واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: من درنگی کوتاه ام. اوکتاویو پاز در وصف خویش/شعرهای خویش، چنین سرود. باری اگر این معرفی از خویش نبود منتقدان باز هم پاز را چنین ... اکتاویو پاز Octavio Paz I Am a Pause من درنگی کوتاه ام. اوکتاویو پاز در وصف خویش/شعرهای خویش، چنین سرود. باری اگر این معرفی از خویش نبود منتقدان باز هم پاز را چنین توصیف می کردند : " بین احتیاج به همه چیز گفتن و احتیاج به سکوت مطلق .چون تراپیست ها نوسان می کند ". شاعر عشق و انزوا و سکوت سال 1914 در مکزیک به دنیا آمد و سپس به اسپانیا و پاریس کوچ کرد و همه ی عمر خویش را در تصدی مقامات مختلف دیپلماتیک گذراند. در پاریس با سوررئالیست ها آشنا شد و تاثیر این آشنایی همراه با دید متافیزیکی خاصی که از تجربه ی امریکای لاتین و شرق دور داشت به شعر او پالایش خاصی بخشیده است بهترین ترجمه آثار پاز به فارسی " سنگ آفتاب " از احمد میر علایی که در جنگ اصفهان منتشر شد و بعد ها جداگانه نیز به چاپ رسید. ترجمه ی بسیار زیبا و خواندنی از مترجمی توانا. پس از این ترجمه آثار پراکنده ای از پاز در نشریه ها گوناگون منتشر شده است. "هنر و تاریخ – مقالاتی در زمینه زیبایی شناسی" مجموعه مقالات بسیار ارزشمند وخواندنی پاز نیز به ترجمه ناصر فکوهی منتشر شده است. و سرانجام اخیرا نشر اسطوره با ترجمه ی نسبتا موفق ابوالقاسم اسماعیل پور دست به انتشار مجموعه آثار پاز زده است Motion If you are the amber mare I am the road of bloodIf you are the first snow I am he who lights the hearth of dawnIf you are the tower of night I am the spike burning in your mindIf you are the morning tide I am the first birds cryIf you are the basket of oranges I am the knife of the sunIf you are the stone altar I am the sacrilegious handIf you are the sleeping land I am the green caneIf you are the winds leap I am the buried fireIf you are the waters mouth I am the mouth of mossIf you are the forest of the clouds I am the axe that parts itIf you are the profaned city I am the rain of consecrationIf you are the yellow mountain I am the red arms of lichenIf you are the rising sun I am the road of blood جنبش اگر تو دریاچه ی کهربایی من جاده ی خون ام اگر تو اولین برفی من آن ام که قلب پگاه را روشن می کند اگر تو برج شبی من میخ سوزان ام در خاطر تو اگر تو جریان صبحدمانی من گریه ی اولین پرنده ام اگر تو سبد پرتقال هایی من تیغ آفتاب ام اگر تو سنگ مذبحی من دست های حرمت شکن ام اگر تو خاک خفته ای من ساقه نی سبز ام اگر تو خیزش بادی من آتش پنهان ام اگر دهانه آبی من دهان خزه ام اگر تو جنگل ابرهایی من آن تبرم که پراکنده اش می کند اگر تو شهر تکفیر شده ای من باران قداست ام اگر تو کوه زردرنگی من بازوان سرخ گلسنگ ام اگر تو طلوع آفتابی من جاده خون ام Between Going and Staying Between going and staying the day wavers, in love with its own transparency. The circular afternoon is now a bay where the world in stillness rocks. All is visible and all elusive, all is near and cant be touched. Paper, book, pencil, glass, rest in the shade of their names. Time throbbing in my temples repeats the same unchanging syllable of blood. The light turns the indifferent wall into a ghostly theater of reflections. I find myself in the middle of an eye, watching myself in its blank stare. The moment scatters. Motionless, I stay and go: I am a pause. میان ماندن و رفتن میان ماندن و رفتن مردد است روز در عشق... عشق با شفافیت اش بعد از ظهر مدور خلیجی است اکنون جایی آن جا که جهان در سکون سنگ میشود همه چیز پیداست و همه گریزان همه چیز نزدیک است و لمس ناشدنی ،کاغذ، کتاب،مداد، لیوان آرمیده در سایه نام هایشان زمان در شقیقه هایم می تپد تکرار می کند هجاهای یکسان خون را نورچراغ دیوار خونسرد را به نمایش خیالی بازتاب ها بدل می کند خویش را میان یکی چشم می یابم به تماشای خویش در نگاهی تهی ،لحظه فرومی پاشد. بی حرکت .می ایستم و می روم: درنگی کوتاه ام There is a motionless tree there is another that moves forward a river of treespounds at my chest The green swellof good fortune You are dressed in red you arethe seal of the burning yearcarnal firebrand star of fruitI eat the sun in you The hour restsAbove an abyss of claritiesThe height is clouded by birdsTheir beaks construct the nightTheir wings carry the day Planted in the crest of lightBetween firmness and vertigo you are the diaphanous balance. درختی بی جنبش است و درختی دیگر که پیش می آید رود درخت ها موج سبز خوشبختی است این که بر سینه ام می کوبد تو سرخ پوشید ه ای تویی تو مهر سال سوزان آتش پاره جسمی ستاره میوه خورشید را در تو می خورم ساعت می آرامد بر بالای مغاک روشنی ها آسمان از پرنده ها ابری است منقارهاشان شب می آورد بر بال هایشان روز است ریشه در قله ی نور میان استواری و سرگیجه تویی تعادل شفاف
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 867]