تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):روزه‏دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نكرده روزه‏اش به چه كارش خواهد آمد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815183961




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وقف در مرض موت


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
وقف در مرض موت
وقف در مرض موت معناي مرض موتاز ديگر مباحثي که فقها در باب وقف به آن پرداخته‏اند، بحث وقف در بيماري ومرض مرگ است. بحث اين است که آيا چنين وقفي از ثلث اموال واقف اخذ مي‏شود يا از اصل آن؟عده‏اي از اعلام، مرض مرگ را آن بيماري مي‏دانند که مخوف باشد، به طوري که غالبا بيمار به دليل آن بيماري از مرگ ايمن نيست، اما امراضي که غالبا سلامت بيمار را به دنبال دارند، مانند تب و سردردهاي معمولي و امثال اينها، مرض مرگ ناميده نمي‏شوند. محقق در شرايع و شيخ در مبسوط و همچنين تابعين وي اين نظر را برگزيده‏اند (1493)گروهي ديگر، چون علامه در قواعد، فخر المحققين در ايضاح و... بيماري مرگ را آن بيماري مي‏دانند که به مرگ بيمار منجر شود، خواه مخوف باشد، خواه نباشد. دليلشان هم اين است که عموم اخباري که در آنها حکم عطاياي مريض آمده (1494)بيماري غير مخوف را نيز شامل مي‏شود و اين اخبار از دلالت بر اعتبار خوف قاصرند (1495)در فقه اهل سنت نيز بيماري موت در آن جا اطلاق مي‏شود که غالبا به مرگ منجر مي‏شود. البته مالکيه قيد مخوف را نيز اضافه کرده‏اند (1496)بنابراين به نظر مي‏رسد موجه‏ترين معنا براي بيماري موت همان است که شخص با آن بيماري بميرد.معناي تبرعتصرفات انسان گاهي تبرعي است و گاهي غير تبرعي. تبرع، چنان که علامه در قواعد تعريف کرده عبارت است از: ازاله‏ي ملک از عين مملوکي که متعلق ارث قرار مي‏گيرد، بدون لزوم و وجوب اين ازاله و بدون گرفتن عوض مماثل. از اين رو اگر بيمار مالي را به بهاي عادلانه بفروشد و يا کالايي را به نرخ متعارف بخرد، اين معامله لازم خواهد بود. همچنين بيمار را از خريد و فروش و مانند آن براي تهيه‏ي لباس و غذا و ماننداينها منع نمي‏کنند. اختلاف فقها در مسأله به تبرعات مريض، يعني عطاياي مجاني او، مربوط مي‏شود (1497)تبرعات منجزه و مؤجلهتصرفات تبرعي انسان بر دو نوع است:1-مؤجل، يعني تصرفات معلق بر مرگ متبرع، مانند وصيت به انفاق از مال موصي در يک جهت تعيين شده، يعني مصرف آن در جهت مورد نظر، بعد از مرگ وي، که فقها اجماع دارند بر اين که اين نوع از عطايا از ثلث مال موصي اخراج مي‏شوند نه از اصل مال (1498)2-تبرعات منجزه: تبرعات منجز يا معجل تبرعاتي هستند که معلق بر مرگ متبرع نيستند مانند بيع، هبه، وقف و... که اين نيز بر دو نوع است:1-تصرفات تبرعي و منجزي که در حال صحت و سلامت انسان انجام مي‏گيرد. فقها در اين مورد نيز به اتفاق، آن را از اصل مي‏دانند. البته علامه درباره‏ي تصرفات انسان صحيح که مقترن به مرگ باشد، تصريح کرده است که از ثلث است. (1499) اما اين در حقيقت يک استثناي منقطع است.2-آن دسته از تصرفات تبرعي که انسان در حال بيماري موت انجام مي‏دهد، که وقف نيز از جمله‏ي آنهاست.حکم مسألهروشن شد که منظور از منجزات مريض، تصرفات تبرعي وي هستند که در حال بيماري منجر به مرگ خود انجام مي‏دهد. فقهاي اماميه در اين مسأله داراي دو قول هستند. شيخ در خلاف و مبسوط (1500) براي اصحاب دو روايت نقل کرده‏اند:1-خروج از اصل: عده‏اي از اعلام معتقدند منجزات مريض، همانند منجزات انسان صحيح، از اصل مال است.کليني در کافي، صدوق در فقيه، شيخ طوسي در نهايه و مفيد در مقنعه، قاضي ابن‏براج، ابن‏ادريس، فاضل آبي، محقق اردبيلي، حر عاملي و صاحب رياض اين قول را برگزيده‏اند و معتقدند، بعد از تحقق اين گونه از منجزات ورثه در مورد آنها هيچ گونه خيار و حق فسخي نخواهد داشت. (1501)از متأخران و معاصران، امام خميني (1502)، آية الله حکيم (1503)و آية الله خويي (1504) نيز اين قول را تقويت کرده‏اند.2-خروج از ثلث: دسته‏ي ديگري از فقهاي اماميه منجزات تبرعي مريض را از ثلث مي‏دانند و معتقدند؛ خروج آنها از اصل، متوقف بر اجازه و تنفيذ وراث است.علامه در تذکره، مختلف و قواعد و فخر المحققين در ايضاح (1505) محقق ثاني، (1506) فاضل مقداد؛ (1507)محقق اول و صاحب جواهر، (1508) شيخ طوسي (1509)شهيد ثاني (1510) و... اين نظر را برگزيده‏اند. مسالک آن را به اکثر و جواهر به عامه متأخرين نسبت داده‏اند. علامه کاشف الغطاء و آية الله سيد احمد خوانساري نيز اين قول را تقويت کرده‏اند (1511)ادله‏ي قول اولبراي قول اول، يعني خروج از اصل دلايلي ذکر کرده‏اند که به طور مختصر به آنها پرداخته مي‏شود:دليل 1-اصالة الجواز، اين اموال ملک متصرف است و در صورت شک در جواز تصرف مطلق در ملک خود، اصل، جواز و اباحه‏ي تصرف است.دليل 2-استصحاب اختيارات حال صحت.دليل 3-اگر منجزات مريض از اصل نباشد، بايد در صورت بهبودي نيز اين تصرفات لازم الاجرا نباشند و تالي باطل است در نتيجه مقدم نيز، که عدم خروج از اصل است، باطل خواهد بود.دليل 4-روايات، از روايات متعددي استفاده کرده‏اند که منجزات مريض از اصل مال است، از جمله:1-حديث نبوي صلي الله عليه و آله «الناس مسلطون علي اموالهم» (1512)2-روايت عمار بن موسي از امام صادق عليه‏السلام «الرجل احق بماله مادام فيه الروح، اذا اوصي به کله فهو جائز» (1513): انسان تا آن گاه حيات دارد نسبت به مال خويش (از ديگران) سزاوارتر است، اگر همه‏ي مال خود را وصيت کند جايز است.اين روايت با سندهاي متعدد نقل شده است.3-روايت سماعة از ابوبصير از امام صادق عليه‏السلام: «... صاحب مال حق دارد، تا زنده است، نسبت به اموال خويش هر طور که دوست دارد تصرف کند، هبه کند، تصدق کند و يا آن را رها سازد تا مرگش برسد؛ اما اگر به آن مال، وصيت کند، حق بيش از ثلث ندارد...»(1514) **کشف الزمور يکي از وجوه (و ادله) را فتواي اکثر اصحاب دانسته است، که ظاهرا منظور وي مؤيد بوده است نه دليل (1515)فاضل مقداد پاسخ داده است: از اصل با دليل عدول مي‏شود، عموم (الناس مسلطون) نيز با ادله‏ي قول ديگر تخصيص مي‏خورد. پاسخ دليل سوم هم اين است که ممکن است موت، کاشف از فساد، و بهبود کاشف از صحت تصرفات منجزه باشد. بنابراين صحت و لزوم در صورت بهبودي مستلزم صحت، به طور مطلق نيست.دو روايت عمار و سماعة نيز ضعيف هستند؛ زيرا عمار، فطحي و سماعة، واقفي است (1516)شهيد در مسالک به روايت عمار ايرادي ديگر نيز وارد کرده و آن اين است: روايتدلالت دارد بر نفوذ وصيت، به طور مطلق، از اصل و اين مطلبي است که مستدلين نيز به آن ملتزم نيستند. (1517) صاحب جواهر، نصوص دال بر خروج از اصل را از حيث عدد قليل و از حيث سند قاصر دانسته است (1518)ادله‏ي قول دومدليل 1-حکمت حصر وصيت در ثلث که جلوگيري از اضرار به ورثه است، در اين جا نيز موجود است. بنابراين بايد حکم هر دو مورد يکي باشد تا در حکمت، اختلال به وجود نيايد.دليل 2-اگر در فرض مورد بحث، حکم به اخراج از اصل شود، نقض غرض مي‏شود، زيرا غرض از انحصار وصيت در ثلث عدم اضرار به وارث است و اگر منجزات، از اصل باشند، همه‏ي کساني که قصد اضرار دارند به جاي وصيت به منجزات روي مي‏آورند (1519)دليل 3-روايات: طرفداران خروج منجزات از ثلث نيز به روايات متعددي استناد کرده‏اند. صاحب جواهر از محقق ثاني در جامع المقاصد ادعاي تواتر اين روايات را حکايت کرده و خود اظهار داشته است که اگر منظور وي حصول قطع باشد، صحيح است. (1520)**بعضي از روايات در اين جا مطرح مي‏شوند:1-صحيح علي بن يقطين: قال: سألت ابالحسن عليه‏السلام؛ ما للرجال من ماله عند موته؟ قال: الثلث و الثلث کثير» (1521): از امام هفتم پرسيدم؛ انسان هنگام مرگ از مال خود چقدر حق دارد؟ فرمود: ثلث، و ثلث (هم) بسيار است.2 و 3-روايت ابي‏بصير از امام صادق عليه‏السلام و روايت ابن‏سنان از آن حضرت که «براي انسان هنگام مرگ تنها ثلث مال اوست» (1522)4-خبر ابي ولاد: «از امام صادق عليه‏السلام پرسيدم؛ مردي مقداري به همسرش بدهکار است، آن زن شوهر خود را در مرض (مرگ) تبرئه (بري الذمه) مي‏کند.(حضرت) فرمود: بلکه آن را به او مي‏بخشد و اگر آن زن ترکه بر جاي گذاشته باشد، اين دين از ثلث او حساب مي‏شود.» (1523)و روايات ديگري که در جواهر، مسالک، و... به آنها استناد شده است (1524)صاحب حدائق اکثر اخبار قول دوم را غير ظاهر الدلاله دانسته و در ادامه يادآور شده است: هر کدام که دلالتشان ظاهر باشد، حمل بر تقيه مي‏شوند. وي در پايان، قول به خروج از اصل را بهترين راه جمع اين دو دسته از روايات دانسته است (1525)در برابر، صاحب جواهر سخت از روايات قول دوم دفاع کرده و حمل روايات را بر تقيه مورد اعتراض قرار داده است و اشاره کرده که روات اين احاديث از محارم اسرارند؛ به علاوه، امامان عليهم‏السلام در مقام تقيه بيشتر از لفظ «الناس» استفاده مي‏کنند. لذا راهي جز قول به خروج از ثلث باقي نمي‏ماند (1526)به نظر مي‏رسد، بهترين راه جمع بين اين دو دسته از روايات، اختيار قول دوم، يعني خروج از ثلث باشد، زيرا به عکس ادعاي صاحب حدائق، روايات دسته‏ي دوم، اخص از دسته‏ي اول هستند و در موارد تعارض بين عام و خاص، بايد به خاص عمل شود.توضيح: روايات دسته‏ي اول به طور عموم بر تسلط مردم بر اموال خويش و يا حق آنان در اموال خويش تا زنده‏اند، دلالت داشتند. روشن است که اين يک مفهوم عام و بسيار گسترده است و شامل انواع تصرفات مي‏شود؛ تصرفات منجز و غير منجز، تبرعي و غير تبرعي، در حال صحت و در حال مرض، هنگام مرگ و ديگر اوقات و...اما مفهوم دسته‏ي دوم خاص است، زيرا به تصرفات انسان، نسبت به بعد از مرگ و هنگام بيماري (و مرض) موت اختصاص دارد.در نتيجه، با عمل کردن به اين دسته از روايات موجب طرح روايات دسته‏ي اول نمي‏شود و نيازي به حمل بر تقيه و مانند آن نيز نخواهد بود.وصيت به وقفدر ضمن اين مبحث حکم وصيت به وقف نيز روشن شد. زيرا شکي نيست که تصرفات مؤجله و غير منجزه، که همان وصيت است، از ثلث خواهد بود، خواه وصيت به وقف باشد يا غير وقف.نکته: اگر کسي بگويد: «هر گاه مردم فلان مال من وقف است» يا بگويد: «فلان مال بعد از مرگ من وقف است»، احتمال مي‏رود باطل باشد و محتمل است که صحيح باشد.وجه بطلان اين است که در اين فرض، وقف معلق بر مرگ واقف شده و در بحث شرايط وقف گذشت که يکي از شرايط، تنجيز است و وجه صحت اين است که ممکن است قصد مالک از اين عبارت، وصيت به وقف باشد و وصيت به وقف صحيح است، هر چند بايد از ثلث اخراج شود (1527)ديدگاه ديگر مذاهبجمهور فقهاي مذاهب اربعه و زيديه اتفاق نظر دارند بر اين که وقف در مرض موت به منزله‏ي وصيت است و تنها نسبت به ثلث ترکه (بدون رضايت وقفه) نافذ و جايز است. اما اگر از ثلث زيادتر باشد، نفوذ آن متوقف بر اجازه‏ي ورثه است.شوکاني در نيل الاوطار (فقه زيدي) با استناد به رواياتي معتقد است که تصرفات مريض، هر چند منجز باشند، همانند وصيت، از ثلث خواهند بود (1528)ابن قدامه در مغني مي‏نويسد: وقف در مرض موت به منزله‏ي وصيت است و از ثلث خارج مي‏شود... و اگر بيش از ثلث باشد، در مقدار ثلث وقف لازم و در مازاد بر ثلث متوقف بر اجازه‏ي ورثه است. در ميان کساني که وقف را لازم مي‏دانند، در اين مسأله، مخالفي را سراغ نداريم.دليل اين مسأله اين است که در صورت بيماري واقف، حق ورثه به اين مال تعلق گرفته و اين حق از تبرع به زيادتر از ثلث جلوگيري مي‏کند (1529)فقهاي ديگر مذاهب نيز با عبارات گوناگون اين مسأله را در کتابهاي خود مطرحکرده‏اند و براي وقف در مرض موت و ديگر منجزات تبرعي مريض، حکم وصيت را ذکر کرده‏اند (1530)اشاره به چند نکته1-کبيسي مي‏نويسد: با اين که منجزات مريض و وصيت هر دو در حد ثلث نافذند و در مازاد بايد ورثه اجازه دهند، اما بين اين دو فرقي هم هست و آن اين که در وصيت موصي مي‏تواند از وصيت خود رجوع کند، اما مريض، به علت منجز بودن تصرفش، حق رجوع ندارد. البته فرقهاي ديگري هم هست که از طرح آنها صرف نظر مي‏شود.بايد توجه داشت که لزوم وقف مريض را نمي‏توان به همه فقهاي اهل سنت نسبت داد، زيرا: اولا ابوحنيفه وقف انسان صحيح را عقد لازم نمي‏داند چه رسد به وقف مريض. ثانيا فقهاي مالکيه وقف مريض را از هر حيث، حتي از حيث رجوع، محکوم به حکم وصيت مي‏دانند (1531)2-ابن‏قدامه در مغني يادآور شده است: اگر کسي بگويد: «فلان مال بعد از موت من وقف است»، ظاهر کلام خرقي (که متن مغني از اوست) اين است که صحيح است همانند ساير وصايا و از ثلث خارج مي‏شود و ظاهر کلام احمد نيز همين است.اما قاضي گفته است: اين وقف صحيح نيست، زيرا در حقيقت، وقف بر شرطي (موت واقف) معلق شده است و تعليق وقف بر شرط جايز نيست. قاضي، کلام احمد را بر موردي حمل کرده است که مالک بگويد: «قفوا بعد موتي» که در اين صورت، چون بروشني وصيت به وقف است، حکم وصيت را دارد و صحيح است (1532)3-اگر کسي در مرض موت، مالي را بر بعضي از ورثه خود وقف کند، اين وقف متوقف بر اذن بقيه‏ي ورثه است. اگر بر همه‏ي ورثه هم وقف کند باز هم جاي اعتراض هست و اصل مسأله اين است که وقف مريض در مرض موت حکم وصيت را دارد و در فقه اهل سنت وصيت براي وارث جايز نيست. لذا تا زماني که مستحق اين وقف، وارثباشد، درآمد وقف صرف او نمي‏شود و هر گاه اين استحقاق به غير وارث منتقل شد وقف بر غير وارث مي‏شود و اشکال برطرف مي‏گردد (1533)البته مسأله‏ي عدم جواز وصيت براي ورثه در فقه شيعه بلا اشکال است. براي توضيح بيشتر به کتاب وصيت مراجعه شود.4-ابن‏زهره مي‏نويسد: جمهور فقها اتفاق نظر دارند که؛ طلب طلبکاران کسي که در بيماري موت به سر مي‏برد به اموال او تعلق مي‏گيرد (نه به ذمه او). در نتيجه ثلثي که وي حق تصرف در آن دارد، ثلث اموال باقي مانده بعد از اداي ديون است.بنابراين اگر مريض مديون مالي را وقف کند و دين، مستوعب و مستغرق کل مال وي باشد طلبکاران بعد از مرگ وي حق اعتراض به همه‏ي تصرفات او را در حال بيماري دارند. البته بجز تصرفات مربوط به امور شخصي و ضروري او مثل تهيه‏ي بهار دارو و... و نيز بجز تصرفاتي که به منافع تعلق گرفته است، زيرا حق طلبکاران در سرمايه است نه در منافع (1534)*فقه ظاهريهابن‏حزم ظاهري معتقد است همه‏ي تصرفات تبرعي شخصي که در معرض موت است، مانند هبه، صدقه و... از رؤس و اصل اموال خارج مي‏شوند، نه از ثلث.وي به آيه‏ي کريمه‏ي «.. وافعلوا الخير لعلکم تفلحون» (1535): «کار نيکو کنيد باشد که رستگار شويد»، «... احل الله البيع» (1536)«خداوند تجارت را حلال کرده است.»، (... و لا تنسوا الفضل بينکم)(1537) «فضل و نيکوکاري به يکديگر را فراموش نکنيد». و عموماتي از اين قبيل استدلال کرده و معتقد است که خداوند متعال اين عمومات و کليات را تخصيص نزده و آنها را به انسانهاي صحيح و سالم، اختصاص نداده است. اگر تخصيص زده بود مخصص را به زبان رسولش صلي الله عليه و آله براي ما بيان مي‏کرد و چون بيان نشده، معلوم مي‏شود که مخصصي نبوده است (1538)سکني، عمري، رقبي و حبسسکني، عمري و رقبي از ديدگاه اماميهمعاني اين عناوينقبل از پرداختن به احکام و شرايط اين عناوين بيان مختصري از معاني آنها خالي از فايده نيست. عبارات و اظهارات فقها درباره‏ي معاني اين واژه‏ها يکسان و هماهنگ نيست. برخي - چنان که اشاره خواهد شد - همه را عناويني حاکي از يک معنا، گروهي نسبت بعضي را با بعضي عموم و خصوص مطلق و دسته‏اي نسبت را عموم و خصوص من وجه دانسته‏اند. شايد اختلافي که درباره‏ي معاني اين عناوين وجود دارد درباره‏ي احکام اينها (چنين اختلافاتي) نباشد.به هر حال، ابتدا به طور مختصر به معاني اين واژه‏ها اشاره مي‏شود و سپس احکامشان مورد بررسي قرار مي‏گيرند:1-اختلاف اين عناوين به اختلاف اضافات است، اگر مقرون به عمر شود «عمري» و اگر مقرون به اسکان شود «سکني» و در صورتي که به مدت مقرون شود «رقبي» است.کساني که اين معنا را پذيرفته‏اند اشاره کرده‏اند که سکني از عمري و رقبي اعم مطلق است (1539)بنابراين بايد هر سه عنوان مربوط به مسکن باشد که اگر مقرون به لفظ اسکان شود، سکني است، خواه مطلق باشد يا مقيد به عمر و يا به مدت، در غير اين صورت يا عمري است يا رقبي.اما گروهي نسبت بين سکني و بين عمري و رقبي را عموم و خصوص من وجه دانسته‏اند؛ زيرا همان طور که سکني از حيث زمان اعم است، عمري و رقبي از جهت موردشان (که غير مسکن را نيز دربر مي‏گيرد)، اعم هستند. در موردي که اسکان، به عمر و يا مدت معيني مقرون شود، ماده اجتماع است، در موردي که منفعت» اسکان تنها باشد، فقط سکني و در موردي که منفعت، غير سکني و مقرون به عمر باشد فقط عمري و اگر مقرون به مدت باشد فقط رقبي است. گاهي سکني و عمري جمع مي‏شوند بدون رقبي و گاهس سکني و رقبي بدون عمري.از طرفي بين عمري و رقبي نيز تباين است؛ زيرا هر چند موردشان مشترک است اما تميزشان به اقتران به مدت و عمر است (1540)2-در صورتي که لفظ اسکان را مطلق بگويد يا به عمر خود يا عمر ديگري مقيد کند و يا به مدت مقرون کند سکني است و اگر لفظ اعمار را به کار برد عمري است و با به کار بردن لفظ ارقاب مي‏شود رقبي (1541)3-در عمري منفعت دار يا ملکي (ضيعه) را مدت حيات خودش براي ديگري قرار مي‏دهد، در رقبي همان را در مدتي معين براي ديگري قرار مي‏دهد، اما در سکني دار را مدت عمر يکي از طرفين براي ديگري قرار مي‏دهد (1542)از عبارات ابن‏ادريس استفاده مي‏شود که اگر منفعت مقيد به عمر يکي از طرفين شود عمري و رقبي است و در دو صورت سکني است: الف: اسکان داراي مدت (مانند ده سال) باشد. ب: اسکان مطلق باشد که در اين صورت هر زمان که مسکن بخواهد، او را اخراج کند (1543)ابن‏ادريس توضيح نداده است که آيا به کار بردن لفظ سکني، عمري، و رقبي در صيغه، در اين نامگذاري و عناوين دخالتي دارد يا خير؟4-در سکني، سکني را براي مدتي معين براي غير قرار مي‏دهد. در رقبي، سکني در مدت حيات مالک در اختيار ديگري قرار مي‏گيرد و عمري اين است که سکني را در طول عمر معمر به او واگذار کند (1544)5-رقبي و عمري يکي هستند و اختلافشان فقط در لفظ است. شيخ در مبسوط اظهار داشته است: «لا فرق بينهما عندنا» که ظاهر آن اجماع است و از مهذب ابن‏براج چنين نقل شده: «فرقي که بعضي گذاشته‏اند مذهب ما نيست». علامه نيز در مختلف بعد از ذکر عبارت مبسوط يادآور شده است: «اخلاف اين دو عنوان، لفظي است». ظاهر مرتضي در المسائل الناصريات (الجوامع الفقهيه) نيز همين است. (1545)علامه در تذکره از علي عليه‏السلام (1546) نقل کرده است که رقبي و عمري مساوي‏اند. (1547)و در روضه آمده است: از سکني به عمري و رقبي تعبير مي‏شود (1548)صاحب جواهر در اين باره مي‏نويسد: اگر منظور اين گروه از اشتراک، تساوي آنها در بيشتر احکام باشد، صحيح است و اگر منظورشان اين است که همه‏ي اينها عقد واحد هستند و تنها اسماء آنها مختلف است، خلاف ظاهر نص است که: هر يک از اينها عقد مستقل و داراي معناي مستقل هستند، بلکه اگر از يکي از اينها ديگري اراده شود باطل خواهد بود. اين مطالب با بيان برخي از احکام اين عقود، روشنتر خواهد شد.شرايطصيغه‏ي عقدغالب فقهاي اماميه ايجاب و قبول را در اين عقود معتبر دانسته‏اند. ايجاب آن عبارت است از الفاظي چون «اسکنتک هذه الدار مدة کذا» يا «اعمرتک هذه الصيغة مدة حياتک (يا) مدة حياتي» و در رقبي: «ارقبتک هذا المال مدة کذا» (1549)و قبول آن هر لفظي است که بر رضايت به اين امور دلالت کند. (1550) ظاهر جامع المقاصد و جواهر، تحقق اجماع در اين مسأله است.اما صاحب حدائق تصريح کرده است که اين امور، از عقودند، اما مستفاد از اخبار اين است که رضايت طرفين کفايت مي‏کند. زيرا دايره‏ي عقود از تضييقاتي که فقها در نظر گرفته‏اند، گسترده‏تر است (1551)اگر در اين مورد، اجماع محقق نباشد به نظر مي‏رسد (با استناد به بناي عقلا) ديدگاه صاحب حدائق بيشتر قابل دفاع باشد.به هر حال مطابق ديدگاه اعلام، اين عناوين از عقود هستند. بحث ديگر در اين جا اين است که:آيا اين عقود لازمند يا جايز؟شيخ در مبسوط تصريح کرده است: اين عقود بعد از قبض لازم مي‏شوند. (1552) فيض در مفاتيح اين مطلب را به مشهور نسبت داده و به عموم «اوفوا بالعقود» (1553) و خصوص روايات (1554) استناد کرده است. البته در سکنايي که مدت تعيين نشده باشد، هر زمان کهمسکن بخواهد حق رجوع دارد (1555)صاحب حدائق نيز ضمن نسبت لزوم بعد از قبض به مشهور، يادآور شده است که در سکناي مطلق نيز به مقدار مسماي سکني، عقد لازم است. مسالک، لزوم بعد از قبض را معروف از مذهب اصحاب دانسته است (1556)صاحب جواهر براي لزوم اين عقود، بجز ادله‏ي ذکر شده به قاعده‏ي لزوم (يعني اصل لزوم در عقود)، استصحاب (مالکيت قبول کننده بر منافع) و روايت ابي‏الصباح کناني استدلال کرده است (1557)امام صادق عليه‏السلام در اين روايت فرموده است: «اگر کسي مسکن را در حيات خود براي ديگري قرار دهد طبق آن عمل مي‏شود و اگر براي او و فرزندانش قرار دهد تا زماني که فرزندان وي وجود دارد، مالکان حق بيع وارث بردن آن را ندارند...» (1558) مضمره‏ي حمران و حسنه‏ي حلبي نيز داراي همين مضمون هستند. (1559)البته فاضل مقداد در تنقيح به شيخ نسبت داده است که اين عقود با ايجاب و قبول و قبض لازم نمي‏شوند (1560)اما ظاهرا دراين جا اشتباهي رخ داده است. زيرا شيخ در خلاف اظهار داشته است: «العمري عندنا جائزة» (1561)و با توجه به عبارت بعدي شيخ مبني بر لزوم، روشن مي‏شود که منظور وي از جواز در اين عبارت، مشروعيت آن است نه جواز در برابر لزوم.فيض کاشاني نيز قول به عدم لزوم و نيز لزوم با قصد قربت را به بعضي (بدون ذکر نام) نسبت داده است (1562)قبضفقها عموما قبض را در اين مطرح کرده‏اند. صاحب جواهر براي اعتبار آن ادعاي عدم خلاف و نيز از رياض نقل اجماع کرده است. (1563)جامع المقاصد، اشتراط قبض را بر قول بهلزوم عقد مبتني ساخته است. (1564) اما همان طور که صاحب جواهر اظهار داشته است: شرطيت و اعتبار با جواز اين عقود (به فرض جايز بودن) منافاتي ندارد (1565)از اين رو بحث اصلي در قبض اين است که:آيا قبض شرط لزوم است يا شرط صحت؟در اين که اين عقود قبل از قبض لازم نيستند، خلافي نيست، بحث اين است که آيا قبل از قبض، صحيح هم نيستند (به طوري که اگر مالک بميرد باطل مي‏شوند) يا صحيح هستند اما لازم نيستند؟ظاهر شيخ در مبسوط و خلاف اين است که قبض شرط لزوم است. وي اظهار داشته است: «لزوم اينها، همانند ساير هبات، به قبض نياز دارد» (1566)ظاهر عبارت شرايع (1567) نيز بر خلاف آنچه که صاحب مفتاح (1568) به او نسبت داده است، اين است که؛ قبض شرط لزوم است. صاحب جواهر ظاهر اکثر و صريح بعضي را قول به شرطيت براي صحت دانسته است. و از مهذب و سرائر نيز نقل کرده است که قبض شرط لزوم است و خود نيز آن را تقويت کرده است (1569)به نظر مي‏رسد همان طور که صاحب جواهر آن را تقويت کرده است و از عبارات بسياري از فقها نيز استفاده مي‏شود، قبض شرط لزوم است نه شرط صحت؛ زيرا مقتضاي عمومات و اطلاقات در باب عقود، مانند «اوفوا بالعقود» (1570)، صحت عقد است، هر چند قبض هم صورت نگرفته باشد، چرا که بدون قبض نيز اطلاق عقد بر آنها صادق است. لذا مشمول اطلاقات و عمومات قرار مي‏گيرند. از اين رو ديدگاه قابل دفاع همان است که قبض شرط لزوم است نه شرط صحت. شايان يادآوري است که لزوم در اين امور به حسب خودشان مي‏باشد، يعني به مقدار زماني که در نظر گرفته است يا مدت عمر يکي از آن دو، اگر مقيد به عمر شده باشد.قصد قربتعلامه در قواعد نيت قربت را در اين شرط دانسته است. صاحب مفتاح ذيل عبارت علامه، آن را به صريح وسيله نسبت داده و از مقنعه، کافي، غنيه و الجامع للشرايع نقل کرده است که؛ قربت شرط لزوم است. (1571) فاضل مقداد ضمن نقل قول علامه در قواعد، خود عدم آن را تقويت کرده است. (1572) صاحب جواهر نيز قول به اعتبار قربت را به بعضي (بدون ذکر نام) نسبت داده و اظهار داشته است که: دليلي براي آن نيست. (1573) شهيد در مسالک با استناد به اين که اصحاب، ايجاب و قبول و قبض را ذکر کرده‏اند و قربت را ذکر نکرده‏اند، آن را شرط صحت ندانسته است، هر چند حصول ثواب بر آن توقف دارد (1574)به نظر مي‏رسد که اگر اين امور و عقود از افراد صدقات به شمار نيايند و از آن حيث، قصد قربت در آنها شرط نباشد، مقتضاي عمومات و اطلاقات باب عقود اين است که قصد قربت در اينها شرط نباشد. ترديدي نيست که اگر کسي بخواهد به ثواب برسد، عبادت بودن اين امور متوقف بر قصد قربت است.آيا اثر و فايده‏ي اين عقود نقل منفعت است؟محقق در شرايع، همانند بسياري از فقها، اظهار داشته است: فايده‏ي سکني و عمري مسلط ساختن ديگري است بر منفعت با بقاي رقبه‏ي مال بر ملکيت مالک اصلي (1575)بنابراين آنچه در اين عقود به ديگري منتقل مي‏شود (همانند باب اجاره)، منفعت است و منتقل اليه، مالک منفعت مال مورد سکني، عمري و... مي‏شود.صاحب جواهر در ذيل عبارت شرايع مي‏نويسد: در اين مورد مخالفي را سراغ ندارم و غرض مصنف (محقق حلي) از يادآوري اين مطلب، اشاره به مخالفت بعضي عامه است که اين عقود را در بعضي از موارد مانند هبه مي‏دانند که ملک نيز به ساکن منتقل مي‏شود (1576)علامه در قواعد و تذکره و محقق ثاني در جامع المقاصد فايده اين عقود را انتقال منافع دانسته‏اند (1577)صاحب مفتاح در ذيل عبارت قواعد، در اين مسأله ادعاي عدم خلاف، کرده است.فاضل مقداد از ادله‏ي عدم انتقال ملک را اصل بقاي ملک براي مالک اول دانسته است. وي ظاهر شيخ را عدم رجوع ملک به مالک اول دانسته است و دليل شيخ را حديث نبوي صلي الله عليه و آله از جابر ذکر کرده است که فرمود: «کسي که مالي به عنوان عمري به او داده شده است، آن مال براي خود اوست و به معطي بازنمي‏گردد»(1578) خلاصه آنچه در اين عقود منتقل مي‏شود منفعت است نه رقبه‏ي ملک. حديث نبوي صلي الله عليه و آله که شيخ به آن استدلال کرده است، نيز عامي است.مواردي که متعلق سکني، عمري و رقبي قرار مي‏گيرندسکني، چنان که از نامش پيداست، مربوط به مساکن است. اما درباره‏ي عمري و رقبي فقها اظهار داشته‏اند که: هر چه وقف آن صحيح است، يعني عيني که با بقاي آن قابل انتفاع باشد، اعمار و اقارب آن نيز صحيح است. (1579) صاحب جواهر ضمن انتساب اين قول به صريح کثيري از اصحاب، اظهار داشته است: در اين مسأله مخالفي را سراغ ندارم. وي از ظاهر تذکره براي اين قول، نقل اجماع کرده است (1580)از دلايل اين دسته از اعلام (بجز اجماع) اين است که: اين امور نوعي عاريه و يا نوعي صدقه‏اند. لذا در هر موردي که بتوان با بقا و دوام عيني از آن بهره‏ي مشروع برد، صحيح خواهند بود (1581)دليل ديگر، روايات اين باب هستند، زيرا روايات در موارد مختلفي چون دار، غلام و... وارد شده‏اند (1582)قلمرو استفاده‏ي ساکن معمربدون ترديد فردي که منفعت با يکي از اين عقود به او انتقال يافته است مي‏تواند از اين منافع انتفاع ببرد و اهل عيال خود را در آن جا اسکان دهد، اما آيا حق نقل آن منافع را به ديگران، در شکل اجاره، عاريه و... نيز دارد يا خير؟صاحب مفاتيح و شهيد ثاني در مسالک اظهار داشته‏اند که: مشهور حق استفاده به همين مقدار است. مگر اين که در عقد شرط شده باشد که مثلا ساکن حق اجاره هم داشته باشد. زيرا اصل عصمت و عدم جواز تصرف در ملک ديگران بدون اذن آنهاست (1583)محقق در شرايع و مختصر، علامه در تذکره و قواعد و محقق ثاني، نيز همين قول را برگزيده‏اند. (1584) علامه در تذکره و محقق افرادي را که عادت بر سکونت آنها جاري است نيز به همسر و فرزندان اضافه کرده‏اند. اما ابن‏ادريس با اين نظر مخالفت کرده و اجازه‏ي اجاره و نقل منافع را به هر شکل که بخواهد داده است (1585)به نظر مي‏رسد در اين مسأله، چنان که صاحب مفاتيح و صاحب مسالک نيز اظهار داشته‏اند، ديدگاه ابن‏ادريس از قوت بيشتري برخوردار باشد. هر چند فيض قول مشهور را احوط دانسته و «شهيد ثاني» اظهار داشته است: «و العمل علي المشهور» (1586)دليل اين قوت همان است که ابن‏ادريس يادآور شده است: شخص غير مالک با عقد مسکن، عمري و... اين منافع را مالک شده است و انسان (بجز در موارد استثنا شده) حق دارد از اموال خود، هر طور بخواهد (به طور مشروع) استفاده کند. خودش انتفاع ببرد يا در شکل اجاره، عاريه و... به ديگري منتقل کند.اما استدلال براي قول مشهور به اصل عصمت مال ديگران از جواز تصرف، موضوعا منتفي است، زيرا در اين موارد، هر چند رقبه‏ي مال از آن مالک اول است و بجز خودش کسي حق تصرف ناقل در آن را ندارد؛ اما منفعت آن، فرض اين است که به ديگري انتقال يافته است. از اين رو چرا آن ديگري (صاحب منفعت)، همانند باب اجاره، نتواند در آن تصرف ناقل بنمايد؟عموماتي چون «الناس مسلطون علي اموالهم» (1587)نيز اين موارد را دربر مي‏گيرند. البته اگر مالک شرط کرده باشد که حق نقل منفعت به ديگري را ندارد، مسأله صورت ديگري پيدا مي‏کند.آيا قبل از انقضاي مدت مقرر، مالک حق بيع و... دارد؟جمهور فقها بيع را صحيح مي‏دانند، هر چند ممکن است در مواردي که مقيد به عمر شده است اشکال عدم تعيين زمان تحويل آن به مشتري مطرح شود. زيرا مالک محجور نيست و حق بيع و نقل ملک خويش را دارد.اما بحث اين است که آيا اين عقود با بيع مالک باطل مي‏شوند يا خير؟ جمهور فقها اين عقود را باطل نمي‏دانند. محقق در شرايع تصريح کرده است «و لا يبطل بالبيع» (1588) صاحب جواهر در ذيل اين عبارت، اظهار داشته است: در اين مورد مخالفي را سراغ ندارم بلکه ادعاي تحصيل اجماع نيز ممکن است. گذشته از اين که اصل (بقاي مالکيت ساکن، معمر و... بر منافع) و ادله‏ي لزوم اين عقود (که قبلا به آنها اشاره شد) همگي بر عدم بطلان دلالت دارند (1589)فاضل مقداد ضمن تصريح به اجماع به روايت حسين بن نعيم از امام کاظم عليه‏السلام (1590) استناد کرده است. خلاصه اين که؛ منافع اين ملک تا پايان عمر (در عمري) و تا انقضاي مدت معين شده، ملک ديگري است و غير از خود او کسي، حتي مالک رقبه‏ي مال نيز برآن سلطه ندارد. از اين رو، همانند باب اجاره که اگر موجر ملک مورد اجاره را بفروشد هم بيع صحيح است و هم اجاره باطل نمي‏شود و مستأجر تا پايان مدت اجاره حق استيفاي منافع خودش را دارد، در اين موارد نيز بيع و مانند آن از سوي مالک با عدم بطلان عقد سکني، عمري و... و استيفاي منافع توسط ساکن و معمر، منافاتي ندارد.البته در صورتي که سکني، مطلق (بدون ذکر مدت) باشد و سکناي مطلق را لازم ندانيم و يا به همان مقدار تحقق مسماي اسکان لازم بدانيم (و اين مقدار حاصل شده باشد)، ممکن است فروش عين مورد نظر به معناي فسخ عقد باشد، هر چند در اين موارد نيز بيع، صريح در فسخ نيست.حکم اين عقود در صورت مرگ يکي از متعاقديناز آن جا که اين عقود، چنان که گذشت، از عقود لازمه هستند، تا زمان مقرر و مقدر در عقد، هيچ کس حق اخراج و جلوگيري آنها را از استيفاي منافع ندارد.از اين رو اگر به عمر ساکن يا معمر محدود شده باشد، در صورت مرگ مالک، ورثه‏ي او حق باز پس گرفتن ملک خود را، قبل از پايان عمر ديگري، ندارند. همچنين اگر شخ0ص ساکن يا معمر بميرد ورثه‏ي او از منافع استفاده خواهند کرد.در مواردي که اين عقود داراي زمان معيني (مثلا 10 سال) باشند، تا قبل از انقضاي اين مدت، منافع از آن ساکن و معمر و بعد از وي ملک ورثه‏اش خواهد بود و مالک و ورثه‏ي او حق اخراج و سلب منافع از آنان را نخواهند داشت.البته شيخ مفيد اظهار داشته است: اگر اسکان بر وجه صدقه و براي خدا نباشد و براي امري از امور دنيوي باشد، مالک هر وقت بخواهد حق اخراج او را خواهد داشت (1591)اما مشهور چنين حقي را براي مالک قابل نيستند، زيرا فرض اين است که اين عقود، صحيح واقع شده‏اند، لازم هم هستند در نتيجه همه‏ي ادله‏ي دلالت کننده بر لزوم وفاي بهعقود اين موارد را نيز شامل مي‏شوند (1592)شايان ذکر است که صحت بيع از جانب مالک در موارد ياد شده با اين مسأله منافات ندارد که: اگر مشتري از وضعيت اين مال در هنگام عقد آگاه نبود خيار فسخ دارد. چنان که در باب اجاره اگر موجري ملک مورد اجاره را قبل از انقضاي مدت اجاره به مشتري که از اجاره‏ي ملک بي‏خبر است، بفروشد، مشتري حق فسخ دارد.حبس از ديدگاه اماميهموارد و معني حبسيکي ديگر از ملحقات و به تعبير گروهي از فقها (از اخوات) وقف، حبس است. موارد حبس همان مواردي هستند که مي‏توانند مورد و متعلق وقف قرار گيرند. يعني اعياني که با دوام و استمرار، قابل انتفاع هستند، خواه منقول باشند يا غير منقول. البته کساني چون کاشف الغطاء حبس را اعم از سکني، عمري و رقبي معنا کرده‏اند و آن را عنواني گرفته‏اند که اين سه را دربر مي‏گيرد (1593)اما فقها حبس را جداگانه مورد بررسي قرار داده‏اند و اشتراک عقود در بعضي از آثار به معناي اتحاد آنها نخواهد بود، چنان که در باب صلح تصريح کرده‏اند که صلح از عقود مستقل است، هر چند ممکن است در بعضي از موارد فايده‏ي بيع و در مورد ديگر فايده‏ي هبه، اجاره، و... را داشته باشد.نگارنده (البته تا آن جا که استقصا کرده است) در ميان کلمات فقها به موردي که براي حبس تعريف مستقل و منسجمي ذکر کرده باشند، برنخورده است. کساني که اين مبحثرا مطرح کرده‏اند معمولا به بيان مختصري از احکام و معدودي از مصاديق آن (مانند حبس فرس في سبيل الله) پرداخته‏اند.شهيد ثاني در اين باره اظهار داشته است: مصنف (محقق اول) و همچنين اکثر فقها متعرض عقد حبس، نياز (يا عدم نياز آن) به قبض، ضابطه و ملاک آنچه مي‏تواند متعلق حبس باشد، نشده‏اند و به ذکر اموال مخصوصي (چون فرس) که مي‏توانند متعلق حبس قرار گيرند، اکتفا کرده‏اند. وي در ادامه، اشتراط عقد و قبض را معتبر دانسته اعتبار قصد قربت را نيز از تحرير نقل کرده است (1594)صاحب جواهر علت عدم تعرض اصحاب را اين دانسته که حبس نسبت به مال محبوس و محبوس عليه همانند وقف است. (1595) شهيد اول در لمعه يادآور شده است: «حکم تحبيس در اشتراط عقد و قبض و تقيد به مدت، حکم سکني است» و شهيد ثاني در ذيل آن اضافه کرده است در اطلاق و محل آن (يعني مواردي که مي‏توانند متعلق حبس قرار گيرند) همانند وقف است (1596) قصد قربت در حبس، آن را به وقف منقطع تشبيه کرده است (1597)البته اين تشبيه در بعضي از امور، مانند قابليت محدود شدن به زمان معين و... است وگرنه وقف منقطع (به فرض مشروعيت) با حبس تفاوتهاي قابل توجهي دارد.محمد جواد مغنيه، فرق حبس و وقف را زوال ملک و عدم آن دانسته است يعني در وقف، ملک از واقف زايل مي‏شود، اما در حبس، عين بر ملک حابس باقي است (1598)از مطالب آينده روشن خواهد شد که اين فرق نيز کليت ندارد و در مواردي از حبس نيز ممکن است ملکيت حابس زايل شود.فيض کاشاني يادآور شده است: حبس قريب به وقف است و اصحاب، بسياري از احکام آن را مهمل گذاشته‏اند و ظاهرا بجز اهليت تصرف، همانند وقف، ايجاب و قبولو ديگر شرايطي که در وقف گذشت، نيز در آن شرط است. مورد آن نيز همان مورد وقف است. يعني هر عيني که با دوام و استمرار قابل انتفاع باشد وي به وقف (و حبس) بر قرب، مانند حمل آب براي مساجد، کمک به حجاج، زوار و... مثال زده است (1599)شايد بتوان يکي از وجوه تمايز حبس از سکني، عمري و رقبي را ازاله‏ي ملک از حابس و وجه تماغز آن از وقف را اين دانست که حبس (حداقل در بعضي از مواردش) بر خلاف وقف مي‏تواند به مدت مقيد شود. فرق ديگر، اين که در بعضي از موارد، مانند موردي که حبس (بر غير قربات) را مطلق بگذارند (و ذکر مدت نکنند) مطابق نظر عده‏ي بسياري از اعلام، لازم نخواهد بود.اما چنان که اشاره شد بزرگان معناي حبس و فرق آن با وقف را به طور منقح بررسي نکرده‏اند. از اين گذشته در بسياري از موارد در روايات و کلمات فقهاي فريقين واژه‏ي «حبس» را به جاي «وقف» به کار برده‏اند.حبس؛ لزوم يا عدم لزوم؟جمهور کساني که اين مسأله را مطرح کرده‏اند يادآور شده‏اند که:1-اگر مورد و متعلق حبس از قربات، همانند حبس مرکبي في سبيل الله يا اموال براي مساجد و مشاهد و... باشد براي هميشه لازم است و رجوع از آن به هيچ وجه جايز نيست.مفيددر مقنعه، علامه در قواعد و تذکره، شهيد ثاني در مسالک، شهيد اول در لمعه و دروس، محقق در شرايع و مختصر، فاضل مقداد در تنقيح، امام خميني در تحرير آية الله خويي در منهاج و... اين مطلب را يادآور شده‏اند(1600) صاحب مفتاح اين مطلب را از نوادر قضاي سرائر نيز نقل کرده است. (1601)صاحبجواره ضمن نقل بيان فوق از ابن‏ادريس در مسأله، ادعاي عدم خلاف کرده است. (1602)* شايان ذکر است که عبارات اصحاب در منابع ياد شده، چنان که شهيد ثاني (1603)يادآور شده است، مطلق است و (بجز امام خميني، خويي و حکيم) تصريح نکرده‏اند که؛ آيا در مواردي هم که ذکر مدت مي‏شود براي هميشه حبس لازم است يا خير؟امام خميني و آية الله حکيم در منابع نام برده يادآور شده‏اند که در وقف بر قربات اگر حابس مدتي را قيد کند، حبس تا انقضاي آن مدت لازم است و بعد از انقضاي مدت، حبس پايان مي‏يابد و مال به ملک حابس بازمي‏گردد.از دلايل فقها براي لزوم حبس در اين مورد يکي اجماع است. (1604) صاحب مفتاح اجماع در اين مورد را اجماع محصل دانسته است.دليل ديگر رواياتي است که مضمون آنها عدم جواز رجوع از انفاقات و صدقاتي است که انسان براي خداي متعال انجام مي‏دهد. (1605) به عنوان نمونه: محمد بن مسلم از امام باقر عليه‏السلام نقل کرده است: لا يرجع في الصدقة اذا ابتغي بها وجه الله عزوجل «از صدقه‏اي که براي خدا و قصد قربت انجام شده است نبايد رجوع کرد». ولي اشکال اين است که اولا لازمه‏ي اين استدلال اين است که در اين موارد اگر قصد قربت نکرد لازم نباشد و ثانيا اگر در حبس بر آدمي قصد قربت کند طبق اين استدلال بايد براي هميشه لازم باشد.2-اگر حبس بر انسان باشد و زماني را براي آن تعيين کرده باشد (مانند ده سال يا تا زمان موت حابس يا موت محبوس عليه)، محقق در شرايع علامه در تذکره، فيض در مفاتيح، شهيدين در لمعه و روضه، شهيد در مسالک و از معاصران امام خميني، آية الله خويي و آية الله حکيم، تصريح کرده‏اند که (در اين صورت) حبس، تا پايان مدت، لازم است و پس از آن به حابس يا ورثه‏ي او بازمي‏گردد. (1606) و اگر مدتي را ذکر نکرده باشد غالبا در منابع ياد شده تصريح کرده‏اند بعد از موت حابس، حبس باطل مي‏شود. اما آيا قبل از آن لازم است يا حابس حق رجوع دارد؟ گروهي چون محقق در شرايع، شهيد ثاني در مسالک و... مطلق گذاشته‏اند و برخي چون علامه در قواعد تصريح کرده‏اند که لازم نيست و هر زمان که حابس بخواهد حق رجوع دارد. شهيد ثاني بطلان آن را با موت حابس به معناي عدم لزوم گرفته است که قبل از مرگ هم هر زمان بخواهد حق رجوع دارد. (1607) آية الله خويي (1608) و شهيد محمد باقر صدر (1609) نيز همين را تقريب کرده‏اند. برخي چون امام خميني و آية الله حکيم، در صورت اطلاق، حبس را قبل از موت نيز لازم دانسته‏اند. اما معتقدند بعد از مرگ او به ورثه‏ي حابس بازمي‏گردد. صاحب جواهر نيز به اين مطلب تصريح کرده است(1610) ظاهرا تنها روايت در اين باره، صحيح ابن‏اذينه است که در آن محمد بن مسلم از امام باقر عليه‏السلام نقل کرده است که: علي عليه‏السلام به بازگشت مال حبس شده به حابس و تقسيم آن بين ورثه‏ي (حابس) حکم کرد (1611)معلوم مي‏شود که فقها، چنان که ابن‏ادريس تصريح کرده است، مورد اين روايت را بر حبس بر آدمي دانسته‏اند و حبس بر قربات و في سبيل الله را (به دلايلي که گذشت) از اين حکم خارج دانسته‏اند و چنان که اشاره شد در اين موارد حبس را، الي الابد، لازم دانسته‏اند.عمري، رقبي و سکني از ديدگاه ديگر مذاهبمعناي اين عناوينالشرح الصغير (در فقه مالکي) عمري را اين چنين تعريف کرده است: «تمليک منفعت چيزي که مملوک است، در طول حيات معطي بدون عوض» از اين تعريف بيع و صدقه خارج مي‏شوند، چون تمليک عين هستند. با قيد حيات معطي وقف مؤبد خارج مي‏شود. با قيد «بدون عوض» اجاره خارج مي‏شود (1612) از عبارت صحاوي (حنفي) نيزاستفاده مي‏شود که عمري به عمر معطي مقيد مي‏شود(1613) ابن‏قدامه، عمري و رقبي را دو نوع از هبه دانسته است که نزد کساني که آنها را معتبر مي‏دانند، شرايط و احکام ساير هبات را دارند، مانند ايجاب و قبول و...صورت عمري اين چنين است: «اعمرتک داري هذه» يا «هي لک عمري ما عشت» يا «مدة حياتک» يا «ما حييت» و آن را عمري ناميده‏اند، چون مقيد به عمر است.و صورت رقبي اين گونه است: «ارقبتک هذه الدار» يا «هي لک حياتک علي انک ان مت عادت الي و ان مت قبلک فهي لک و لعقبک».گويي مي‏گويد: اين مال براي آخرين فرد از ما (دو نفر) که مي‏ميرد، باشد و براي همين، «رقبي» ناميده شده است، زيرا هر يک از آن دو مراقب (و منتظر) موت رفيقش مي‏باشد(1614) در مورد رقبي فقها همان تعريف ابن‏قدامه را ذکر کرده‏اند که مي‏گويد: «اگر تو اول مردي اين مال براي من، و اگر من اول مردم، براي تو باشد (1615)حکم عمريطحاوي اظهار داشته است: همه‏ي اهل علم اتفاق نظر دارند که بعد از قبض، معمر تا زنده است مالک است و اختلاف آنها مربوط به بعد از وفات وي است. کثيري مي‏گويند: اين اموال، همانند ديگر اموال معمر است و شرطي که معمر کرده، لغو است.ابوحنيفه، زفر، ابويوسف، محمد بن الحسن، ثوري و شافعي اين نظر را برگزيده‏اند (1616)شربيني از فقهاي شافعيه تصريح کرده است که: عمري همانند هبه است که با قبض لازم مي‏شود و بعد از مرگ معمر به ورثه او مي‏رسند و اگر ورثه‏اي نداشت براي بيت المال است و به معمر بازنمي‏گردد. (1617)در مختصر مزني (فقه شافعيه) نيز به اين مطلبتصريح شده است.در فقه احمد نيز در عمري، مال ملک معمر و بعد از او ملک ورثه‏ي او خواهد بود و حتي اگر شرط کند که بعد از مرگ معمر براي فرزندانش باشد در حقيقت، همان حکم را تأکيد کرده است؛ اما اگر شرط کند که بعد از مرگ تو (معمر) براي من باشد، از احمد (در اين مورد) دو روايت است:1-صحت عقد و شرط، که مالک، ابوثور، داوود و شافعي نيز همين را گفته‏اند.2-عقد صحيح ولي شرط، باطل است و اين مال، ملک معمر و بعد از وي ملک ورثه‏اش خواهد شد که اين قول ابوحنفيه و قول شافعي در جديد است (1618)تنها در فقه مالک در عمري مال بعد از مرگ معمر به ملک مالک اول بازمي‏گردد. (1619)تا اين جا روشن شد که در عمري ديدگاه عموم فقها بجز مالک و برخي ديگر اين است که حکم هبه دارد و معمر مالک رقبه‏ي مال مي‏شود و بعد از وي به ورثه‏اش منتقل مي‏شود.دليل براي اين ديدگاه اکثريت، رواياتي است که در اين باب وارد شده‏اند:1-حديث نبوي صلي الله عليه و آله: «من اعمر عمري فهي لمن اعمرها حيا و ميتا و عقبه» (1620): کسي که مالي را به عنوان عمري به ديگري مي‏دهد آن مال در زمان حيات براي آن ديگ‏ري و بعد از مرگ براي ورثه‏ي اوست.2-حديث نبوي صلي الله عليه و آله: «العمري جائزة لأهلها و الرقبي جائزة لأهلها» (1621): عمري براي اهل آن و رقبي نيز براي اهل آن جايز (و مشروع) است.3-حديث جابر از رسول خدا صلي الله عليه و آله: «ايما رجل اعمر عمري له و لعقبه فانها للذي يعطاها لا يرجع الي الذي اعطاها ابدا لأنه اعطي عطاء وقعت فيه المواريث» (1622):هر کسي که مالي را به عنوان عمري در اختيارش قرار گيرد آن مال براي او (يعني معطي) است و هيچ گاه به کسي که عطا کرده است، بازنمي‏گردد. زيرا (معطي) بخششي کرده که ميراث در آن واقع شده است.4-حديث نبوي صلي الله عليه و آله: «لا ترقبوا و لا تعمروا فمن ارقب شيئا او اعمر شيئا فهو لورثته» (1623): مرتکب رقبي و عمري نشويد (نهي ارشادي است) زيرا هر که مالي را به عنوان رقبي يا عمري (در اختيار ديگري) قرار دهد آن مال براي ورثه‏ي او (معطي) خواهد بود.5-حديث نبوي صلي الله عليه و آله: «العمري لمن وهبت له» (1624): عمري براي کسي است که مال را به او بخشيده‏اي.حکم رقبيابوحنيفه و محمد بن الحسن (به نقل سرخسي) به اين دليل که در رقبي تمليک، معلق بر مرگ شده است و در حقيقت نوعي مخاطره است و نيز با استناد به حديث نبوي صلي الله عليه و آله رقبي را باطل دانسته‏اند. وي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل کرده است که حضرت عمري را اجازه مي‏داد، اما رقبي را باطل اعلام کرد. اشاره خواهد شد که ابن‏قدامه در مغني اين حديث را مجهول مي‏داند.البته طحاوي اظهار داشته است که نظر ابوحنيفه و محمد در مورد ارقاب اين است که: حکم عاريه را دارد که معطي مالک رقبه‏ي آن نمي‏شود و مرقب هر وقت بخواهد، حق رجوع دارد (1625)از فقهاي حنفيه، ابويوسف، رقبي را (در حکم) هماند عمري دانسته است که با قبض، حکم هبه را خواهد داشت و به ملکيت شخص معطي درمي‏آيد (1626)در فقه مالک، رقبي جايز نيست، زيرا از وجه متعارف خارج شده و نوعي مخاطره است چون معلق بر مرگ شده است و تمليک به خطر جايز نيست (1627)شافعي حکم رقبي را همان حکم عمري دانسته است. (1628)شربيني يادآور شده است که شافعي در «قديم» اين عقد را (به خاطر اين شرط فاسد) باطل دانسته است. اما در«جديد» عقد را صحيح و شرط را باطل مي‏داند (1629)در فقه حنبلي نيز رقبي جايز و صحيح است و حکمش همانند عمري است. ابن‏قدامه از علي عليه‏السلام روايت کرده است که فرمود: «العمري و الرقبي سواء»: عمري و رقبي (در حکم) مساوي‏اند.طاووس مي‏گويد: «من ارقب شيئا فهو علي سبيل الميراث»: مالي را که کسي به ديگري، به عنوان رقبي، مي‏دهد ميراث آن شخص خواهد بود.ا�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2632]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن