واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: به احتمال زیاد او مرده است اما تا زمانی كه جسدی یافت نشود خانواده آنها بیسرپناه و از هم پاشیده خواهد بود. او شروع به سفری آهسته و مشقتبار در سرزمینی میكند كه به ندرت... استخوانهای زمستان قهرمانان سینمایی كه بیشتر مرا تحت تاثیر قرار میدهند معمولا برونگرا نیستند آنها با تكبر راه نمیروند، سخنرانی نمیكنند و هدایت ارتشی را بر عهده ندارند. آنها از قدرت مافوق طبیعی برخوردار نیستند بلکه مردمی عادیاند كه با نیازی روبه رو شدهاند یا در موقعیتی خاص قرار گرفتهاند. ری دالی چنین قرمانی است. دختر 17 سالهای كه به عنوان سر پرست و نگهبان خانه برای خواهر و برادر كوچكترش عمل میكند. در سرزمینهای اوزارك مادرش به دلیل فراموشی مغزی تمامی روز بیفایده گوشهای نشسته است و پدرش كه به خاطر قاچاق مواد زندانی بود مفقود شده است. او سعی میكند از بچهها پرستاری كند و به آنها غذا بدهد و در این راه از كمك و مهربانی همسایهها سود میگیرد. بچهها مانند تمامی كودكانی كه تنبیه نمیشوند شادمان و پرانرژی هستند و عاشق بازی كردن. آنها نیاموختهاند كه از نظر اجتماعی و مالی محروم هستند. این دنیا با وضعیت اقتصادی نومیدكننده و اسفبار در صحنههای افتتاحیه «استخوانهای زمستانی» اثر «دبرا گرانیك» به نمایش درمیآید. فیلمی كه برنده دو جایزه در جشنواره فیلم ساندنس 2010 شد. این فیلم كه به شكل هوشمندانه و بیاشكالی در موقعیت فیلمبرداری شده درباره اجتماعیست که وانهاده شده وازین حیث شبیه این است که عکسهای واكر پرسی با عنوان «افسردگی روستایی» در زمان كنونی احضار شده باشد. پرسش بیپاسخ این است كه ری دالی چطور در این اجتماع رشد كرد و تبدیل به شخصیتی مستحكم، متكی به خود و مغرور گشت. او این درسها را از والدینش نگرفت. روزی كلانتر به سراغ آنها میآید. پدرش با گذاشتن ضمانت فراری شده است و به عنوان ضمانتنامه خانه را وثیقه كرده، احتمالا تنها دارایی كه او داشته است. اگر سر و كله او ظرف یك هفته پیدا نشود آنها را از خانه بیرون میکنند. درست به همین ترتیب. «من او را پیدا میكنم» ری با آهستگی و استحكام به زبان میآورد و این كاری است كه او برای انجامش برنامهریزی میكند. شخصیت ری به وسیله جنیفر لارنس بازی میشود. یك تازه وارد 19 ساله كه قبلا در آخرین فیلم جودی فاستر شركت داشته است. لارنس بهك شخصیت خشن و متمركز تجسم میبخشد كه همین در برگیرنده ریشه قهرمانی اوست او هیچ اغراقی نمیكند، خود خواهانه رفتار نمیكند، تهدیدی به كار نمیبرد و بر اعتقاد راسخی تكیه میكند كه مردم در نهایت كار درست را انجام خواهند داد – حتی با این وجود كه كسی را نمیبینیم كه شایستگی این ایمان را داشته باشد. «هرگز چیزی را كه به شما پیشنهاد نمیكنند، خواهش نكنید» (چیزی را كه قرار نیست بهدست بیاورید، نخواهید). او به برادر كوچكش چنین نصیحت میكند. اگر چه به نظر میرسد زندگی والدینش تماما تمرینی از خواستن و نه پیشكش كردن بوده است. تمامی ساكنان منطقه میدانستند كه «جساپ» متاآمفتامین توزیع میكند. او یك قاچاقچی شبانه مدرن است اما نكته اینجاست كه این كار برای او ثروتی به همراه نیاورده است. احتمالا غیرقانونی بودن این كار دلیل جذابیتش است و بازارش در بین افرادیست كه وی با آنها احساس راحتی میكند. سفرهای ری در جستوجوی پدرش منجر به یافتن عمویش میشود تیردراپ (با بازی جان هاوكس) كه وجود او ننگی بر نعمت زنده بودن است. فیلمنامه که به وسیله گرانیك و آندره روسیلینی بر اساس داستانی از دانیل وودرل نوشته شده شكل قدیمیای از یك سفر اودیسه وار را به كار میگیرد كه در پایان آن با پدر ری رو به رو خواهیم شد: مردها زنده. به احتمال زیاد او مرده است اما تا زمانی كه جسدی یافت نشود خانواده آنها بیسرپناه و از هم پاشیده خواهد بود. او شروع به سفری آهسته و مشقتبار در سرزمینی میكند كه به ندرت از آنچه در «جاده» كورمك مك كارتی دیدهایم كمتر مصیبت زده است اگر چه اتومبیلها و الكتریسیته انسانهای در حال جنب و جوشاشپزخانه، سیگار فروشیها و دستگاههای تلویزیون در آنجا وجود دارد اماآنها تنها به عنوان نشانههایی از یك دوره موفقیت آمیز از یاد رفته است. اگر اسباب و اثاثیه دور ریخته شده در اطراف خانههای مردم انباشته شده است به این خاطر است كه همگی آنها به آخر خط رسیدهاند. ایستگاه دیگری وجود ندارد. در چنین موقعیتی خطر برخورد كاریكاتورگونه وجود دارد اما گرانیك از آن میپرهیزد. فیلم او از بالا به این مردم نگاه نمیكند بلكه در بین آنها نضج میگیرد. ری خودش به عنوان عضوی از این اجتماع زندگی كرده و آنها را نه بهعنوان مردمانی درجه دو، بلكه تنها جماعتی سرسخت و ناامیدكننده مییابد. در دنیای پدرش، هر كسی یك مجرم است یا اینكه وابسته به یك مجرم است یا با یك مجرم دادوستد میكند. این موضوع كه آنها در فعالیتهای غیرقانونی مشاركت میكنند. آنها را در برابر خبرچینها و كسانی كه به امید ارفاق با پلیس همكاری میكنند، ضربهپذیر میكند و در نتیجه آنها به شکل قابل فهمی به همه چیز مظنون هستند. كلیشه این است كه معمولا این افراد به غریبهها بدبین باشند اما در اینجا این شخصیتها بهاشناها حتی اعضای فامیل مظنون هستند. همان طور كه سفر «ری» او را از یك شخصیت به شخصیت دیگری رهنمون میشود این امكان را به گرانیك میدهد تا بر روی انسانیت هركدامشان كه معمولا بودنی آسیب دیده است متمركز شود. آنها موضوعاتی جذاب در یك داستان فرعی نیستند بلكه بازماندگی هستند در یك واقعگرایی مشترك. آیا آنها به ری نگاه میكنند و دختری را با یك درخواست و خانوادهای که به اخراج تهدید شده میبینند؟ اما من تصور میكنم كه آنها خطر اخراج خودشان را بیشتر حس میكنند بهتر است كه ساكت بمانیم و ماجرا را تمام كنیم. فیلم اصولا بر شخصیت ری استوار است كه با حضور تیر دراپ، به تعادل میرسد كه شخصیتی پرخاشگر و نفرت انگیز است تا این كه در زمینه مسئولیت اخلاقیاش منفعل باشد. داستانی شبیه به این میتوانست در نومیدی غرق شود اما این امید و شجاعت «ری» است که فیلم را سرپا نگه میدارد اما او چگونه به این پرورش دست یافت؟ ما با روحیه خوشبینانه پا به جهان میگذاریم هر چند زندگیمان میتواند تبدیل بهك دلسردی عمیق شود ولی در هر موقعیت نا خوشایندی معمولا تعداد كمی افراد خوب هم حضور دارند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]