تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838026630
تأثير گلاس نوست و پروستريکا در نظام شوروي
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تأثير گلاس نوست و پروستريکا در نظام شوروي گام تعيين کننده در دگرگوني (و اضمحلال نهايي) نظام شوروي سعي هراسان براي اصلاح اقتصاد، يا حتى ابتكارهاي بين المللى به منظور تعريف نقش شوروى در جهان به طور معتدلتر، و بنابراين بيشتر در راستاي منابع در دسترس، نبود، بلكه وارد كردن آشكار بحث راجع به گذشته و همچنين راجع به مسائل پيش روى جامعه ي معاصر بود. اصطلاح گلاس نوست تعمدا بر آزادي مطبوعات، آزادى فكر، يا آزادى وجدان ترجيح داده ضد. تاريخ اين مفهوم به قرن نوزدهم باز مى گردد، كه روشنفكران اسلاودوست در يك جامعه ي دموكراتيك از آشكار شدن بحث در امور عمومى، و نه از آزادى روشنفكرانه به سبك غربى، دفاع مى كردند. اسلاودوستان مى خواستند به مردم روسيه اجازه داده شود نگرانيهاى خود را بيان كنند، ولى در عين حال نمى خواستند قدرت خودكامه محدود شود. گورباچف و رفقايش اين اصطلاح را بسان انتقاد «سازنده،» يعنى، صداى مردمانى كه وجود و برترى نظام شوروى را مسلم مى گرفتند، مى فهميدند.چرا گورباچف نه تنها اجازه ي گلاس نوست را داد، بلكه حتى آن را تشويق هم كرد؛ انگيزه هاى او را فقط مى توانيم حدس بزنيم. دليلى ندارد كه ترديد كنيم گورباچف حد معينى از آزادي روشنفكرانه را فى نفسه ارزشمند مى دانست. هرچه بود، او واقعا در نظر داشت به آنچه «هنجارهاي لنينى» مى پنداشت بازگردد، كه به طور حتم شامل مقدار عظيمتري آشكار شدن و صداقت نسبت به آنچه مردم شوروي در سالهاى استالينى و حتى بعد از استالينى تجربه كرده بودند، مى شد. ولى همچنين نسبتا خيلى زود او بايد دريافته باشد كه اصلاحات اقتصادى اش موفقيت آميز نيستند. براى پرداختن به مسائل، نخست بايد آنها به طور واقع بينانه مورد بحث و ارزيابى واقع مى شدند. همچنين گورباچف اميدوار بود با علنى كردن موضوعاتى، از قبيل طبيعت و دامنه ي سركوب استالينى، كه پيشتر ممنوع بودند، بتواند متحدانى در ميان اينتليجنتسيا در مبارزه بر ضد ديوان سالارى محافظه كار و ريشه دار دست و پا كند.فاجعه ي نوبيل در ماه آوريل سال 1986، كه بدترين حادثه ي هسته اي تا آن زمان در تاريخ بشر بود، ممكن است مهمترين نقطه ي عطف بوده باشد. مسبب حادثه، بناى سست و اقدامات ايمنى ناكافى بود، ولى مخفى كارى مألوف و مادرزادي سبك شوروى به عظمت مصيبت كمك كرد. هنگامى كه حادثه روى داد، مقامات سعى كردند اطلاعات درست را حتى الامكان سركوب كنند، كه بديهى است پرداختن به عواقب هولناك را دشوارتر كرد. به هر صورت، مقياس فاجعه و فحاوى بين المللى آن پنهانكارى را غير ممكن مى ساخت. اجازه دادن نشت يواشكى اخبار، حكايت ماوقع براي جهانيان فقط بعد از گذشت مدتى از آن، منبع دغدغه اى شد، كاملا برخلاف تصويرى كه گورباچف اميدوار بود منتقل كند.در ماه دسامبر سال 1986 گورباچف تلفنى با آندرى ساخاروف، دانشمند بزرگ و مدافع حقوق بشر شوروى، كه در گوركى، شهرستانى مسدود به روى خارجيان، به حال تبعيد به سر مى برد، گفت و گو كرد. به دنبال اين مكالمه ي تلفنى، به ساخاروف اجازه دادند به مسكو برگردد. بازگشت اين متمرد بسيار محبوب اهميت نمادين عظيمى داشت. به اصلاح طلبان و ليبرال ها نشان مى داد كه نه فقط اين رژيم با مخالفان به طريقى متفاوت از رژيمهاى پيشين رفتار مى كند، بلكه همچنين نشان مى داد كه با فيزيكدان بزرگ پيوسته خوب رفتار مى شده است. گورباچف اميدوار بود از حمايت افرادي مانند ساخاروف برخوردار شود، و تا حد زيادى، دست كم موقتا، موفق شد.سالهاى 1987 و 1988 سالهاى شگفت انگيز افزايش آزادى بود. گلاس نوست تدريجا به آزادي بيان تبديل شد. پديده شبيه چيزى بود كه در مجارستان در سال 1956 و در چكسلواكى در سال 1968 اتفاق افتاد. هنگامى كه روشنفكران اجازه يافتند علنى تر سخن بگويند، در امر جرئت به رقابت با يكديگر برخاستند، و هر يك سعى مى كرد محدوده مجاز را اندكى به پيش ببرد. آنچه در لحظه اى معين غير قابل تصور مى نمود، چند ماه بعد پيش پا افتاده بود. تابوها يكى بعد از ديگرى زير پا گذاشته مى شد، و جوي مستانه، حس هيجانى كه با هيچ چيز ديگر در تاريخ روسيه نمى توان مقايسه كرد، مى آفريد.سازمانهاى اينتليجنتسياي خلاق، برجسته ترينشان اتحاديه ي نويسندگان و اتحاديه ي سينماگران، دگرگون شد. در نتيجه ي مبارزات داخلى، رهبريهاي تازه روى كار آمدند، و حزب دست به هيچ دخالتى نزد. اتحاديه ي سينماگران كه در ماه مه سال 1987 روى كار آمد فعاليت خود را با نشان دادن فيلمهايى كه پيشتر ساخته ولى توزيع آنها ممنوع شده بود، آغاز كرد. در ميان اينها برجسته تر از همه فيلم پشيمانى، ساخته ي چنگيز ابولادزه بود كه در سال 1984 درگرجستان تحت حمايت شواردنادزه ساخته شده بود. اين تقبيح پرشور و هيجان انگيز ديكتاتورى و خشونت، حمله ي سختى به نسلى كه مى خواست بر جنايات سرپوش بگذارد، و به نظر مى رسيد كه تاب مواجه شدن با حقيقت را ندارد، نيز بود.در ادبيات آثار تازه اى كه مسائل جارى را مورد بحث قرار مى دادند چندان سبب هيجان نمى شدند كه انتشار كتابهايى كه در گذشته در دسترس خوانندگان شوروي قرار نداشتند. گورباچف و دستياران او نه فقط اجازه دادند دست كم بعضى نشريات به تصرف سردبيران ليبرال در آيد، بلكه آن را تشويق هم كردند. آثار نويسندگانى، از قبيل نابکف، بردسكى، و پاسترناك، كه از اعتبار بين المللى برخوردار بودند، براى نخستين بار در دسترس خوانندگان شوروى قرار گرفت. آثار بزرگ انباشته ي گذشته، و آثار بشدت ضداستالينى اى كه توسط نويسندگانى مانند آناتولى ريباکف (بچه هاي آربات) و واسيلى گرسمن (زندگى و سرنوشت)، براى كشوي ميز نوشته شده بودند، خيلى بيشتر از نوشته هاى معاصر جاذبه داشتند. خوانندگان نشريات ادبى، به اصطلاح نشريات ضخيم، كه آثار اين نويسندگان را منتشر مى كردند، بشدت افزايش يافت. مردمى كه مدتهاي طولانى تشنه ي صداقت و حقيقت مانده بودند، اكنون به اندازه كافى به دست نمى آوردند. نويسندگان و روشنفكران شكايت مى كردند كه به كار خودشان نمى رسند براي اينكه تمام وقتشان صرف خواندن مى شد.از زمان وفات استالين، نويسندگان برجسته اي از قبيل يورى تريفنف، واسيلى گرسمن ، واسيلي آکسنف، و آندري سينياوسکي - گاهي در آثار انتشار يافته ي خود، ولي به كرات بيشتر در آنچه نمى شد در اتحاد شوروى به چاپ رساند - بوضوح نشان داده بودند كه كل نظام فاسد است. آنها به خوانندگان خود القا كرده بودند كه هيچ چيزى از تمدن شوروي ارزش حفظ كردن ندارد، كه خط از لنين تا زمان حال مستقيم بود. اين نويسندگان تصريحا يا تلويحا نمونه هاي جامعه ي بهتر را در غرب ليبرال مى يافتند. نويسندگان ديگرى، كه آنها نيز بسيار معروف بودند - براى مثال، والنتين راسپوتين، آلكساندر سولژنيتسين، ولاديمير سلوخين، و ويكتور آستافف - با اينكه موضعى همان اندازه مخالف اختيار مى كردند و گذشته شوروي را با همان تندى محكوم مى كردند، در عين حال اذعان داشتند كه دواى دردهاي جارى روسيه را درگذشته ي دور مى يابند.در حال حاضر، همچون در زمانهاى انقلابى، به نظر مى رسيد وحدت ملى دست كم تا جايى كه به مخالفت با نظام نواستالينى مربوط مى شد وجود دارد. در نگاه به پشت سر مى بينيم كه هيچ گاه چنين وحدتى وجود نداشت، بلكه مدافعان رژيم قديم دست كم موقتا خاموش شده بودند. اصلاح طلبان، شايد ساده لوحانه، اعتقاد داشتند همين كه حقيقت فاش شود، نظم قديم كه بر دروغ مبتنى است ديگر هرگز نمى تواند قد راست كند. در واقع، اصلاحات گورباچف تحول برگشت ناپذيرى ايجاد كرد. يقينا، در مجارستان و چكسلواكى بازگشت به كمونيسم امكان پذير شده بود، ولى يك ارتش خارجى بايد سركوب را انجام مى داد. قابل تصور است كه اگر تحولات در اين مقطع گورباچف را به وحشت مى انداخت، چه بسا با استفاده از زور آن را متوقف مى ساخت. بنابراين بزرگترين دستاورد او چيزي منفى است: تا زمانى كه هنوز امكان پذير بود، او هرگز به سرکوبي كه براي بازگشت به وضع موجود پيشين لازم بود دست نزد. واضح است كه اين برخلاف اخلاقيات او، معتقدات او، انديشه هاى او راجع به سوسياليسم و كمونيسم بود، در جوامعى كه بديل، چه به اين سبب كه سركوب مى شود، چه به اين سبب كه مردم به آسانى نمى توانند تصور آن را بكنند، نتواند پا بگيرد، موضوعات بسيار مهم به صورت بحثهاي تاريخ شناختى مورد گفت و گو قرار مى گيرد. هنگامى كه مردم از دوره ي سجا، زمان آزادي نسبي اقتصادي و فرهنگى، سخن مى گفتند، مى خواستند بفهمانند كه امروز مى شود از نظامى كه در دهه ي 1920 وجود داشت بسان نمونه استفاده كرد، يا اينكه نظلام شوروي هرگز يك دوره ي ليبرال موفق نداشته است و بنابراين امكان «سوسياليسم بازار» يا «سوسياليسم با چهره اي انسانى» بعيد است. بسيارى از نويسندگان جرايد از آخرين، سياستمدار تواناى تزاري، پيتر استلپين، به تحسين ياد مى كردند. نكته ي زنده كردن ياد استلپين طرح اين بحث بود كه رژيم امپراتوري مى توانست خودش را اصلاح كند؛ چنانچه استلپين كشته نشده و جنگ پيش نيامده بود، روسيه ي تزارى باقى مى ماند. مطابق اين ديد، انقلاب و تمام آلامى كه به دنبال آن آمد لازم نبود. رژيم شوروى به طور ساده يك حادثه ي تاريخ شناختى ناميمون بود.اينكه تاريخ چگونه بررسى مى شد بزرگترين اهميت ممكن معاصر را داشت، و بنابراين مورخان بايد نقش بخصوص مهمى ايفا مى كردند، اما در واقع آنها هيچ گاه در خط مقدم نبودند. با توجه به طبيعت حرفه اين قابل فهم است. نظام سياسي شوروى بر مورخان محدوديتهاى مختلف و سنگين تر از ديگر نويسندگان خلاق، كه مى توانستند مقاصد خود را دست كم به طرق انحرافى بيان كنند، وضع كرده بود. مورخان دچار اين وظيفه ي نامطبوع بودند كه از طريق نوشته هايشان بايد به يك نظام نامشروع مشروعيت ببخشند. آنها با حذفيات، دروغهاي صريح، و سوء تعبيرهاى آگاهانه ي روبناي عقيدتى اي خلق كردند كه بدون آن كشور شوروي موجوديت نمى يافت. تحت اين شرايط، حرفه ي تاريخنگاري شوروى به طور كلى بهترين افراد را به خود جذب نكرد. اكثر مورخان يا معتقدان اصيل، يا مترصدان پست و مقام، يا به طور ساده عاري از استعداد و درخشش بالا بودند.بحثهايي كه در اوايل دوره ي گلاس نوست به وقوع پيوست - و ميز گردها و كنفرانسهاى فراوان برگزار شد - نشان از پيشرفتهاي مهمى در جهت ايجاد گمت و گوهاى معقولتر درباره ي نقاط عطف جنجالى داشت. اين بحثها اغلب پرشور بود، ولى براي بيرونيها فهم عللى كه در پشت آنها قرار داشت دشوار بود، براي اينكه شركت كنندگان بر سر امور اساسى اختلاف نداشتند. در سالهاى 1986 و 1987 از مدافعان استالين هيچ كس باقى نمانده بود، اگر چه لنين سرچشمه ي كل خرد باقى ماند. دراز كردن انگشت به سمت اين و آن به طور شگفت انگيزى كم بود. انسان انتظار داشت آنهايى كه به خاطر دگرآيينى و شهامت روشنفكرانه شان مورد حملات شديد قرار گرفته بودند آزردگى اى برضد همكارانشان نشان دهند، ولى اين اتفاق نيفتاد. ممكن است شركت كنندگان در بحثها فهميده باشند كه نبوغ رژيم شوروى در توانايي آن به تبديل هر كسى، يا دست كم تقريبا هر كسى، به شريك جرم نهفته است. بهتر آن بود كه به رفتار گذشته ي همكاران نگاه دقيق افكنده نمي شد. اگر بنا مى شد مردم براي اشتباه داورى يا جبن در گذشته مسئول شناخته شوند، تمام يك نسل بايد خاموش مى شد. منصفانه بايد گفت كه مورخان بسيار كمروتر از نويسندگان و فيلمسازان ماندند.بحثهاي ميان مورخان، نويسندگان و فيلمسازان تولد جامعه ي مدنى را رقم زد. در وراي دگرگون شدن نهادهاى موجود، اصيل و خود مختار ساختن آنها، سازمانهايى سبز شد كه از همان آغاز انعقادشان از حكومت مستقل بودند. البته، چنين سازمانهايي قبلا هم وجود داشت: متمردان محافل حمايتى به وجود آورده بودند، ولى اينها سازمانهاى سخت زيرزميني بودند. اكنون هنگامى كه در مسكو تظاهرات بر پا مى شد مردم بشدت تنبيه نمى شدند. گروههاى داوطلب هنوز بايد خود را به ثبت مى رساندند و «نهاد پشتيبان» براى خود پيدا مى كردند، ولى در واقع بيش و كم به حال خود گذاشته مى شدند. در سالهاى 1987 و 1988 هزاران از آنها به وجود آمد و حتى نمايندگانشان اجتماعى در مسكو تشكيل دادند. اكثر اين گروهها هيچ هدف سياسى نداشتند، انجمنهاى ساده اى از مردم، اكثرا جوانان، بودند، كه به ورزش يا نوع خاصى از موسيقى علاقه داشتند. بعضى هم برنامه هاي شبه سياسى، از قبيل حفاظت محيط زيست يا حفظ بناهاى تاريخى، داشتند. پيدايش اين انجمنها چهره ي جامعه ي شوروى را دگرگون ساخت.اين جوامع، دقيقا به اين سبب كه از حكومت مستقل بودند، منافع مختلف و ايدئولوژيهاى اجتماعى و سياسى مختلف را نمايندگى مى كردند. انجمن مدنى، ممريال (يادبود)، آفريده ي اينتليجنتسياي ليبرال بود. هدف آن يادآوري قربانيان خشونت استالينى بود؛ و با جلب توجه به جنايتهاي عهد استالينى، بيان سياسى اي مناسب زمان حال ادا مى كرد. اعضاي آن لوحه هايى به ياد قربانيان بر پا كردند، تاريخ خشونتهاى گذشته را انتشار دادند، و گورهاي دسته جمعى حفر كردند. اين گروه كه در سال 1988 در مسكو فعاليت خود را آغاز كرد بزودى به سراسر كشور گسترش يافت و شعبه هاي محلى آن تأسيس شد.تعجب ندارد كه هيچ يك از اين انجمنها براى ايجاد يك جامعه ي شايسته ي مردم سالار قيام نكرد. بر خلاف ممريال، پاميات (خاطره) كه در سال 1987 قدم به عرصه ي وجود گذاشت، در ظاهر قصد داشت از محيط زيست و بناهاى مهم تاريخى حفاظت به عمل آورد، ولى خيلي زود به يك سازمان افراطى ملى گراى روسى با برنامه اي بسيار افراطى و ضد يهود تبديل شد. البته، عجيب مى بود اگر وقتى كه مردم اجازه ي سخن گفتن به دست مى آوردند، همه ي، آنان فقط بيانات انسانى، مردم سالارانه، و محترمانه ايراد مى كنند. آزادى سخن گفتن دقيقا به همان معنا بود: آزادي بيان همه ي عقايد، از جمله عقايد تنفرآميز. ديدگاههاي ضد يهودى كه اكنون رو مى شد بوضوح در سابق هم وجود داشت، جز اينكه نمى شد آنها را به صراحت بيان كرد. اعضاى پاميات ديدگاه خود را به صورت اعلاميه ها و جزوه هايي كه در گوشه خيابانها فروخته مى شد انتشار مى دادند. نيشهايي خارق العاده، همراه با اتهاماتى بر ضد يهوديان كه از ايام هيتلر به اين سو شنيده نشده بود، در اين اعلاميه ، بروز داده مى شد. در لحظه ي ايجاد جامعه ي مدنى اختلافات آينده ي عقيدتى هم اكنون موجود بود.پرستريکاپرستريکا يعنى باز ساختن و تجديد بنا. اين مفهوم به توصيف تمام تحولاتى كه در دوره ي گورباچف به وقوع پيوست تبديل شد. گورباچف و همراهانش دو دل بودند: از يك طرف به طور خيلى فزاينده مسائل پيش روي جامعه و بنابراين اجتناب ناپذيري تحول را درك مى کردند، ولى از طرف ديگر، به ايمان خويش داير بر برتري سياسى و اجتماعي نظامشان ادامه مى دادند. در نتيجه، به دنبال راه ميانه اي بودند: مى خواستند اقتصاد برنامه ريزي شده، متعلق به دولت، را حفظ كنند ولى آن را با محاسن بازار جفت كنند؛ مى خواستند با اجازه دادن به مردم كه حقيقت را بگويند حيات اجتماعى را بهبود ببخشند، ولى فقط از ديدگاه معتقدات كمونيستى؛ مى خواستند با «دموكرات سازى» سياست، ساختار آن را تجديد كنند ولى در عين حال نقش «راهنما»ى حزب را حفظ كنند. انديشه ي چهارگوش كردن گرد، يافتن راه ميانه بين سرمايه داري و كمونيسم، آخرين سعى رژيم براي تحقق نظريه ي آرمان شهرى بود.از دو دلى، سياستهاى متناقض نشئت گرفت. گورباچف دريافت كه بسياري از اعضاى تشكيلات، از ترس امتيازاتشان، مانع اصلاحات هستند، ولى او باز هم نمى توانست نظام سياسى اي را در نظر آورد كه در آن حزب در موضع كنترل نباشد. گورباچف مى خواست حزبى را «دموكرات سازى» كند كه جوهر حقيقى آن نقطه ي مقابل دموكراسى بود. او در جست و جوى يك راه ميانه گاهى ميل مى كرد به همكاران محافظه کار خود گوش فرا دهد و زمانى به ليبرال ها. اين گونه بازيگري هميشه دشوار بود، و در پايان غير ممكن شد: شكاف بين محافظه كاران و ليبرالها بيش از حد عميق شد.سياستهاى دموكراتيك يعنى امكان راه حلهاى بديل براى مسائلى كه پيش روى جامعه است و حل مناقشات در فضايي علنى. دموكرات سازى از دو منبع متفاوت برخاست. يكى تصميم آگاهانه از طرف رهبرى جديد بود. نظر به اينكه اصلاحات اقتصادى، دست كم بخشى به سبب مقاومت نيروهاى محافظه كار، موفق نبود، گورباچف لازم ديد ساختارهاى نهادي تازه اى را تجربه كند. منبع دوم پيش بينى نشده و ناخواسته بود. اصلاحات گورباچف، عمدتا آنچه به گلاس نوست معروف بود، به ناچار مخالفتهايى درون رهبري حزب و درون نمنكلاتورا، که موضع خود را در خطر مى ديدند، به وجود آورد. درحالى كه دوستان و دشمنان اصلاحات بر ضد يكديگر مبارزه مى كردند، مبارزه براى اولين بار از زمان تأسيس نظام استالينى علنى، و براى تماشاگران افسون شده ي شوروى قابل رؤيت شد. تند شدن مبارزات درون حزب، ابداعات نهادين، و تعميق گلاس نوست يكديگر را تقويت كردند.در سال 1987 گورباچف سعى كرد اصلاحى، بسيار شبيه آنچه يك نسل قبل خروشچف سعى كرده بود، در نظام سياسى به عمل آورد: محدوديتهاى دوره اى بر كسانى كه در مقامهاى برجسته - اگرچه، به طور نمايان، نه در مقامهاى خيلى عالى - خدمت مى كردند، پيشنهاد كرد. در جايى كه خروشچف شكست خورده بود گورباچف موفق شد. شايد مهمترين اختلاف ميان دو دوره آن بود كه در دهه ي 1960 يك عقيده ي فراگير اين بود كه، اگر چه اقتصاد به اصلاحات نياز دارد، نظام به طور كلى هنوز بهتر از اقتصادهاى جهان سرمايه دارى عمل مى كند. به علاوه، در نتيجه ي بهبود بسيار زياد ارتباطات، تأثير غرب در دهه ي 1980 بسيار محسوستر بود و بنابراين بخش عظيمى از نخبگان تدريجا پذيرفته بودند كه تحولات اجتناب ناپذير است. حتى آنهايى كه از راست به گورباچف، حمله مى كردند و از عواقب آنچه تندرويهاى او تصور مى كردند مى ترسيدند، اعتراف مى كردند كه دست كم بعضى اصلاحات ضروري است.در ميان محافظه كاران معروفتر از همه ايگور ليگاچف، ويكتور چبريکف، و ولاديمير كروچکف، كه شغل چبريکف در ك گ ب را به ارث برده بود، بودند. آلكساندر ياکفلف و شواردنادزه نزديكترين رفقاى گورباچف بودند. بوريس يلتسين، رئيس سازمان حزب مسكو، سرسختانه تندروتر ازگورباچف بود. آنچه دو گروه را از هم جدا مى كرد مبارزه ي ساده بر سر قدرت نبود، بلكه اختلافات اصيل در ايدئولوژي و ديدگاه بود. با اينكه محافظه كاران تشخيص مى دادند كه بعد از ايستايي عهد برژنف لازم است كارى صورت بگيرد، ايدئولوژى تازه اى را پيشنهاد نمى كردند. تلخي مبارزه ميان دو گروه در پاييز سال 1987، هنگامى كه يلتسين در جلسه كميته مركزى صريحا به ليگاچف و محافظه كاران حمله كرد، علنى شد. اين اقدام به افتادن موقت يلتسين در محاق منجر شد: او از مقامش بركنار شد و در روزنامه ها مورد حملات سبك قديم شوروي قرار گرفت.بارى، محافظه كاران پا را از حد خود فراتر نهادند. در بهار سال 1988 يك معلم گمنام شيمى اهل لنينگراد، نينا آندريوا، نامه اى به روزنامه ي سوتسكايا رسييا ارسال كرد كه در آن بشدت بر ضد اصلاحات موضع گرفته بود. در واقع او تمام شعارهاى محافظه كاران را تكرار مى كرد: عهد استالينى «پيچيده» بود، و با اينكه اشتباهاتى صورت گرفته بود تمركز تنها بر جنبه هاى منفي تاريخ شوروي و فراموش كردن «صفحات درخشان» آن درست نبود - مبارزه ي طبقاتى ادامه مى يافت، و غرب هميشه يك دشمن و نيرويى براندازنده بود. نامه، چه واقعا به قلم او و چه (چنانكه در زمان شايع بود) توسط كس ديگري در رهبرى نوشته شده و او را آلت دست قرار داده بود، موضع دستگاه به هراس افتاده را بيان مى كرد. انتشار مكتوب آندريوا سبب اضطراب عظيمى در ميان ليبرال ها شد. اين واقعيت كه مى شد چنان نامه اي را در يك روزنامه ي بزرگ شوروى به چاپ رساند حاكى از آن بود كه افراد قدرتمندى پشت سر آندريوا ايستاده اند، و نامه او ممكن بود نخستين شليك در جنگى باشد كه نيروهاي به پا خاسته ي محافظه كار ترتيب مى دادند. اين بار به حمله پاسخ داده شد: ده روز بعد از انتشار نامه سردبيران سوتسكايا رسييا مجبور شدند اعتراف كنند كه در انتشار نظرات آندريوا مرتكب يك اشتباه سياسى شده اند. بارى، از مشخصات اين عهد جديد و بازتر بود كه آندريوا پس از آن جامعه اى موسوم به وحدت براى آرمانهاي لنينى و كمونيستى تشكيل داد كه هدف آن كنار زدن گورباچف از قدرت بود.با اينظه گورباچف هيچ گاه به طور كامل از حزب كمونيست دست بر نداشت، تشخيص داد كه آن دستگاه مانع اصلاحات است. پس به اقدام بسيار مهمى دست زد: تصميم گرفت مقننه اى واقعى ايجاد كند و دستگاه دولت را بسان وزنه اى در مقابل رهبري و حافظه كار حزب علم كند. در ماه مارس سال 1989 انتخابات رقابتى براى مجمعى انتخابى كه بايد بحثهاى جدي راجع به موضوعات اصيل پيش روى جامعه انجام بدهد، برگزار شد. تدارك براى انتخابات، خوب انتخابات، و سپس بحثهاى درون مجمع، مهمترين گامهايي بود كه در روند «دموكرات سازى» برداشته شد.انتخابات شور و علاقه قابل ملاحظه اى به وجود آورد. كانديداها، براى انتخاب شدن بايد برنامه هاى خود را تنظيم كنند، و براي اولين بار از ماه نوامبر سال 1917 مردم شوروى در مقابل نامزدهاى داراى مواضع گوناگون قرار گرفتند. سرانجام 2884 نامزد براى 1500 كرسى مبارزه كردند (750 كرسى هم براي نهادها كنارگذاشته شد). در 384 حوزه، درست مانند زمان شوروى، فقط تك كانديدايى وجود داشت. قابل ذكر آنكه، درحالى كه بعضى چهره هاي جلودار عهد شوروى مجددا انتخاب شدند، بسيارى از آنها، شامل چهره هايى مانند دبير منطقه اي و رؤساي حزبى شهرها، شكست خوردند. مقننه ي جديد شامل نمايندگانى از سازمانهاي اجتماعى - از جمله حزب كمونيست، فرهنگستان علوم، اتحاديه ي نويسندگان - و نمايندگانى از مناطق، كه از طرف گروههاى انتخاب كننده نامزد شده بودند، بود. بعضى سازمانها، براى مثال حزب كمونيست، فقط تعدادي نامزد معرفى كردند كه براى آنها كرسى تعيين شده بود. در جاهاى ديگر، كانديداها متعدد بودند. نهادي كه از اين اصلاحات پديد آمد پيچيده، و بوضوح نتيجه ي سازش بود. گورباچف خواستار «دموكرات سازي» بود ولى در عين حال مى خواست «نقش رهبري حزب» را هم حفظ كند. كنگره ي نمايندگان خلق 2250 نماينده داشت، كه بوضوح آن را مجمعى دست و پاگير مى ساخت. اين كنگره، بعد از تشكيل، مجمع كوچكتري از 542 نماينده برگزيد، كه بايد جلسات بيشتر و كارى تر برگزار كند. در 1990، در انتخاباتى كه در آن فقط مخالفت نمايشى وجود داشت، كنگره ي نمايندگان خلق، گورباچف، را به رياست جمهورى، پستى كه تازه ايجاد شده بود، برگزيد.انديشه ي دولت رياست جمهوري حركت بسيار مهمى براي خروج از قاعده در تاريخ ساختارى شوروى بود. كنگره اين فكر را پذيرفت كه دولت تحت اداره ي رئيس جمهورى كه با رأى مردم انتخاب شده باشد قرار گيرد. بارى، با توجه به وضع فوق العاده و خلأ قدرتى كه پديد مى آمد، گورباچف از طرف كنگره - و نه با رأى مردم - به طوركلى انتخاب شد. در نگاه به پشت سر، اين تصميم بوضوح يك اشتباه بود: چنانچه گورباچف داوطلب رياست جمهوري در انتخابات مردمى مى شد مى توانست بر مشروعيت منصب خود بيفزايد. بر روي كاغذ، گورباچف قدرت فزاينده به دست مى آورد، ليكن، در واقع، نظر به اينكه نهادهاى دولت بخوبى كار نمى كردند، قدرت تازه به دست آورده اش معناي چندانى نداشت. روشن است كه دبير اولهاى پيشين كميته مركزى حزب كمونيست، كه در نظر قدرت كمترى داشتند، در عمل بسيار قدرتمندتر بودند.اصلاحات سياسي گورباچف يک سؤال كليدى پيش آورد: نقش حزب در جامعه ي دموكراتيك، چه بايد باشد؟ رابطه ي حزب و حكومت چه بايد باشد؟ گورباچف ميل داشت مقامش را در حزب حفظ كند و در عين حال رئيس منتخب جمهورى هم باشد. آيا مى شد كه حزب وظيفه ي خود را به عنوان «نيروى هدايت كننده» حفظ كند و در عين حال حساب پس بدهد و از آن خواسته شود قانون را رعايت كند؟ آيا مى شد حزب را دگرگون ساخت تا نقشى به طور كلى متفاوت از آنچه قبلا ايفا مى كرده است ايفاكند، نقشى كه گورباچف تعريفى از آن به دست نمى داد؟ منظور اصلاحات سياسى گورباچف هميشه اين بود كه نيروها را برضد آنهايى كه مسئول ركود تشخيص مى داد بسيج كند.انتخابات براى مقننه ي مركزى در جمهوريها تكرار شد. به جمهوريها اجازه داده شد تا حد معيني به راه خود بروند، و جمهوريهاى مختلف، صورتهاى ساختاري متفاوت انتخاب کردند. شخصيت متمركز حكومت به زوال مى گراييد، و در نتيجه احساسات ملى گرايانه افزايش مى يافت.همه چيز باز جلوه مى كرد. انتخابات رقابتى متضمن سخن گفتن از جهتهاى سياسي گوناگون و اگر نه ايجاد احزاب سياسى، بلكه به يقين مواضع سياسى گوناگون بود. اين گونه تحولات بر خلاف انديشه ي حكومت تك حزبى که تشكيلات آن را هدايت مى كرد، بود. بعضى چهره هاى برجسته ي حزب كمونيست تصميم به كناره گيرى گرفتند: يلتسين، و گاوريل پپف، شهردار تازه انتخاب شده ي مسكو و اقتصاددان از جمله كسانى بودند كه استعفا كردند. سياستمداران سازمانهاى سياسي اوليه تشكيل دادند. اينها همچون قارچ بعد از بارندگى زياد شدند، اگر چه جملگى سازمانهاى سست و اعضاى معدود داشتند. مردم شوروى بوضوح اشكال سياسى را تجربه مى كردند./خ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 481]
صفحات پیشنهادی
تأثير گلاس نوست و پروستريکا در نظام شوروي
تأثير گلاس نوست و پروستريکا در نظام شوروي گام تعيين کننده در دگرگوني (و اضمحلال نهايي) نظام شوروي سعي هراسان براي اصلاح اقتصاد، يا حتى ابتكارهاي بين ...
تأثير گلاس نوست و پروستريکا در نظام شوروي گام تعيين کننده در دگرگوني (و اضمحلال نهايي) نظام شوروي سعي هراسان براي اصلاح اقتصاد، يا حتى ابتكارهاي بين ...
محدوده ي حجاب
گاهشماري وقايع اتحاد جماهير شوروي تأثير گلاس نوست و پروستريکا در ... تناقض در نظام شوروي سياست خارجى شوروي در عصر فروشچف سياستهاى فرهنگى شوروي در ...
گاهشماري وقايع اتحاد جماهير شوروي تأثير گلاس نوست و پروستريکا در ... تناقض در نظام شوروي سياست خارجى شوروي در عصر فروشچف سياستهاى فرهنگى شوروي در ...
رهبران شوروي (5)
این اصلاحات بیش از آنکه بر الکلیسم در کشور تأثیر بگذارند یک افتضاح اقتصادی به ... معرفی سیاست گلاسنوست توسط گورباچف آزادیهایی به مردم اعطا کرد. .... در ۱۹۸۷ گورباچف اعلام کرد که سیاست های گلاسنوست و پروستریکا تا حدود زیادی ... که رهبران کرملین نظام تازه ای از اردوگاه کمونیسم با رهبریت محدودتر شوروی پدید آورند.
این اصلاحات بیش از آنکه بر الکلیسم در کشور تأثیر بگذارند یک افتضاح اقتصادی به ... معرفی سیاست گلاسنوست توسط گورباچف آزادیهایی به مردم اعطا کرد. .... در ۱۹۸۷ گورباچف اعلام کرد که سیاست های گلاسنوست و پروستریکا تا حدود زیادی ... که رهبران کرملین نظام تازه ای از اردوگاه کمونیسم با رهبریت محدودتر شوروی پدید آورند.
دانشگاه از ديدگاه مقام معظم رهبري (4)
(5) وحدت حوزه و دانشگاه، يعني حرکت پابه پاي علم و دين در نظام اسلامي، علم و دين پابه پا بايد حرکت کند. وحدت حوزه و .... تأثير گلاس نوست و پروستريکا در نظام شوروي ...
(5) وحدت حوزه و دانشگاه، يعني حرکت پابه پاي علم و دين در نظام اسلامي، علم و دين پابه پا بايد حرکت کند. وحدت حوزه و .... تأثير گلاس نوست و پروستريکا در نظام شوروي ...
گزيده سرمقاله روزنامههاي امروز
اگر چه اين مساله نمي تواند بي تاثير باشد اما با نگاهي دقيق تر به بينندگان شبکه هاي ... اما امروز اوباما نه گورباچف شوروي است که با “پروستريکا و “گلاسنوست خود .... به هر حال شرايط کنوني و ادبيات حاکم و رايج در بين مسئولان نه در شان نظام است و نه ...
اگر چه اين مساله نمي تواند بي تاثير باشد اما با نگاهي دقيق تر به بينندگان شبکه هاي ... اما امروز اوباما نه گورباچف شوروي است که با “پروستريکا و “گلاسنوست خود .... به هر حال شرايط کنوني و ادبيات حاکم و رايج در بين مسئولان نه در شان نظام است و نه ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها