم حال و هوای این لحظه ها را برای شما بیان کنم. در لشکر 28 سنندج بودم و قرار بود بعد از یک هفته به خانه برگردیم، اما جاذبه این ماه، مرا در کردستان ماندگار کرد. ماه رمضان، بهترین وزیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها آفرید.برکت دعا درکنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی، سحری خوردن کنار آرپی جی و مسلسل، وضو گرفتن با آب سرد، قنوت در دل شب، قیام رو به روی آسمان بی هیچ حجابی که تو را از دیدن محروم کند، گریه بسیجی های عاشق در رکوع و... همه چیز را برای مهمانی خدا آماده کرده بود.خاطرات شهید رضا صادقی یونسی :بسیاری از شهدا، با زبان روزه شهید شدند. اولین بار که جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود. شب قدر که رسید، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بیست نفر آمده بودند.تعجب کردم.شب دوم هم همین طور بود. برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاری احیا بیرون رفتم. پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت.به سمت صحرا حرکت کردم، وقتی نزدیک شیارها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه می کند. چون صدای مراسم احیا از بلند گو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها، با خدای خود راز و نیاز می کردند. بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.این اتفاق یک بار دیگر هم افتاد. بین دزفول و اندیمشک، منطقه ای بود که درخت های پرتقال و اکالیپتوس زیادی داشت، ما اسمش را گذاشته بودیم جنگل. نیروهای بعثی بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند. نیروهایشان را در آن جنگل استتار کرده بودند.آنجا دیگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هایی کنده بودند و داخل آن می رفتند و در تنهایی عجیبی با خدا راز و نیاز می کردند.شهید محمد کاظم نژاد:مادر این شهید می گوید: در ادای نماز اول وقت و گرفتن روزه، بسیار مقید بود. از هشت سالگی روزه می گرفت و نماز می خواند .برای ادای نماز صبح، او بود که همه را بیدار می کرد. حتی به گرفتن روزه مستحبی تشویق می کرد. از جبهه که به مرخصی می آمد، دائم روزه می گرفت. روزی پرسیدم: مادرجان! چرا این قدر روزه می گیری؟ گفت: مادر من در جبهه روزه نگرفته ام. حالا دارم قضای آنها را می گیرم. دارم ادای دین می کنم. گفتم: خدا قبول کند حالا بگو برای سحر چه غذایی درست کنم؟ گفت: تخم مرغ که داریم. همین ها را بپز تا با هم روزه بگیریم.
از جبهه که به مرخصی آمده بود، متوجه شد روزه ام. پرسید چرا روزه اید؟ گفتم: نذر است! نذر کردم که ان شاء الله سلامت برگردی! خندید و گفت: پس به خاطر همین روزه های نذری شما، در جبهه هیچ اتفاقی برایم نمی افتد. بعد، تعریف کرد: با نه نفر دیگر، در یکی از مناطق عملیاتی بودیم، ناگهان جلوی پایمان گلوله خمپاره ای منفجر شد. همه به جز من شهید شدند. وقت برگشتن، بچه ها با تعجب نگاهم می کردند که چطور از بین نه نفر، فقط من زنده ام و حتی خراشی به تن ندارم!(1)معنویت در جبهه ها :تفاوت جبهه های جنگ ایران و عراق ، در زمینه امکانات و تسلیحات، زیاد بود.این تفاوت ها به حدی بود که همه کارشناسان نظامی، بی هیچ تردیدی، جبهه پیروز را نیروهای عراقی تا دندان مسلح، می دانستند. اما آنچه کارشناسان نظامی همیشه از آن غفلت می کردند و در نتیجه درمقابل شکست نیروهای عراقی، انگشت حیرت به دندان می گزیدند، معنویت حاکم بر نیروهای ایرانی بود. به خاطر همین معنویت، کمبودهایی که می توانست هر سپاهی را به شکست بکشاند، در بین آنان معنا نداشت!در جبهه ایران، مواد غذایی هم مانند تسلیحات، حکم کیمیا داشت!کمبود مواد غذایی در خطوط مقدم نبرد، معنویت خاصی به نیروها داده بود! آنجا که هر خرما ساعت ها دهان به دهان می رفت و هر قطره آب که تنها باعث تر شدن لب های خشکیده می شد، دست به دست می چرخید تا اولین نفر که لبش را تر می کند، کس دیگری باشد!هنوز هم بین بازمانده های جنگ، حلوای ماه مبارک رمضان در جبهه، حلاوت خاصی دارد! حلوایی که روغنش از ته مانده روغن غذاها گرفته می شد، و شکرش از خاک قندهایی بود که مربوط به جیره هر نفر می شد یا سوغات از مرخصی برگشته ها بود.آرد آن از نان خشک هایی بود که بیشترشان کپک زده بودند. حلوای رمضان ساده درست می شد، ولی طعم آن به سادگی از ذهن نمی رفت.(2) پی نوشت ها:1. وبلاگ ستارگان خاکی، یادنامه مردان سال های حماسه وخون.2. نوشته ابوالفضل درخشنده تخریب چی دوران دفاع مقدس وجانباز. تنظیم : بخش فرهنگ پایداری تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 449]