واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: محلههای جنوب شهر نیویورك هنوز هم در بدترین وضعی هستند كه میتوانیم تصورش را بكنیم. اگر از زشتی چهره شهر بگذریم، این كوچه و پس كوچههای پایین شهر هنوز هم از جرم و جنایاتی كه... «شاتر آیلند» ساخته مارتین اسكورسیزی در حالی روی پرده میآید كه این روزها تازهترین پروژه او سروصدای زیادی به پا كرده است فیلمی درباره فرانك سیناترا، خواننده- بازیگر جنجالی هالیوود كه ارتباطش با گنگسترها و خلافكارها همواره زبانزد خاص و عام بود.اسكورسیزی در حالی سیناترا را بر پرده نقرهای بازآفرینی خواهد كرد كه بازماندگان او- به خصوص دخترش- به شدت پیگیر فیلم و تصویری كه قرار است از ستاره «مرد بازوطلایی» ارائه شود هستند؛ آن هم در حالی كه هنوز بازیگر نقش سیناترا هم مشخص نشده است. پیداست كه خالق «خیابانهای پایینشهر» و «رفقای خوب» دقیقا به خاطر حاشیههای زندگی سیناترا، توجه خود را به او معطوف كرده است. خلاقترین و موفقترین چهره نسلی كه در دهه70 به سینما آمد و هالیوود را كاملا تحت تاثیر قرارداد و از تمام رفقایش (كاپولا، اسپیلبرگ، لوكاس و دیپالما) بیشتر طعم خوش موفقیت را چشیده، شاید به اندازه كاپولا بلندپرواز نبوده یا مثل لوكاس شمِّ تجاریاش خوب كار نكرده باشد یا مانند اسپیلبرگ از قوه تخیلش بهره نگرفته باشد ولی توانسته مسیری را كه از اواسط دهه70 آغاز كرده 3دهه و با كمترین فراز و نشیب ادامه دهد و دقیقا به همین خاطر است كه اكران فیلم تازهاش «شاتر آیلند» یك اتفاق مهم سینمایی محسوب میشود و برای همه اهمیت دارد كه مارتین كبیر، چه تصویری از سیناترا- مرد شرور و پرحاشیه هالیوود- ارائه خواهد داد.آنچه پیش رو دارید تركیبی از چند گفتوگوی اسكورسیزی درباره شاتر آیلند، بوستون، نیویورك و فرانك سیناترا است. فكر میكنید «شاتر آیلند» شما به منبع الهامش نزدیك است؟بله و در بسیاری موارد كاملا بر آن منطبق است. در سناریو سعی شده هم فضا حفظ شود و هم لحن و خط اصلی قصه! نخستین صحنهها به سبك و سیاق نخستین نوآرهای سینمایی ساخته شدهاند اما فیلم غرق در فضای تاریك نوآر خیلی زود با یك چرخش ناگهانی به یك گوتیك نیوانگلند تبدیل میشود. بعد دوباره تغییر موضع میدهد و از «لورا» (1944) به «از دل گذشتهها» (ژاك تورنور،1947) و «آتش متقابل» (1947) میرسد! من قصه دنیس لهان را در چنین فضایی از نو نوشتم و با نگاتیو 35 میلی متری به تصویر كشیدم! چیزی با حالوهوای همان «از دل گذشتهها» كه هفته پیش در سینمای بروكلین دیكاپریو و روفالو را به شگفتی و تحسین واداشت. تماشای چنین اثر بزرگی روی پرده بزرگ سینما عالی بود! داستان فیلم در دهه50 اتفاق میافتد؟بله، درست اوایل 1954 در اوج جنون پارانویایی جنگ سرد! در آن زمان من 9 یا 10ساله بودم. به همینخاطر حال و هوای كشور را در آن روزهای جنگ بهخوبی به یاد دارم؛ همهچیز در ترس از بمباران و حملات هوایی و گوش به زنگ آژیر خطر بودن خلاصه میشد.در واقع همان موضوعات ضدكمونیستی فیلمها و برنامههای تلویزیونی كه در روایاتی از خانوادههای متوسط و طبقه كارگر به كرات دیده بودیم، داشت در زندگی واقعیمان تكرار میشد؛ آثاری چون «Time Limit» و «I Led Three Lives». این فیلمها پیچیدگی خاصی ندارند اما در عین سادگی، هراسی كه آن روزها بر مردم چیره شده بود را بهخوبی منتقل میكنند؛ همان ترس از شستوشوی مغزی كه در نهایت به «كاندیدای منچوری» (1962) و سپس به قتل كندی انجامید... . ساختن یك فیلم تاریخی در بوستون چه تفاوتهایی با ساختن یك فیلم مدرن در این شهر دارد؟تفاوت اصلی در تكنیك كار است. زمانی كه تصمیم گرفتم «رفتگان» را در بوستون شروع كنم، كار بهمراتب سادهتر بود چون نخستین فیلم معاصر من در این 20سال محسوب میشد. خیلی راحت به خیابانها و مكانهای عمومی میرفتم و به مردم، طرز لباس پوشیدنشان، شیوه صحبتكردن و نوع روابطشان نگاه میكردم و از آنها الگوبرداری میكردم. فكر میكنم كار كردن روی قصهای به روز كه فضای آن با جامعه همخوانی دارد به كارگردان آزادی عمل بیشتری میدهد؛ میتوانستم آزادانه دوربینم را بردارم و هرجا كه بهنظرم مناسبتر آمد آن را بكارم. اما در فیلمی چون «شاتر آیلند» مردها كلاه بر سر دارند و قصه در جزیرهای مثل Peddock اتفاق میافتد، آن هم در ساختمانهای متروك و اسكلهای تقریبا مخروبه! ما هم آن را در مكانی دورافتاده در مدفیلد محلی شبیه به جزیره لانگ در لنگرگاه بوستون (كه دنیس لهان روایت كرده بود) فیلمبرداری كردیم. وقتی اولینبار برای «رفتگان» به بوستون آمدید و لوكیشنهای جدیدی در اختیار داشتید، خوشحال بودید؟مسلما. هم لوكیشنهای تازه و جدید داشتیم و هم ویژگیهای ارزشمند این شهر تاریخی را! آیا تصمیم گرفتهاید از داستانهای نیویوركی فرار كنید؟به هیچوجه! خیلی اتفاقی بود كه موضوع این دو فیلم در بوستون اتفاق میافتاد. منظورتان این است كه جذب ویژگیهای خاص این شهر، مثل تاریخ، فرهنگ و جغرافیای آن نشدید و برای انتخاب لوكیشن فقط روی داستان تمركز میكنید؟من همیشه سعی میكنم تمركزم روی داستان باشد اما بیل مونا، سناریست رفتگان در انتخاب بوستون قطعا ملاحظات دیگری چون پیشینه تاریخی، جامعهشناسی و مردمشناسی خاص این شهر را درنظر گرفته است؛ حتی مواردی چون تنوع ملیتها، تفكرات خاص اقوام و زندگی مسالمتآمیز آنها در كنار هم! من هم در این شهر بزرگ شدهام اما باید اعتراف كنم كه وقتی امروز در بسیاری از محلههای آن پرسه میزنم، راهم را گم میكنم.حق با شماست، محلههای جنوب شهر نیویورك هنوز هم در بدترین وضعی هستند كه میتوانیم تصورش را بكنیم. اگر از زشتی چهره شهر بگذریم، این كوچه و پس كوچههای پایین شهر هنوز هم از جرم و جنایاتی كه به چشم میبینند، بر خود میلرزند و مینالند و با شرارتها و نابسامانیهایی از جنس همان روزها دست به گریبانند. با وجود این، مناطق تاریخی نیویورك هنوز هم زیبا هستند و اقدام مسئولان برای حفظ و نوسازی این بافت تاریخی قابل تحسین است. خوشبختانه این كار آنقدر ماهرانه انجام شده كه گاه شك میكنیم این ساختمان قدیمی است یا بازسازی شده؟! این موضوع روزهایی را برایم تداعی میكند كه سكانس پایانی «رفتگان» را در بوستون فیلمبرداری میكردیم... پس از اتمام كار بر بام بلندترین ساختمان شهر رفتم و اطراف را نگاه كردم. سعی كردم این سكانس را در آن لوكیشن تجسم كنم. باورنكردنی بود چون دقیقا همان حال و هوایی را داشت كه من برایش درنظر داشتم. باید اعتراف كنم كه امروز در نیویورك هیچ نداریم، هیچ! پس بیایید به عقب برگردیم، به همان بوستون قدیمی! گویا سكانس پایانی «رفتگان» را در بوستون شرقی گرفتهاید. در زمان فیلمبرداری، آسمان بوستون را گاكیها(مرغهای نوروزی) پر كرده بودند؛ این صحنه آنقدر زیبا بود كه مرا تحتتأثیر قرار داد. اما متأسفانه باید پایان تراژیك فیلم را بر بام این ساختمان میگرفتیم؛ جایی كه حداقل 300-400 سال تاریخ و جنگ را نشان میداد و هنرپیشگان ما ناگزیر بودند با ادامه این جنگ «رفتگان» را به نقطه پایان برسانند، بدون آنكه تماشاگر تشخیص دهد كه كجا ایستادهاند. این خاصیت یك فیلم نیویوركی است كه با چیدن مهرههای شرور و خبیث در كنار هم یك فاجعه میآفریند اما در این فیلم حجابی بر تمامی وجوه منفی كشیده شده است.این همان نكتهای است كه «رفتگان» به من آموخت؛ اینكه در خیابانها پرسه بزنی و با همه مردم و روحیات و جایگاههای اجتماعی متفاوت آشنا شوی و زندگی را همانطور كه هست و جریان دارد ببینی نه از زاویهای خاص! توجه به این اصل من و فیلمم را به واقعیت نزدیكتر و آن را برای تماشاگر پذیرفتنیتر میسازد. تصمیم گرفتم كه فیلم را اسیر كلیشههایی كه به تك بعدینگری میانجامد، نكنم، به همین خاطر است كه هیچ كس نمیتواند بگوید كه بازیگران در این سكانس كجا ایستادهاند. (میخندد) تجربه این آزمون و خطا چطور بود؟ در فیلمهای بعدیتان هم از این عدمقطعیت استفاده میكنید؟بله، مسلما. البته این بیشتر شبیه یك بازی است. نمیتوانید حدس بزنید كه بازیگران كجا هستند، مگر آنكه قرار باشد من یا سناریو این راز را بر ملا كنیم. فیلم بعدیتان درباره فرانك سیناتراست. جانی دپ، جرجكلونی یا دیكاپریو؟ بالاخره كدامشان قرار است نقش سیناترا را بازی كنند؟هنوز چیزی معلوم نیست. همه اینها بازیگران بزرگی هستند. باید سعی كنیم احساساتی نشویم و بهترین انتخاب ممكن را انجام دهیم. تقریبا همه فیلمهای این سالهایتان را با دیكاپریو ساختهاید ولی با دپ و كلونی تا حالا كار نكردهاید؛ شانس دیكاپریو بالاتر از بقیه گزینهها نیست؟وقتی قراردادها بسته شد، جواب سوالتان را میگیرید. میگویند شما دوست دارید دیكاپریو در فیلم بازی كند ولی تهیهكننده دنبال جانیدپ است چون موفقیت تجاری را با حضور او تضمینشدهتر میداند. جرجكلونی هم بیشتر گزینه مطبوعاتیها و سینمایینویسهاست...سیناترا چهرهای جنجالی بوده و فیلمساختن درباره او به هر حال جنجالهایی را در پی دارد. اما «چه كسی سیناترا خواهد شد؟»؛ این سوالی است كه ژورنالیستها مدام مطرح میكنند و پاسخهای دلخواه خود را هم میدهند. در این شرایط من هر حرفی بزنم ممكن است سوءبرداشتهایی را به همراه داشته باشد. فقط این اطمینان را میدهم كه ما بهترین انتخاب را انجام خواهیم داد. رابطه خودتان با سیناترا چطور بود؟ با هم صمیمی بودید؟اگر اشتباه نكنم فقط 2بار همدیگر را دیدیم. یك بار وقتی بود كه میخواستم در «گاوخشمگین» از تعدادی از ترانههایش استفاده كنم. البته سالها قبل از آن، او را در مراسم اسكار دیده بودم. چطور آدمی بود؟در مراسم كه یك جنتلمن واقعی بود. مجری یكی از بخشهای اسكار بود و با حضورش فضا را تحت تاثیر خودش قرارداده بود. به هر حال او سالها یك خواننده سرشناس و بازیگری مطرح بود. فكر میكنید سیناترا بهترین بازیاش را در «از اینجا تا ابدیت»(فرد زینهمان،1953) ارائه داده؟آنجا هم خوب است ولی در «مردبازو طلایی» (اتوپره مینجر، 1955) فوقالعاده است؛ در نقش مرد معتادی كه در هم شكسته شده ولی میخواهد غرورش را حفظ كند. میدانید بعد از «مرد بازوطلایی» این نوع كاراكترها زیاد درسینما مشاهده شدند ولی هیچ بازیگری نتوانست حتی سایهای از سیناترا باشد. این از قدرت بازیگریاش؛ اما جنجالهای زندگی شخصیاش چه؟هیچكدام از ما فرشته نیستیم!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 514]