تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 29 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وقتى معلم به كودك بگويد: بگو بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم و كودك آن را تكرار كند خد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1854425802




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خوش نشيني در سراي نكبت !


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: خوش نشيني در سراي نكبت ! اسماعيل محمدولي يكم : انگار كه اجباري باشد براي زودتر گفتن و به انتها رساندن و رفتن . يك نفس حرف مي زد : " گفتم بي خيال همه چي . يكي بود از بچه هاي سال بالايي كه چند باري چراغ زده بود . مي دانستم از چه قماشي است . بهش گفتم صد تومان قرض مي خواهم . گفت حالا اگر پسش هم ندادي اتفاقي نمي افتد . گفتم كه يعني چي؟ گفت ، يعني من و يكي از رفقام . گفتم ، از بچه هاي دانشگاه نباشد . گفت ، نمي شناسيش . گفت ، اگر دفعه اولت نباشد صد تومان نمي دهيم . فرداش سه تايي آمدند سر قرار . گفتند پولمان جور نشد اين را هم آورديم ... سوار شديم و رفتيم ." رو در رو، وقتي حرف مي زد لحنش جلب توجه نمي كرد . صدايش بود كه بي توجه و سريع روي كاغذ مي آمد . حالا اما وقتي دارم ، دستي به جملاتش مي كشم و كنار هم مي چينمشان ، خودِ " قيصر" است كه حرف مي زند . گيريم از نوع دامن پوشش . نه ضجه و مويه اي در كار است و نه حتي ريزه كوششي براي جلب ترحم . خونسرد و بي رحم حرف مي زند . مثل جراح يا قصابي كه از امعاء و احشاء سخن بگويد. "سي تومان قسط اول بود كه مادرم از آشناها قرض گرفت . فكر مي كرديم يكي دو ماهه كار پدرم درست مي شود و بر مي گردد سركار . قسط دوم ماند و با قسط سوم شهريه يكي شد . اواخر اردي بهشت بود . گفتند ؛ اگر هر دو تا قسط را با هم واريز نكني ، اجازه ورود به جلسه امتحان را نداري . سي توماني هم كه ريخته بودم حرام مي شد . وضع خانه تعريفي نداشت . مادرم با قرض هاي يكي دو هزارتوماني از برادر و خواهرش يك شام و نهاري جفت و جور مي كرد . روزي صد دفعه مي گفت ، افتاديم به گدايي ، جلوي بابام ! آن موقع حدود پنج ـ شش ماه مي شد كه هيچ پولي خانه نياورده بود . دروغ نگويم ... چرا . آخري ها كه هنوز آن جا بودم يك بار شصت - هفتاد تومان آورد و گفت اين را صندوق نمي دانم چي چي داده . گفت ، بيست تومانش را تو ببر دانشگاه ، بگو بابام بي كار است و باقيش را بعدا كه كارخانه راه افتاد مي دهيم . گفتم ؛ خوب . وقتي كارخانه راه افتاد يك دفعه مي دهيم . فهميد از سر بازش مي كنم . گفت ، مي خواهي همه پول را قرض كنم؟ گفتم كه نه . ديدم ناراحت است . دروغي گفتم ؛ ترم بعد يك جا مي دهيم . هشتاد و سه چهار هزار تومان از شهريه مانده بود و من هم معطل بودم . حالا هرچي بگويم شما متوجه نمي شويد چه وضعي بود . طولش ندهم ... يكهو گفتم بي خيال همه چي. " حرف كه مي زد دستش هم به كارِ تكان دادن بطري يخ زده مشغول بود . دم به دقيقه امتحان مي كرد و چند قطره اي فرو مي داد . آفتاب شايسته ظهر مرداد و ماشيني كه در آن نشسته بوديم كوره شده بود. " اوائل اصلا خبر نداشتيم كارخانه ورشكسته شده . بابام مثل هميشه صبح ها مي‌‏رفت كارخانه و غروب برمي‌‏گشت . توي خانه كز مي‌‏كرد يك گوشه‌‏اي و با كسي حرف نمي‌‏زد. شام خورده نخورده مي خوابيد و دوباره صبح زود راهي مي‌‏شد . ماجراي تعطيلي كارخانه و بي‌‏كاريش را هم مادرم از همسايه ها شنيد . محله ما كارگري بود . چند تا از همكارهاي بابام هم همان اطراف بودند . مي گفتند ، كارخانه حالا صاحب ندارد و چند بار دست به دست گشته و آخر سر هم تعطيلش كرده اند و كارگرها بي‌‏خود توي كارخانه جمع مي شوند . مي گفتند كه دم و دستگاهش را هم فروخته اند و كارخانه خالي است . فكر مي كرديم ، هر چه باشد اين قدر كشكي نيست كه چهارصد - پانصد كارگر را همين طوري بريزند توي خيابان كه ! "يادم نيست چطور صبحت كشيد به بچگيش . توي دست نوشته هايم چيزي نيست . سوالي هم نكردم . مي شد پنهاني صدايش را ضبط كرد . اما همين كه رضايت داده بود صحبت كند ، براي من كافي بود : "پنج ـ شش سالم بود . توي يك زيرزمين مستاجر بوديم . صاحبخانه هم از آن عقده اي ها ... مثلا توي حياط كه بازي مي كردم ، مي آمد كه رد بشود ، يك لگدي هم همين طوري به من مي زد و هرهر مي خنديد . فكر مي كردم اگر به بابام حرفي بزنم دعوا مي شود و ما را از آن زيرزمين مي اندازند توي خيابان . نره غولي بود . حتي مدل كفش هايش كه با آن لگد مي پراند هم يادم مانده . نه اين كه فكر كنيد شوخي مي كردها... يك جوري مي زد كه چند متر تلو تلو مي خوردم . روي صداي گريه من هم خيلي حساسيت داشتند . هم خودش و هم زنش . چندبار به خاطر صداي گريه من داد و بيداد راه انداخته بودند . بعد مادرم يادم داد كه چطوري بي صدا گريه كنم . هر وقت بهانه مي‌‏گرفتم و مي خواستم گريه كنم ، زبانم را مي گذاشتم بين دندان هايم و فشار مي دادم . درد كه مي گرفت بهانه ام يادم مي رفت . فقط اشك مي ريختم. " از تجربه‌‏ها و توهماتش بعد از آن اتفاق حرف مي‌‏زند :" از وقتي پول را گرفتم حس مي‌‏كردم همه مي دانند ، جريان چيست . وقتي راه مي رفتم ، فكر مي كردم همه دارند مرا نگاه مي‌‏كنند . مثل اين كه توي راه رفتنم يك علامتي از كاري كه كرده بودم ، باشد. " باز هم خودش مي پرسد ، انگار كه شنيده باشد :"مگر به خاطر شهريه دانشگاه نبود ؟ پس چرا دانشگاه را رها كردي؟"پاسخ مي دهد." وقتي از خانه آمدم بيرون ، يعني كه فرار كردم . ديگر نمي شد رفت دانشگاه . اگر مي خواستند ، پيدايم مي كردند . هرچند از بچه هاي دانشگاه شنيدم كه اصلا آن طرف ها نيامدند . احتمالا مي دانستند و بدشان نمي آمد خودم با پاي خودم بروم ... شايد شما بد متوجه شديد! درسم را تمام مي كردم كه چه طور بشود ؟ اصلا كاري كه من كردم ، فقط به خاطر ادامه تحصيل و از اين فيلم هندي بازي ها نبود .حوصله ام سررفته بود . توي خانه يك وضعي بود كه بايد مي ديديد . نمي توانم تعريف كنم . يعني اصلا چيزي نيست كه با حرف زدن بتوانيد بفهميد . بايد خودتان آن جا گير كرده باشيد . اول فكر كردم با اين جور كارها فعلا پول شهريه را مي دهم . بعد كه پول را گرفتم نظرم برگشت . گفتم ، آخرش كه چي؟ پولي كه من از يكي دو ساعت درآوردم اندازه يك ماه حقوق پدرم بود . روزي هشت ساعت كار پاي دستگاه ! حالا فكر كن درسم را تمام مي كردم ؛ نهايتش اگر خوش شانس بودم ، بايد مي رفتم توي يكي از اين شركت هاي خصوصي كه چهار پنج تا جوان راه مي اندازند . همين كاري كه حالا مي كنم را ازم مي كشيدند با ماهي صد و ده بيست تومان . اين طوري لااقل براي خودم كار مي كنم. " من هيچ سوالي نمي پرسم . خودش شايد سوالات تكراري كه در فيلم ها ديده را از خودش مي پرسد و جواب مي دهد : " تنها باري كه پشيمان شدم دو سال پيش بود . بي احتياطي كردم و مريض شدم . از همين عفونت هاي حرفه اي . حالم خيلي بد بود . حتي خواستم برگردم خانه . شايد اگر هنوز تهران بودند ، برمي گشتم . با يكي از دوستهايم در آن محله هنوز تماس داشتم . خبر داشتم يكي ـ دو ماه بعد از رفتن من ، آن ها هم بساطشان را جمع كرده و برگشته بودند شهرستان." *** وقتي از ماشين پياده مي شود و مي‌‏رود ، تا مدتي رفتنش را تماشا مي‌‏كنم . حدس مي زنم كه كجا مي رود . به حاشيه اتوپيايي كه دختر بچه هاي حاشيه نشينش از هر حيوان رهگذري كمي پول و آرامش و سوزاك مي گيرند. دوم : روزهاي وحشتناكي بود . هنوز هم هست . هربار كه جنازه سوخته يا حلق آويز شده كارگري را از كارخانه اي بيرون مي آوردند ، به ياد خبرهايي مي افتاديم كه از فقر و نكبت تحميل شده به آنان منتشر كرده بوديم ، بي اثر . روي كاغذهايي به مقصد سطل زباله. ماجرا در يكي از همان روزها شروع شد . حدود پنج سال پيش بود . كارمان اين بود كه هر روز دوره بيفتيم ، از كارخانه اي به كارخانه ديگر . واحدهاي توليدي بحران زده يا ورشكسته اي كه اكثرا از غنائم و ارثيه هاي حكومتي براي برخي وابستگان بودند . آن روزها به اين جور حاتم‌‏بخشي ها مي گفتند : " واگذاري به بخش خصوصي ". وقايعي هم كه ما براي ثبتش مي‌‏رفتيم به طرز كسالت باري مشابه هم بودند ؛ يكي دو ماه توليد پس از واگذاري به بخش خصوصي ، كاهش تدريجي مواد اوليه و به تبع آن كاهش توليد و تعديل بخشي از نيروي كار ، اعلام بحران و دريافت وام هاي كلان ، بعد از آن شروع به كار مجدد تا چند ماه و سپس اعلام ورشكستگي براي شانه خالي كردن و خلاصي از بازپرداخت وام و در مرحله آخر نيز فروش ابزار توليد و تبديل كارخانه به سوله يا ساختن مجتمع هاي مسكوني در زمين به ارث رسيده از حكومت براي مالكان خصوصي اش !  اين نمايش مضحكي بود كه ما هر روز شاهدش بوديم . اما اين نمايش براي كارگران آن كارخانه ها ابدا مضحك نبود . آن ها ازبي كاريشان عصباني بودند ، از اين كه بعد از بيست سال كار ، بايد به دنبال كار جديدي مي رفتند . گاهي پيش مي آمد كه سازنده اين نمايش براي واقعي تر جلوه دادن كارش ، چندين ماه كارگران را در بلاتكليفي و بدون حقوق نگاه مي داشت . شش ماه ، ده ماه و يك سال بدون حقوق از معمولي ترين تبعات اين نمايش بود و آن ها به معناي واقعي كلمه مستاصل بودند . نمي دانستند كه شرمندگيشان را از خانواده اي كه تحت سرپرستي داشتند و يا طلب‌‏كارها چه طور توصيف كنند : " وقتي به خانه مي‌‏روم كه بچه ها خواب باشند "، " از ترس صاحبخانه بچه هايم را توي خانه حبس مي كنم " ، " وسايل خانه را تكه تكه مي فروشم " و ... گوشمان و صفحات روزنامه‌‏هايمان از اين حرف ها پر بود و روزهايمان اين چنين مي گذشت تا گذرمان به كارخانة توليد كفشي واقع در جاده قديم كرج افتاد . همان حكايت قديمي بود . روي جدول كنار خيابان نشسته بودم و از حرف هاي تكراري كارگرها يادداشت بر مي داشتم كه همكارم ، عكاسي كه كمي دورتر از من ايستاده بود ، صدايم زد و صحنه اي را نشانم داد . مرد حدودا پنجاه ساله اي كه بي توجه به من و همكارانش ، شايد نااميد از ما ، روي آسفالت نشسته بود و به طرز خاصي عزاداري مي كرد . مثل سينه زني دست هايش را بالامي برد ، اما موقع پايين آوردن به صورتش مي كوبيد . مدتي در سكوت اين كار را ادامه داد و ما حيران نگاهش مي كرديم كه ناگهان فريادش بلند شد .  نامفهوم بود اما يكي از همكارانش كه با او همسايه بود و از دليل خلق اين صحنه غريب خبر داشت ، تعريف كرد كه دخترش ، دانشجوي دانشگاه آزاد ، از خانه فرار كرده . مي گفت كه براي تهيه شهريه دخترش سراغ هركه مي شناخته رفته است. هنوز نگاهم به كارگري بود كه ديگر بي رمق در حلقه كارگران فرياد كه نه ، ضجه مي زد . شماره تماس همسايه اش را يادداشت كردم . قرار گذاشتم كه فردايش با او تماس بگيرم . گذشت تا پنج سال بعد ، يعني الان. سوم : سعيم اين بود كه از نوشته ام پتكي بسازم ! در پرده گفتن و با احتياط گفتن و بي خطر سخن گفتن نوازش است ، براي زورمندان زنجيربريده اي كه در مقابل خانه ايستاده اند ؛ با همه آن چه مي تواند ، خانه را يكسره ويران كند . از اين روي با ذره بين به سراغ نادرترين اتفاقي رفتم كه از اساس با شرافت خانواده هاي كارگري سازگار نيست . خانواده هايي كه پس از بي كاري نان آورشان حتي " كليه ها " و آن چه از بدنشان ـ تنها سرمايه آن ها ـ قابل فروش باشد را تكه تكه حراج مي كنند ، اما قدمي دور از شان بلند مرتبه خود به خطا بر نمي دارند . و هزاربار تاكيد مي كنم ( و باز هم كم است ) كه آن چه در اين گزارش آمده ، در ميان خانواده هاي كارگري به ندرت يافت مي شود ! اما چه مي توان كرد ؟ سخت است پذيرفتنش و از آن سخت‌‏تر گفتنش كه در ويترين گذاشتن نمونه هاي بي شمار و راستينِ "شرافت" نه برانگيزاننده رقت مخاطبان بي طرف است و نه سيلي و پتكي براي هشياري مسببان بي كاري كارگران ! انگار كه در مواجهه با شرافت خانواده هاي كارگري ، از فرط تكرار ، بي‌‏حس و خنثي شده باشند ! لازم بود كه از اين "زن" پتكي كارسازي شود. با همه اين احوال هنوز مردد بودم . نه براي تهيه و نوشتنش كه براي انتشارش ! تصور مي كردم وقتش نيست ؛ اما در آخرين روزهاي تهيه اين گزارش "پيش نويس اصلاحيه قانون كار " نيز در حال تدارك بود تا با از ميان برداشتن موانع قانوني اخراج كارگران ، بندگي و خاكساري آنان كه مي‌‏شناسيم ، به دستگاه زور و سرمايه اثبات شود و بنيان سياهي و تباهي همچنان آباد.جاي ترديدي نيست. منبع: www.ilna.ir




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 473]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن