واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ملاقات با دالاس رواي:استاد محمد مهدي عبدخدايي به کوشش زهرا عابديوقتي بنده را به زندان قصر فرستادند در بند عمومي مدتي را سرکردم تا اين که بواسطه ي سفارش يکي از آشنايان به نام آقاي دکتر محمود انگجي که از آشنايان پدرم بودند و هفته اي يک بار به زندان سر مي زند، به بند بهداري منتقل شدم. بند بهداري به نسبت بندهاي ديگر از امکانات بيشتري برخوردار بود. غذاي بهتري هم داشتيم و هر کس که تخت شخصي داشت در ضمن استفاده از حياط بند بهداري بيست و چهار ساعت شبانه روز براي قدم زدن زندانيان آزاد بود. بعد از مدتي که بنده به اين بند منتقل شدم در روزنامه ها خواندم که شاه در مصاحبه اي اعلان کرده است که عده اي از شخصيت هاي نظامي ملاقات غيررسمي بدون اجازه داشته اند و گزارشي از وضعيت داخلي کشور داده اند. در آن زمان آقاي دالاس وزير خارجه آمريکا ايران بود. چند روز بعد اعلان کردند که آقاي سرلشکر عزيزي رئيس ژاندارمري، درجه سپهبدي دريافت کرده اند و رئيس دادگاه آقاي سپهبد قرني شده اند. ايشان به سه سال زندان محکوم شدند و به بند بهداري زندان قصر منتقل گشتند.چون آن زمان آقاي قرني درجه ي سرلشکري داشتند افسران زندان احترام خاصي به او مي گذاشتند و مانند زنداني معمولي با او برخورد نمي کردند. يک روز عصر آقاي قرني مرا صدا زد و به من گفت:«حاضري با من قدم بزني؟» من گفتم: «چه مانعي داره تيمسار؟» و با هم مشغول قدم زدن شديم. يک دفعه از راديوي زندان که توسط بلندگو در حياط زندان پخش مي شد، خواننده اي به نام الهه شروع به آواز خواندن کرد. سپهبد قرني با شنيدن صداي آن خواننده سريعاً از من خداحافظي کرد و رفت. من آن زمان نوجوان بودم و از رفتار ايشان خيلي تعجب کردم. شب، سپهبد قرني مجدداً پيش من آمد و پيشنهاد قبلي خود را تکرار کرد. من در ضمن اين که پيشنهاد ايشان را پذيرفتم از بابت رفتار امروزشان سؤال کردم. شهيد سپهبد قرني در جواب گفتند که وقتي اين خواننده شروع به خواندن کرد من ياد روزهايي افتادم که او به صورت خصوصي و تنهايي براي من آواز مي خواند. ياد آن روزها مرا اذيت مي کند، به خاطر همين حياط را ترک کردم.از نحوه ي دستگيري اش پرسيدم که گفت: «مي خواستم بعد از ظهر برايت تعريف کنم که نشد» گفت: «بعد از کودتاي 28 مرداد، سه نفر بوديم که سلطنت را حفظ کرديم. من و تيمور بختيار به همراه سپهبد آزموده، من مسئول رکن 12 ارتش بودم. آقاي تيمور بختيار فرماندار نظامي بود و حسين آزموده دادستان نظامي بود.»در واقع قرني کشف مي کرد، بختيار دستگير مي کرد و آزموده محاکمه مي کرد. سازمان حزب توده هم توسط قرني کشف شد که در آخر 48 نفر از افسران اين حزب به دستور شاه اعدام شدند. سپهبد قرني اين طور ادامه داد: «به علت شغلي که داشتم متوجه فساد دربار شدم، هم شخص اعلي حضرت و هم اطرافيان او به شدت در اين فساد سهم داشتند. من که خودم را مسئول مي دانستم چندين بار بابت اين موضوع به شخص اعلي حضرت تذکر دادم اما نتيجه نداشت تا اين که دالاس به ايران آمد. من احساس کردم بدون حمايت آمريکا کودتا در ايران ممکن نيست و ما هم نمي خواستيم به جناب اعلي حضرت آسيبي برسد در نتيجه من با مشورت چند افسر به اين نتيجه رسيدم که با آمريکا وارد مذاکره شوم. لذا با لباس شخصي با آقاي دالاس ملاقات کردم و شرايط ايران را تشريح کردم. حتي گفتم پنج ميليون دلاري که آمريکا براي دستمزد عده اي از کارمندان به آقاي زاهدي دادند، مستقيم به حساب شخصي ايشان واريز شد.وقتي تمام شرايط را توضيح دادم گفتم اگر آمريکا موافقت کند ما چند افسريم که با حفظ منافع آمريکا حاضريم کودتا کنيم و با کمال احترام شخص اعلي حضرت را به آمريکا مي فرستيم و ايران را جمهوري اعلام مي کنيم. جمهوري که در رأس آن عده اي نظامي هستند.دالاس از من خواست که هر چه گفته ام بنويسم اما من در پاسخش گفتم که نوشته لازم نيست و چون من مسئوليت حفاظت از ايشان را داشتم توانستم با او ملاقات کنم.فرداي آن روز متوجه شدم دالاس در ملاقاتي که با شاه داشته تمام صحبت هاي من را به او منتقل کرده است. در پي اين ماجرا شاه مرا از کارم برکنار کرد. از من پرسيدند که تو با دالاس ملاقات کردي؟ گفتم: «بله» گفتند: «از کودتا حرفي نزدي.» گفتم: «نه» من پيش از ايشان رفتم و خودم را به عنوان مسئول حفاظت ايشان معرفي کردم. ايشان از اوضاع داخلي ايران پرسيدند، من گفتم: «فسادي در ايران حکم فرماست که بايد اصلاح شود.»در دادگاه چون مدرکي از من نداشتند تنها مرا به سه سال زندان محکوم کردند.بعد از آن ماجرا من با شهيد سپهبد قرني خيلي آشنا شدم ولي با تبعيد شدنم به برازجان ديگر از ايشان خبري نداشتم تا اين که سال 41 وقتي از زندان آزاد شدم متوجه شدم شهيد قرني به اتهام طرح کودتا با هم دستي سيد مرتضي جزايري مجدداً به زندان افتاد و در آن جا بود که با افراد مذهبي آشنا شد و گرايشات ايشان تغيير کرد و اين امر در سرنوشت او تأثير داشت تا اين که بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايشان با حکم حضرت امام خميني (ره) به عنوان اولين رئيس ستاد مشترک ارتش انتخاب شد.در اين ايام متأسفانه از گوشه گوشه مملکت صداهاي شومي مبني بر جدايي ايران به گوش مي رسيد؛ البته اين تنها مربوط به بعد از انقلاب نبود بلکه بعد از مشروطيت هم همين وضع پيش آمد. به عنوان مثال اسماعيل آقا سيمي قو در کردستان شوکت الدوله قشقايي در شيراز، صمصام السلطنه بختياري در اصفهان، کلنل محمد علي خان پسيان در خراسان، شيخ محمد خياباني در آذربايجان و سردار نظرخان در بلوچستان هر کدام به تنهايي داعيه جدايي داشتند. علت اين موضوع هم اين بود که ايران از نظر جامعه شناختي يک کشور کثير المله است و به علت سابقه تاريخي اش، شاه از نظر مردم ايران پذيرفته شده بود. با رفتن شاه و پيروزي امام (ره) در ابتداي قضيه موجب شد که آقاي عزالدين حسيني در کردستان، دوستان آيت الله شريعتمداري در آذربايجان، شيخ شبير در خوزستان، توماج مختوم در گنبد و حتي در بلوچستان، نغمه هاي جدايي سر بدهند. خصوصاً کردستان که هميشه ادعاي جدايي و آرزوي تشکيل يک کردستان مستقل شامل کردهاي عراق، ترکيه، سوريه و ايران داشت به دنبال ايجاد يک کردستان آزاد و خودمختار بود.در آن ايام چون نظام از هم پاشيده شده بود و ارتش منظمي هم نداشت و سپاه هم هنوز تشکيل نشده بود، خود به خود کردستان در رأس همه اين مسائل قرار گرفت. خوب، اين امر قبلاً هم در عراق سابقه داشت و تنها منوط به ايران نبود. بعد از انقلاب هم پاره اي از افراد فکر کردند که مي توانند يک پارچگي ملت ايران را از بين ببرند. در اين دوره سپهبد قرني تبديل به يک فرد مذهبي شده بود و رگه هاي مليت گرايي هم در وجودش متبلور شده بود به علت اينکه او فردي نظامي بود؛ پيشنهاد کرد که غائله کردستان هر چه زودتر بايد با قدرت خاموش شود. اما شخصيت هاي ميانه رو، آزادي خواه و يا ظلم ستيزي که در انقلاب بودند. مثل مرحوم آيت الله طالقاني از خشونت بيزار بودند؛ بعلاوه دولت موقت هم که دولت نهضت آزادي و نيمه جبهه ملي بود مخالف اعمال خشونت و طرفدار مذاکره بود.آنها معتقد بودند که بايد در اين قضيه از اعمال قدرت جلوگيري کرده و انعطاف بيشتري نشان داد، اما امثال شهيد چمران و سپهبد قرني مخالف اين ايده بودند و اعتقاد داشتند که تجزيه به آرامي در حال شکل گيري است پس بايد به صورت جدي سرکوب شود.با رفتن آيت الله طالقاني و هيئت سه نفره متشکل از: صباغيان، فروهر و سحابي به کردستان و بي نتيجه ماندن مذاکرات، مجدداً سپهبد قرني اصرار به اعمال قدرت و سرکوب اين جنبش داشت. بنده از مذاکرات سطح بالا بي اطلاع بودم اما با توجه به شناختي که از مسئولين دولتي در زندان پيدا کرده بودم و انعکاس هاي بيروني که از رفتارهاي ايشان هويدا بود، ديدم آنها تصميم به عوض کردن سمت سپهبد قرني گرفته اند.در همين زمان چون پايه هاي انقلاب هنوز مستحکم نشده بود و حفاظت از مقامات به درستي انجام نمي گرفت، چپهايي که طرفدار تجزيه بودند (اين گروه معتقد به حزب کمونيسم بوده و اعتقاد داشتند ايران بايد پاره پاره شود. آنها بعدها به آمريکا رفتند.) گروه فرقان را بازيچه ي خود قرار داده و در تاريخ سوم ارديبهشت سال 1358 سپهبد قرني را ترور کردند. منبع:ماهنامه فرهنگي ،اجتماعي ،سياسي فکه(ش 72)/خ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 461]