تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):ریشه های کفر سه چیز است:حرص و بزرگ منشی نمودن و حسد ورزیدن.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816343624




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دو شعر از مارگارت آتوود


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: می‌خواهم در خواب تماشایت کنم، می‌دانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد.، می‌خواهم تماشایت کنم در خواب...   ۱. می‌خواهم در خواب تماشایت کنم می‌دانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد. می‌خواهم تماشایت کنم در خواب، بخوابم با تو تا به درون خوابت درآیم چنان موج روان تیره‌‌ای که بالای سرم می‌لغزد، و با تو قدم بزنم از میان جنگل روشن مواج برگ‌های آبی و سبز همراه خورشیدی خیس و سه ماه به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی تا موحش‌ترین هراس‌هایت می‌خواهم آن شاخه‌ی نقره‌ای را ببخشم به تو آن گل سفید کوچک را کلمه‌ای  که تو را حفظ می‌کند از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی می‌کند می‌خواهم تعقیبت کنم تا بالای پلکان و دوباره قایقی شوم که که محتاطانه تو را به عقب بر می‌گرداند شعله‌ای در جام‌های دو دست تا آن‌جا که تنت آرمیده است کنار من، و تو به آن وارد می‌شوی به آسانی دمی که برمی‌آوری می‌خواهم هوا باشم هوایی که در آن سکنی می‌کنی برای لحظه‌ای حتی، می‌خواهم همان‌قدر قابل چشم‌پوشی و همان‌قدر ضروری باشم.     «شعرهای نانوشته‌ی سرزمین من» ۱ این‌جا، همان‌جایی است که می‌خواهی آن را بشناسی که در آن خانه می‌کنی و نمی‌توانی تصورش کنی جایی که سرانجام، تو را شکست خواهد داد. آن‌جا که واژه‌ی «چرا» خشک می‌شود و پوک می‌شود، این‌جا  قحطی‌زده است. ۲ نمی‌توانی هیچ شعری درباره‌اش بنویسی از تابوت‌هایی که بسیاری در آن‌ها مدفون شده‌اند و نبش قبر شده‌اند، که جای رنج‌های بی‌شکیب هنوز بر پوستشان مانده‌است. سال گذشته نبود یا چهل سال پیش، هفته‌ی پیش بود. قرار بود اتفاق بیافتد، اتفاق افتاد. تاج گل‌هایی از صفات برایشان ساختیم آن‌ها را چون دانه‌های تسبیح شمردیم از آن‌ها عدد و رقم خلق کردیم و نذر و دعا آن‌ها را شعر کردیم، شعرهایی از این دست. جواب نداد. آن‌ها، همان‌که بودند، باقی ماندند. ۳ زن در گوشه‌ی غربی کف سیمانی اتاق دراز می‌کشد زیر نور بی پایان جای سرنگ بر بازوهایش تا از هوش برود و  در شگفت است که چرا می‌میرد. می‌میرد، چرا که حرف زده‌است به خاطر کلمه می‌میرد. این تن اوست، خاموش بی‌انگشت، این شعر را می‌نویسد. ۴ به یک عمل جراحی شباهت دارد ولی این‌طور نیست نه، حتی بر خلاف این پاهای گشوده، صدای ناله‌ها و خون، یک جور تولد است. برای خودش شغلی ‌است نمایش مهارت است مثل اجرای یک کنسرت. می‌تواند بد باشد یا خوب خودشان خواهند گفت. برای خودش، هنری است. ۵ وقایع این جهان به وضوح دیده‌ می‌شود از خلال اشک‌ها، پس چرا به من می‌گویی که چشم‌هایم ایرادی دارند؟ به وضوح دیدن و شانه خالی کردن بدون آن‌که کنار بروی اندوه این است، با چشم‌های تمام گشوده در یک وجبی خورشید. حالا چه می‌بینی؟ یک خواب بد؟ اوهام؟ یا شاید رویا؟ چه می‌شنوی؟ این تیغی که از مردمک‌ها می‌گذرد مال یک فیلم قدیمی است. اما حقیقت دارد باید بتوانی شهادت را تاب بیاوری. ۶ در این کشور هرچه بخواهی می‌توانی بگویی چون هیچ‌کس، هرگز به تو گوش نمی‌دهد به کفایت امن است و می‌توانی بنویسی شعری را که هرگز نوشته‌ نشده ‌است، شعری که هیچ‌ چیز ابداع نمی‌کند چرا که فقط خودت را هر روز اختراع می‌کنی و تبرئه می‌کنی. جای دیگر، این شعر، ابداع نیست. جای دیگر، این شعر، جرات می‌خواهد. این شعر باید جای دیگری نوشته می‌شد چرا که شاعرانش دیگر مرده‌اند. جای ‌دیگر، این شعر چنان نوشته می‌شد انگار، پیشاپیش مرده‌ای، انگار کار دیگری نمی‌شد کرد یا چیز دیگری نمی‌شد گفت که تو را نجات دهد. جای دیگر، باید این شعر را بنویسی چرا که کار دیگری از تو ساخته نیست.    




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 421]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن