واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ما آدمها همیشه مهره سیاهیم
شطرنج با ماشین قیامت نوشته حبیب احمدزاده ، كتابی است كه انتشارات سوره مهر در سال 1386 به تجدید چاپ آن (چاپ پنجم) در 2200 نسخه همت گمارده است. این كتاب كه به جشنوارههای قلم زرین و كتاب سال راه یافته، مورد توجه بسیاری از منتقدان قرار گرفته است.رمان داستان رئالی است كه به سبك و شیوه كلاسیك نوشته شده، تا متنی خبری و پیاممحور را درباره جنگ و دفاع مقدس به وجود آورد. كانون روایت اثر درونی ـ بیرونی است و همانطور كه به كشمكشهای درونی راوی میپردازد (مهره سیاه بودن یا نبودن؟)، به كشمكشهای بیرونی او با مهندس، گیتی و بهخصوص دشمن متجاوز اشاره دارد.اسم رمان بیانگر دو موضوع در كنار یكدیگر است كه محور اصلی اثر را تشكیل میدهد. ماشین قیامت نامی است كه مهندس (یكی از شخصیتهای داستان) به رادار سامبلین میدهد. راداری كه میتواند شهر را در یك لحظه كن فیكون كند.«چه جالب پس شما دنبال ماشین قیامتساز میگردید؟» (ص 128)شطرنج نیز میتواند نمادی از دنیا و شهرهایش (به دید مهندس) باشد. صفحهای بزرگ با آدمهایی كه تنها مهرههای سیاه این شطرنج بزرگ هستند. مهرههایی سیاه، بدبخت و بیاراده كه باید در مقابل قدرت نیرومند كمر خم كنند.«ما آدمها همیشه مهرة سیاهیم.» (ص 182)و «گفتم كه شماها یك مهره بیشتر نیستید، درست مثل رفقای او دستِ آبِتون! فرقی نمیكنه. چه سیاه، چه سفید...» (ص 130)رمان بیانگر تقابل دو عقیده است. آیا انسان تنها مهرهای است سیاه، كه نمیتواند كوچكترین نقشی در زندگی و سرنوشتش داشته باشد و یا نه او میتواند با حركت دستهجمعی و با كمك مهرههای دیگر به انتهای صفحه برسد. و زیر شود و كل بازی را در دست گیرد. (ص 306) چكیدة داستانرمان داستان رزمندة نوجوانی است حدوداً هفدهساله كه به علت مجروح شدن پرویز (رزمندة دیگر) بهغیراز دیدهبانی و دادن گراد به توپخانه و آتشبار، مسئول رساندن غذا به رزمندگان میگردد. پرویز، در ابتدا، به خاطر رفتن به مرخصی با خراب كردن موتور راوی او را با خود همراه میكند تا مسئولیت غذادهی به دو شخص دیگر (گیتی و مهندس) را به او واگذار كند. مهندس پیرمردی است كه در یك خانة هفتطبقه و نیمهویران به سر میبرد و قبلاً كارمند شركت نفت بوده است. گیتی زنی روسپی است كه در منطقه بدنام شهر با دختر عقبافتادهاش زندگی میكند. از طرفی از ستاد فرماندهی خبر میرسد یك دستگاه فرانسوی آن سوی نهر مستقر شده است كه میتواند بسیار دقیق محل آتشبار را شناسایی كند و بهسرعت عكسالعمل نشان دهد. راوی همراه رزمندگان دیگر قصد دارند، طی ترفندی دشمن را به شك و تردید وادارند و ذهنیت آنان را نسبت به عملكرد رادار بدبین كنند. رزمندگان طی عملیاتی موفق به ایجاد این شبهه در دل دشمن میگردند كه نتیجة آن، كنار گذاشتن رادار و پیروزی رزمندگان است.رمان داستان رزمندة نوجوانی است حدوداً هفدهساله كه به علت مجروح شدن پرویز (رزمندة دیگر) بهغیراز دیدهبانی و دادن گراد به توپخانه و آتشبار، مسئول رساندن غذا به رزمندگان میگردد. پیرنگداستاننویس با روایت سروكار دارد. بخش مهمی از كشش متنها به چگونگی روایت آنها بستگی دارد. «روایت» را توالی ملموس حوادثی كه غیر تصادفی در كنار هم آمده باشند تعریف كردهاند. ایجاد رابطة علت و معلولی بین حوادث بهوجودآمده كه منجر به ساختاری هماهنگ و یكدست شود. به گفتة تزوتان تودوروف، منتقد و اندیشمند بلغاری، «اصولاً باید میان سلسله حوادث روایت پیوند زمانی و پیوند سببی وجود داشته باشد.»1در این رمان كه پیرنگ عنصر اصلی به شمار میرود، شاهد كنشهای متعددی هستیم كه گرچه میباید باعث تعلیق و خوشخوانی اثر گردد، به دلیل علتمند نبودن اعمال شخصیتها و باورناپذیری كنشها در ذهن خواننده تنها موجب اطناب كار و به ملال رساندن خواننده گردیده است؛ مثلاً كنش راوی ـ شك و بدگمانی او نسبت به مهندس ـ كنشی كه خود هسته محسوب میشود، و پیامد رخدادهای بعدی داستان میشود، آیا فقط دیدن مهندس از پشت دوربین و تسلط نگاه او بر قبضه و دست تكان دادنش میتواند آغاز علت منطقی شكی شود (ص 151) كه راوی را وادارد تا مهندس را با خود (تا ص 220) به هر كجا كه میرود، ببرد؟ مهندسی كه پدر جواد نیز او را میشناسد و برایش غذا میبرده است.«مگه مهندس هنوز اینجاست؟ براش غذا میبری؟» (ص 146)رشته حوادثی كه پیامد این شك است، تعلیقی ایجاد نمیكند و صحنه ماندگاری را در ذهن باقی نمیگذارد؛ شكی كه بیدلیل آغاز میشود و در اواسط راهپیمایی شبانه بازهم بیدلیل رفع میشود. این كنشهای غیر منطقی همراه شده با رازآمیزی شخصیت گیتی و مهندس كه بهراستی چرا هنوز در شهر ماندهاند؟ و این رازی است كه پاسخ درست و قانعكنندهای تا پایان رمان به آن داده نمیشود. لحن و زاویه دید و نثرزاویه دید رمان اول شخص مفرد است. دیدگاه من راوی كه بیانگر تكصدایی متن است، این امكان را به خواننده نمیدهد كه خود نسبت به شخصیتها و اعمالشان تصمیم بگیرد.«پرویز خنگ. با این رفیق خل و چلش به من میگه مشتری نقد!» (ص 37)اولین دیدار با مهندس و دیدار با سرگرد خشك و جدی «از لحن آمرانهاش عصبانی شدم.» «سرگرد با كلاه آهنی تودار و سبیلی كه به مقتضای زمان، بعضی وقتها پرپشت و زمانی از بیخ اصلاح میشد.» (ص 40)اولین دیدار با سرگرد كه نگاهی جانبدارانه به مسائل دارد لحن راوی با طنز كلامی همراه شده كه كاركرد مؤثری است در متن؛ اما درخصوص نثر باید گفت این اثر احتیاج مبرمی به ویراستاری بهخصوص در دیالوگها دارد. استفاده از نثر گفتاری در كنار نثر نوشتاری. استفاده از كلماتی كه داستانی نیستند و در جای خود خوش نمینشینند.«پردة هر دو پلكم را بیاثر میكرد.» (ص 13)كه بهتر میبود به جای بیاثر از بیحس استفاده میشد.كلمه «منزجر»، در این جمله آیا با لحن طنز و روان راوی همخوانی دارد؟ «از هیچ چیز، بیش از بدخوابی شبانه منزجر نبودم.»و كلمه «گراییده» در این جمله «مردی مسن با موهای پرپشت كه قسمت اعظمشان به سفیدی گراییده.» (ص 36)، میتوانست بشود به سفیدی میزد.و زمان فعل در این جمله «نمیدیدی كه خواب بودم.»، بهتر نبود مینوشتیم «ندیدی كه خواب بودم.»و نثر نوشتاری در كنار گفتاری: «اگه كاری دارید.» و «این عظمت را ببینید كه داره میسوزه. همهچیز همینه.» «یك توپخانه دیگه.» (ص 91) و...درونمایهدرونمایه، فكر اصلی و مسلط هر اثری است؛ خط رشتهای كه در خلال اثر كشیده میشود، فكر و اندیشه حاكمی كه نویسنده در داستان اعمال میكند. شاید به همین جهت است كه میگویند درونمایه هر اثری جهت فكری و ادراكی نویسندهاش را نشان میدهد.2به گفته باختین نیز «ایدئولوژی مثل زبان ناپیداست. هر متنی تحت تأثیر ایدئولوژی شكل میگیرد.»اثر به بیان شك و تردیدها در دل نوجوانی میپردازد كه بین مهره بودن یا نبودن خود در جنگ، در تردید است.«ما واقعاً مهرة بیارزش نبودیم؟» (ص 132)«فرق تو با این مهرهها چیه... هر دو تاییتون رو، رو صفحة شطرنج مخصوص به خودتون پهن كردهان. ماشین قیامت منتظره تا همهتون رو ببلعه.» (ص 235)«فرق تو با این مهرهها چیه... هر دو تاییتون رو، رو صفحة شطرنج مخصوص به خودتون پهن كردهان. ماشین قیامت منتظره تا همهتون رو ببلعه.»این شكها كه ذهن نوجوان را درگیر خود میكند، ادامه دارد تا پیروزی رزمندگان در برابر ماشین قیامت، راوی تنها در انتها با كمك سخنان قاسم بدون پیشزمینة لازم به تشرف فكری میرسد و تردیدهایش برطرف میگردد.«حالا اگر همون هشت مهرة سرباز ـ به قول مهندس ـ سیاه جبرزدة بدبخت، در یك حركت دستهجمعی سنجیده، به هم كمك كنن و یكیشون به انتهای صفحة مقابل برسه، وزیر میشه. اینجاست كه كل روند بازی عوض میشه.» (ص 306)و «خدا این هفتطبقه رو نساخته كه ما توش وول بخوریم. بلكه قراره ما بریم. بالای این هفت طبقه...» (ص 307)شعاردهی در انتهای رمان نهتنها باعث ملال خواننده میشود بلكه به گونهای به شعور او نیز توهین میكند. خوانندة امروز به دنبال سفیدخوانی متن است و مایل است خود به كشف و شهود برسد. آیا بهراستی بهتر نمیبود این اجازه را به خواننده میدادیم تا خود دریابد راوی مهره سیاه است یا نه؟ و بدینگونه متنی پیاممحور و ایدئولوژیكی به وجود نمیآوردیم؟ شخصیتپردازیتوانایی و ارزش كار نویسندگان داستانها اغلب با میزان مهارت آنان در خلق شخصیتها سنجیده میشود. داستانپردازانی موفق ارزیابی میشوند كه بتوانند شخصیتهای داستانی خود را ملموس، زنده و پذیرفتنی به تصویر بكشند.3آنچه كه در این رمان دیده میشود، وجود شخصیتهایی است مصنوعی و باورناپذیر كه خواننده از درك آنها عاجز است. شخصیتهایی كه عملكردشان در موقعیتهای خاص چراهایی را به ذهن متبادر میكند. شخصیتهایی با رازهای ناگشوده.مهندس، كارمند سابق شركت نفت، كسی كه در مقابل فورمن انگلیسی بهعنوان كارگر وظیفهشناس اضافه حقوق میگیرد، كسی كه گاه مانند دیوانهها عمل میكند و گاه به بحثهای فلسفی و عرفانی و عقیدتی دست میزند، بهراستی دیوانه است یا عاقل؟ شرط او برای پاسخگویی به سه سؤال و باورپذیری او نسبت به اینكه رزمندگان قصد خرابی پل صراط را دارند، با سؤالاتی درخصوص خدا و از بهشت رانده شدن آدم چگونه باهم چفت میشوند؟(ص 253) كسی كه دیوانه است و به قول راوی چرندیات او را قبول میكند، چگونه میتواند به بحثهای فلسفی و عرفانی رو آورد. (ص 261)كنش گیتی در قبال راوی وقتی او را با دخترك تنها میبیند چگونه توجیه میشود؟ او چرا باید به جای آنكه به راوی حملهور شود، دست به خرابی ماشین بزند و چرم صندلیها را بكند؟ آیا تنها به این دلیل كه نویسنده، شخصیت راوی را سالم برای روایت لازم دارد؟ (ص 109)كنش پرویز در حال اغما. او كه در وضعیت بدی به سر میبرد (ص 64) و همچنین سابقه خوبی ندارد (كفتربازی، شكار كوسهها، خرابی موتور راوی) و شاید غذای بچهها را هم كش میرود چرا در اولین دیدار از راوی میپرسد: «غ..ذا..رو دا..دی؟» (ص 63) و به فكر فردا و نوبت بستنی است؟ اطنابهمانطور كه میدانیم اطناب در داستان به چند صورت نمود مییابد. 1. وقتی مسائل حاشیهای وارد گره اصلی شود. 2. وقتی بشود قسمتی از داستان را حذف كرد، بدون آنكه لطمهای به اثر وارد شود. 3. وقتی قصه یك اوج مشخص پیدا نمیكند و مدام حرافی در اثر دیده میشود.در این رمان به چند نكته كه به اعتقاد نگارنده اطناب محسوب میشود اشاره میگردد.1. بیان شكار كوسهها در ابتدای داستان چه كاركردی دارد؟ پرویز تنها وسیلهای است برای آشنایی راوی با مهندس تا در جریان این آشنایی، خواننده با تفاوت نگرشها نسبت به جنگ آشنا شود. آیا بیان كوچكترین خصوصیات پرویز كه شخصیت فرعی است لازم است؟ آن هم در ابتدای داستان! آیا ذهن را از یافتن گره اصلی منحرف نمیكند؟ اگر این قسمت حذف شود آیا لطمهای به داستان وارد میآید؟2. همراهی راوی با مهندس برای رساندن غذا به گیتی و دخترش و همراه كردن آن دو با خود و سپس همراهی كشیشها برای رساندنشان به ساختمان هفتطبقه برای چیست؟ آیا برای اینكه آنها در امنیت به سر برند یا برای آنكه گرسنه نمانند؟ آیا در هنگام جنگ افراد با شكم خالی شب را به روز نمیرساندند؟«چی كار كردی؟ برای یك شام ساده، همه رو زیر یك سقف خراب جمع كردی كه چی؟ (ص 221). آیا امكان نداشت این قسمت كوتاهتر بیان شود؟ پایان داستانرمان به سبك كلاسیك آغاز میشود. عدم تعادل برای دیدبانی كه حال مسئولیت رانندگی به او محول میشود و مستقر شدن رادار در منطقه، دو گرهای است كه در ابتدا بیان میشوند و گره دیگر چیره شدن شكها است. تمام گرهها در پایانی خوش گره گشایی میشوند. گیتی و دخترش به كمك مادر جواد از دربهدری نجات مییابند، كشیشها در سلامت به اصفهان بازمیگردند، مهندس به آرامش و تنهایی دوبارة خود دست مییابد، راوی به تشرّف فكری میرسد و رزمندگان پیروز میشوند؛ پایان خوش برای همه.اگر داستان با پایان بسته و به خیر و خوشی به اتمام نمیرسید، كار مدرنتر نمیبود؟ تصویر روی جلدبهراستی چه همانی بین عروسك یكچشم با موهای بور با صحنههای داستان میتوان یافت. وجود بوتة غنچهای كه خشكیده، درخت كریسمس و غیره چه كاركردی دارد. آیا طرح روی جلد معمولاً شمهای از صحنههای داستان نیست؟ آیا تا این حد بیربط بودن طرح تنها برای جلب مشتری برای فروش بیشتر كتاب نیست؟ رمانی با شیوه كلاسیك آیا تنها در طرح رو جلد باید ساختارشكنی كند؟ استفاده از رنگهای شاد زرد و آبی كه به چشم میزند از چه روست؟به امید كارهای بهتر و پُربارتر در زمینه جنگ و دفاع مقدس.پینوشت:1. فرهنگنامه ادبی فارسی، حسن انوشه، تهران، 1376، ص 696.2. جمال میرصادقی.3. احمد رضی (استادیار دانشگاه)، ادبیات داستانی، شماره 104.فرحناز شیخ علیزادهتهیه و تنظیم : مهسا رضایی - بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 251]