تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از خنديدنِ بى تعجّب [و بى جا] يا راه رفتن و سخن گفتنِ بى ادبانه بپرهيز.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804710710




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فمينيسم و نوع نگاه به خانواده


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فمينيسم و نوع نگاه به خانواده
فمينيسم و نوع نگاه به خانواده نويسنده:اسماعيل چراغي کوتياني چکيدهفمينيسم در آغاز، به صورت يک اعتراض محدود مطرح گرديد، اما در ادامه، به يک اعتراض و در نهايت، به يک جنبش در حوزه ي زنان مبدل شد. اين جريان خود فاقد يک دستگاه فکري مستقل بود. از اين رو، براي استمرار خود، به دامن انديشه هاي نوين ديگر درآويخت و به مدد آن انديشه ها يک رويکرد جنسيتي براي تغيير وضعيت زنان به وجود آورد.هدف محوري فمينيسم دفاع از حقوق زنان در دو عرصه ي عمومي (اجتماع) و خصوصي (خانواده) بود. از نگاه آنها، خانواده يکي از حوزه هايي است که موجب استمرار ستم بر زنان مي شود. از اين رو، محو کلي نهاد «خانواده» و يا تعديل آن و بهبود وضعيت زنان را در آن دنبال مي کنند.اين نوشتار، نگاهي دارد به جايگاه خانواده در نگرش فمينيستي، و با تبيين اصول و مباني آن، بن مايه ي انديشه ي فمينيستي را در رويکرد به خانواده، آشکار مي سازد. اومانيسم، سکولاريسم، اصالت فرد، اصالت تجربه، نسبيت گرايي، ليبراليسم، برابري و عمل گرايي، و بي توجهي به نهاد خانواده، از جمله ي اصول فمينيسم به شمار مي روند.کليد واژه ها: فمينيسم، سکولاريسم، اومانيسم، تجربه گرايي، نسبيت گرايي، فردگرايي، ليبراليسم، عمل گرايي.مقدمهخانواده يکي از کهن ترين نهادهاي بشري است که عمري به درازاي تاريخ بشر دارد. به گفته ي استاد مطهري، اگر در طبيعي بودن زندگي مدني انسان ترديد کنيم، در طبيعي بودن زندگي خانوادگي او نمي توانيم ترديد کنيم. در طبيعت، تدابيري به کار برده شده اند که انسان را به سوي زندگي خانوادگي گرايش مي دهند.(1)«خانه و خانواده» نخستين محيط اجتماعي، و گروه آن از نظر عاطفي، گروه نخستين شمرده مي شود. محيط خانه همانند پناهگاهي مطمئن، نيازهاي زيستي و رواني و معنوي انسان ها را برآورده کرده، محل مناسبي براي انتقال ارزش ها، باورها و فرهنگ جامعه به اعضاست. خانواده را مي توان سنگ بناي تشکلات بزرگ تر اجتماعي دانست؛ زيرا انسان ها اولين زمزمه هاي هستي را در آنجا مي شنوند و شناخت آغازين جهان و پديده هاي آن را از طريق خانواده فرا مي گيرند. دامان خانواده نخستين مرکز آموزشي و به مثابه ي اولين مدرسه و دانشگاه است. ديدگاه ها و نقطه نظرها نسبت به خدا، هستي و انسان از آنجا پديد مي آيند. طرز فکرها، عادات، آداب و رسوم، آرمان ها، عقايد، فلسفه ي حيات، برداشت هاي ذهني از نيک و بد، همه و همه از خانواده سرچشمه مي گيرند.با وجود اينکه خانواده در زندگي انسان ضرورتي روشن و شناخته شده دارد، اما امروزه بحران «فروپاشي خانواده» براي همه آشناست. بحران فروپاشي خانواده در غرب و پيامدهايي که از رهگذر آن گريبانگير جوامع غربي شده، بسياري از انديشمندان و مصلحان اجتماعي را به بررسي و واکاوي علل اين پديده ي تلخ و تلاش براي يافتن راه کارهايي براي مقابله با آن واداشته است.تافلر با اشاره به موج هاي سه گانه در ساحت زندگي بشري، خانواده را از ويژگي هاي موج دوم دانسته و از گسيختگي آن در عصر جديد خبر مي دهد:از هم پاشيدگي خانواده، امروزه - در واقع - بخشي است از بحران عمومي نظام صنعتي که در آن، همه ي ما شاهد از هم گسيختگي تمامي نهادهاي عصر موج دوم هستيم، و اين بخشي است از برنامه ي هموارسازي راه براي تکوين سپهر اجتماعي جديد موج سوم. اين فراگرد دردناکي است که در زندگي فردي مان بازتاب مي يابد و نظام خانوادگي را آنچنان دگرگون مي سازد که ديگر بازشناخته نخواهد شد.(2)در ريشه يابي اين بحران، رويکردهاي متفاوتي وجود دارند و گمانه زني هاي زيادي در اين باره صورت گرفته اند.به نظر مي رسد نگرش هاي جزئي و تک بعدي در حل مسئله کارساز نيستند. همه ي اين عوامل مختلف در گسيختگي نهاد خانواده نقش داشته اند؛ اما سرچشمه همه ي اين عوامل در جاي ديگري است؛ رويدادي که نقش دين را کم رنگ مي کند و آزادي هاي جنسي را ترغيب و تشويق مي کند، سبب ساز اين ناهنجارهاست.«انقلاب صنعتي» را مي توان يکي از رخدادهاي مهم تاريخ حيات بشر به حساب آورد؛ از آن رو که کمتر رويدادي در جهان مي توان يافت که تا بدين حد در ساحت هاي گوناگون زندگي انسان اثر گذاشته باشد. شيوه هاي زندگي و اساسا طرز فکرها در رابطه با آن دگرگون شدند، انديشه هاي جديدي درباره ي حيات نوين پديد آوردند که شعاع آنها از کشورهاي صنعتي گذشت و کشورهاي غيرصنعتي را نيز زير پوشش خود قرار داد. اخلاق، که در گذشته بيشتر جنبه ي تعييني داشت، به مرحله ي استنباطي رسيد و هر گروه و طرفدار مکتبي کوشيد آن را بر اساس ديد و برداشت خود تعيين کند. در انقلاب صنعتي، چنين اتفاقات بزرگي روي داد. ارزش هاي گذشته، به ويژه در زمينه ي روابط، زير سؤال رفتند و از جمله نهادهايي که در سايه ي اين تحول بزرگ دگرگون گرديدند، نهاد خانواده بود.(3)هر قدر جوامع فرايند صنعتي شدن را بيشتر سپري کرده باشند، با بحران خانواده بيشتر درگير خواهند شد؛ زيرا جهان صنعتي شده وضعيتي براي اين جوامع پيش مي آورد که ابتدا خانواده موقعيت حداقلي پيدا کرده، به تدريج، با بحران معناداري مواجه مي شود. اما نقطه ي عطف بحران خانواده در دنياي امروز، از دست رفتن ارزش هاي ذاتي خانواده است. خانواده در جوامع، غيرصنعتي، مسئوليت هاي چندگانه اي داشته است؛ مراقبت از نوزادان، تربيت و نگه داري فرزندان و نگه داري سالمندان، از جمله مسئوليت هاي خانواده بود و زن به عنوان مادر خانواده، مسئوليت تمام اين امور را به دوش مي کشيد. اما با صنعتي و نهادينه شدن اصل تقسيم کار، بسياري از اين وظايف به نهادهاي صنعتي، خدماتي، بهداشتي و آموزشي، که مستقل از خانواده عمل مي کنند، سپرده شده است. با بحراني شدن موقعيت خانواده در جهان نوسازي شده (صنعتي) بيشترين زيان آن متوجه زنان گرديده است؛ زيرا حتي در خانواده هايي که زن منزلتي نداشت، عملا به عنوان مادر خانواده، از نقش محوري برخوردار بود. اما با ويران شدن جايگاه خانواده در دنياي نوين، چنين نقشي از زنان گرفته شده است. بنابراين، بايد بررسي کرد که بر اثر دگرگوني ها، چه نقشي به زنان اعطا شده؟ و آيا اين نقش همسنگ نقش مادري زنان است يا خير؟(4) در اين زمينه براي نجات زنان و مشکلاتي که زنان با آن مواجه بودند، نهضت فمينيسم شکل گرفت.فمينيسم در آغاز، به صورت اعتراض محدود گرديد، در ادامه به يک اعتراض اجتماعي و در نهايت، به يک جنبش در حوزه ي زنان مبدل شد و چون فاقد يک نظام انديشه اي و دستگاه فکري بود، به دامان ديگر دستگاه ها و نظامات فکري آويخت و در آنها يک رويکرد جنسيتي براي تغيير وضعيت زنان پديد آورد. البته فمينيست ها براي توجيه اين بي ريشگي، از خصلت «انعطاف» براي ماندگاري سخن به ميان مي آورند و اعلام مي کنند که ضمن وفاداري به گزاره ها و آموزه هاي اصلي فمينيسم، ناگريزند براي تغيير رفتار توده ها و متقاعد سازي افکار نخبگان، به روش ها و ادبيات گوناگون روي آورند تا طرح فمينيسم در جوامع گوناگون، در معيت هنجارهاي حاکم، ممکن شود.با اين حال، آنچه بن مايه ي هويتي فمينيسم است و آن را از غير فمينيسم مستقل مي کند، عبارت از اصول مربوط به اين نهضت است. اين اصول در واقع، مباني پيدايش سرمايه داري و غرب جديد هستند؛ اما چون فمينيسم زاييده ي نظام سرمايه داري و نوع نگاه آن به مسئله ي زنان و خانواده است، از اين رو، طرح و بحث از اين اصول به عنوان مباني و اصول فکري فمينيسم لازم مي نمايد.تعريف «فمينيسم»بيشتر کساني که درباره ي فمينيسم نظريه پردازي و يا تحقيق کرده اند بر اين نکته تأکيد دارند که به دست دادن تعريفي جامع و مانع از «فمينيسم» دشوار است. اين بلاتکليفي را تا حد زيادي مي توان با اين واقعيت توضيح داد که فمينيسم در متن سنت مکتب هاي فکري موجود يا تازه پا، چه ليبراليسم، سوسياليسم، يا مارکسيسم، شکل گرفته است. اين موضوع دو نتيجه داشت: اول اينکه فمينيست ها به عنوان نمايندگان تفکر جديد و راديکال، ناچار از جا بازکردن در هر يک از اين سنت ها بودند. دوم اينکه در اين روند، فمينيست ها با مقدمات اساسي و خاص هر يک از اين ايسم ها همراه شدند. از اين رو، خط جدا کننده ي فمينيست ها از يکديگر، همراهي هر يک از آنها با يکي از اين ايدئولوژي ها بود.(5)با عطف نظر به مطالب پيش گفته، مي توان اذعان کرد که فمينيسم يک مفهوم واحد نيست، بلکه بعکس مجموعه اي از عقايد و در واقع، کنش هايي متفاوت و چند وجهي است. از اين رو، نمي توان گفت: «فمينيسم چيست؟» بلکه صرفا مي توان دست به تلاش براي يافتن خصلت هاي مشترک بين انواع متعدد و متفاوت فمينيسم زد. اما به هر حال، براي رسيدن به يک تعريف پايه از مبناي مشترک فمينيسم، مي توان با تأکيد بر اين نکته آغاز کرد که اساس همه ي آنها موقعيت فرودست زنان در جامعه و تبعيضي بوده است که زنان به دليل جنس خود با آن روبه رو بودند، و اينکه تمامي انواع فمينيسم به منظور کاهش اين تبعيض و در نهايت، غلبه بر آن، خواهان تغييراتي در نظم اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي اند.(6)اصول فکري فمينيسمالف- اومانيسم(7)«اومانيسم» را به اصالت بشر، انسان باوري و انسان گرايي ترجمه کرده اند. در فرهنگ آکسفورد، در تعريف «اومانيسم» چنين آمده: اومانيسم نظامي اعتقادي است که نيازهاي بشري را مورد توجه قرار مي دهد و راه حل آنها را به جاي ايمان به خدا، از طريق عقل و خرد جست و جو مي کند.(8)در فرهنگ وبستر آمده: اومانيسم گونه اي از تفکر است که به جاي اصول مذهبي و الهيات، بر منابع بشري استوار است؛ يعني بر منافع و ارزش هاي بشري تمرکز يافته است.(9)آلن بيرو در فرهنگ علوم اجتماعي مي نويسد:انسان گرايي اصطلاحي است بسيار متداول در علوم انساني، لکن با معاني بسيار گوناگون و در مواردي متناقض. انسان گرايي به طور کلي و بدون تصريح کافي، جرياني فکري است که در آن تأکيد بر ارزش هاي خاص انساني در برابر ارزش هاي مادي، اقتصادي، فني و يا ارزش هاي ديني و فوق مادي دارد. تأکيد بر اين نکته که تنها انسان معيار سنجش همه چيز است، نوعي انسان گرايي است.(10)بر اساس اين انديشه، انسان مدار و محور همه ي اشيا و آفريننده ي ارزش ها و شاخص شناسايي نيکي و بدي است. در اين ديدگاه، انسان به جاي خدا مي نشيند و مي تواند بدون کمک گرفتن از دين و ارتباط با ماوراي طبيعت، مشکلات زندگي خود را حل کند. بنابراين، انسان با داشتن دو اهرم «عقل» و «دانش»، ديگر نيازي به دين ندارد. پيامد اين انسان محوري، زميني کردن دين و بي اعتقادي به آن است.اومانيسم در واقع، يک جريان افراطي بود که در مقابل تفريط گرايي مسيحيت در قرون وسطا پديد آمد. مسيحيت زماني در غرب نفوذ کرد که شکوهمندي امپراتوري روم و آرمان هاي آن از رونق افتاده بود و فضاي يأس و نوميدي بر مردم سيطره داشت. ارباب کليسا از اين فرصت استفاده نموده، به تبليغ عزلت جويي و تقواي منفي برخاستند. مسيحيت معتقد بود: انسان با هبوط آدم، ذاتا و فطرتا به معصيت و انحطاط آلوده گشته و از جانب خويش، راهي براي نجات و گريز از اين مخمصه ندارد. از اين ديدگاه، طبيعت و دنياي مادي و حتي جسم انساني سراسر موجوداتي شرور و شرآفرين هستند و روح تنها با دوري از شرايط مادي و جسماني است که مي تواند به رستگاري نايل شود.دنياگريزي و ماده ستيزي در فرهنگ مسيحي، در طول هزار سالف با پيرايه هاي بسيار از آداب و تشريفات و سلسله مراتب کليسايي آذين بسته شد و از همه مهم تر آنکه کليساييان با دعوت و زهد و رهبانيت، عملا خود دنيا طلبي و ثروت اندوزي را پيشه ي خويش ساختند. عصر نوزايي (رنسانس) با ظهور سرمايه داري، درست همين نقطه ي ضعف فرهنگي مسيحي را نشانه گرفت و با شعار «بازگشت به طبيعت بشري و کام روايي دنيوي»، هرگونه اتکا به جهان ديگر و چشمداشت از عالم بالا را مردود شمرد. اومانيسم عليه اخلاق مسيحي شوريد تا طرف داران آن بهره وري از انواع لذات و زيبايي هاي مادي را تجربه کنند. آنها بکلي از آسمان اميد برگرفته بودند و آرزوي خويش را در زمين و در غرايز حيواني مي جستند.بدين روي، لذت گرايي به عنوان بخش جدايي ناپذير تفکر اومانيستي قرار گرفت. تفکر اومانيستي، که نخست با ترويج عشقي زميني و فرهنگ برهنگي در نقاشي و مجسمه سازي ظهور کرد، به تدريج تمام شئون حيات علمي و عملي اروپاي غربي را دربرگرفت و به عنوان يکي از پايه هاي اساسي ادبيات و فرهنگ غرب جديد تثبيت گرديد.(11)فمينيسم محصول عصر روشنگري در اروپاست و اومانيسم از بنيادي ترين مباني فکري بسياري از فمينيست ها محسوب مي شود. در عصر روشنگري اروپا، جريان هاي فکري به وجود آمدند. که به تدريج، صبغه ي اجتماعي و سياسي به خود گرفتند و بيشتر اين جريان ها درصدد تخريب تفکر ديني بوده، آن را نوعي «تاريک گرايي» قلمداد مي کردند. اومانيسم يا مکتب «اصالت بشر» و انسان محوري، که در قرون اخير و عصر روشنگري به عنوان جوهره ي تفکر غرب درآمده، به صورت جدي مقابل نظريه ي «خدامحوري» در عالم قرار گرفته است.فمينيسم در آغاز پيدايش، ماهيتي اومانيستي داشته است. آگوست کنت، جان استوارت ميل و همسرش هاريت تايلور، سارا گريمکه و فرانسيس در قرن نوزدهم، از معروف ترين طرف داران نظريه ي «تعميم حقوق فردي اومانيستي به زنان» و نخستين رهبران فمينيسم ليبرالي بودند. نظم جنسي آرماني براي فمينيست هاي ليبرال آن بود که طي آن، هر کس هر نوع زندگي را مي خواهد براي خود برگزيند و گزينش او از سوي ديگران پذيرفته شود. اين گروه جنسيت فرد را صد در صد بي ربط با حقوق او مي دانند و معتقدند: سرشت زنانه و مردانه کاملا يکسان است و تنها انسان وجود دارد، نه جنسيت. از اين رو، مخالف پذيرش نقش هاي متفاوت و از پيش تعيين شده براي مذکر و مؤنث در خانواده هستند و بر اين باورند که در روابط زناشويي، شادکامي و لذت خودمحورانه ي زن و شوهر اصل است، نه تشکيل خانواده و تربيت فرزند.(12)ناگفته پيداست که براساس نگرش اومانيستي جريان فمينيسم، چون هوس انسان محور و ملاک همه ي امور زندگي است، قانون «حق خودداري از تمکين جنسي زنان در مقابل همسر»، مشروعيت هرگونه ابتذال اخلاقي و اجتماعي، همجنس بازي بر اساس جدايي روابط جنسي از توليد مثل و حق تسلط بر بدن در روابط جنسي و مبارزه با بسياري از احکام ديني يا مقررات اجتماعي را که محدوديت هاي شرعي يا اخلاقي و حقوقي ايجاب مي کنند، به بهانه ي تزاحم با انسانيت انسان ها، در جهت گرايش اومانيستي مجاز مي شمرد.(13)در اين ميان، خانواده و کارکردهاي آن نيز از سايه ي اين نگرش بي نصيب نمانده است؛ زيرا به دليل آنکه در نگاه انسان گرايانه ي فمينيست ها، محور در خانه و خانواده، انسان و خواسته هاي نفساني اوست، از اين رو خانواده بايد به گونه اي بازسازي و تعريف گردد که «لذت» در آن نقش محوري داشته باشد. بدين روي، هر چه بخواهد لذت دنيوي انسان را محدود کند و يا تهديد نمايد محکوم به زوال و نابودي است، هر چند اين عامل تحديد و يا تهديدکننده نظام خانواده و کارکردهاي آن باشد. بنابراين، بايد «لذت جويي جنسي» اصل باشد، و محدود کردن آن به چارچوب خانواده، برخلاف اين اصل خواهد بود و موجب محدود کردن انسان ها از حق طبيعي خويش قلمداد مي شود.ب- سکولاريسمبراي واژه ي «سکولاريسم»، معاني و کاربردهايي همچون «نادين محوري، نادين مداري، نادين باوري، طرف داري از اصول دنيوي و عرفي، مخالفت با شرعيات و مطالب ديني، گيتي باوري، دين گريزي، دين جداخواهي، و اين جهان باوري» بيان شده است. در فرهنگ و بستر، در تعريف «سکولاريسم» چنين آمده: سکولاريسم عبارت است از: اعتقاد به اينکه زندگي و امور مربوط به آن بايد از دين فاصله بگيرد و ملاحظات دين ناديده گرفته شوند.(14) بر اين اساس، ارزش هاي اخلاقي و روش هاي اجتماعي بايد با توجه به معيشت دنيوي و رفاه اجتماعي تعيين گردند، نه با رجوع به دين.بريان ويلسون در تعريف «فرايند سکولار شدن جامعه» مي گويد:اگر بخواهيم جدا انگاري دين و دنيا را به اجمال تعريف کنيم، مي توانيم بگوييم: فرايندي است که طي آن وجدان دينيف فعاليت هاي ديني و نهادهاي ديني اعتبار و اهميت خود را از دست مي دهند و اين بدان معناست که دين در عملکرد نظام اجتماعي، به حاشيه رانده مي شود و کارکردهاي اساسي در عملکرد جامعه، با خارج شدن از زير نفوذ و نظارت عواملي که اختصاصا به امر ماوراي طبيعي عنايت دارند، عقلاني مي گردد.(15)يکي از پيامدهاي قهري اومانيسم گرايش به جدايي جامعه و فضاي زندگي از قيود و ارزش هاي ديني است. دين با چهره اي که مسيحيت بر جاي گذاشته بود، با حيات دنيوي و تلاش براي سعادت و لذت اين جهاني سازگاري نداشت. از سوي ديگر، اومانيست ها به دنبال آرمان هايي بودند که با آسمان و ساحت هاي قدسي هيچ ارتباط و نسبتي نداشتند. بدين روي، با تجربه اي که اروپاييان از جامعه ي مسيحي داشتند، تنها راه رسيدن به خواسته ها و اميال خود را «جداانگاري ساحت عمومي زندگي از ساحت ارزش هاي ديني و الهي» مي دانستند. اين فرايند جداسازي دين از حوزه ي روابط جمعي و زيست اجتماعي را «سکولاريسم» مي گويند.در اين ميان، عاملي ديگر نيز در بيرون کردن دين از صحنه هاي اجتماعي از تأثير زيادي برخوردار بود. سرمايه دراي و اقتصاد آن اساسا به هيچ ارزشي جز سودمندي و گسترش سرمايه پايبند نيست و براي توسعه ي خويش، به فضاي باز اجتماعي سخت نيازمند است. بررسي تاريخ اقتصادي غرب به خوبي نشان مي دهد که سرمايه داري در مسير رشد حريصانه ي خود، نه تنها همه ي امکانات و نيروي انساني، بلکه همه ي ظرفيت هاي علمي، اخلاقي و ارزشي را در خود مي بلعد و هيچ حد و مرزي نمي شناسد. روشن است که چنين نظامي از همراهي و هماهنگي با دين و اخلاق سر باز زند و به دنبال ايدئولوژي همسو با آرمان هاي خويش باشد.(16)فمينيسم نيز با بهره گيري از اين مبنا، به دنبال حذف دين و آموزه هاي آن از نهاد خانواده است. فمينيست هاي افراطي نمي توانند به ارزش هاي ديني معتقد باشند؛ زيرا مسائل حقوقي، سياسي و اجتماعي مربوط به زنان را خارج از قلمرو هر ديني مي دانند. بنابراين، احکامي مانند حجاب، ممنوعيت سقط جنين، ضابطه مند شدن روابط جنسي و احکام مربوط به خانواده و اخلاق و ارزش هاي ديني را مصداق ستم به زنان معرفي کرده، در جهت محو آنها تلاش مي کنند. از اين رو، تمام تلاش خود را مصروف داشته اند تا آموزه هاي ديني را همچون ديگر ساحت هاي زندگي اجتماعي، از ساحت خانواده جدا سازند. و اين جز به سبب حاکميت روح سکولاريستي فرهنگ سرمايه داري غرب نبوده است که پيش از اين نيز دين را از ساحت هاي ديگر زندگي اجتماعي بيرون رانده بود.سکولاريسم با حذف «خدا» و مفاهيم متعالي از عرصه ي حيات اجتماعي، افراد را به بهره بردن از لذت هاي مادي تشويق مي کند. به قول پل ويتز، با فراگير شدن سکولاريسم دليلي براي تحمل محدوديت ها و سختي هاي ازدواج و خانواده وجود ندارد. اين همان چيزي است که در ديدگاه هاي موج دوم فمينيست ها به چشم مي خورد.(17)مذهب با خانواده و هويت مربوط به آن مرتبط است. به عبارت ديگر، مذهب بر تأسيس و استمرار خانواده تأکيد مي کند و چون کليسا در غرب دچار فرايند سکولاريزاسيون گرديد، از اين رو، خانواده نيز پشتوانه ي اجتماعي و سياسي و فرهنگي خود را از دست داد. به همين دليل، فرايند فروپاشي خانواده از سکولاريسم شروع شده و تا زماني که سکولاريسم بر تمدن غرب حکومت کند، فرايند فروپاشي خانواده نيز ادامه خواهد يافت.(18)بعضي از انديشمندان غربي در ريشه يابي مشکلات اجتماعي، فروپاشي خانواده و کم رنگ شدن ارزش هاي اخلاقي، به جنبش اصلاحات در غرب اشاره کرده و سکولاريسم را منشأ اصلي ظهور ناهنجاري هاي جديد دانسته اند. پل ويتز در فصل آخر کتاب خود تحت عنوان «دين، دولت و بحران خانواده» مي نويسد:من والدين جدا از هم، مطلقه ها و خانواده هاي از هم پاشيده ي غير سنتي را بهترين نمونه هاي خانواده ي سکولار مي دانم. اين خانواده ها خروجي منطقي واجتناب ناپذير سکولاريزاسيون هستند.وي در عبارتي ديگر، بيان مي کند:ريشه ي مشکلات و گرفتاري هاي غرب به اين سخن نيچه باز مي گردد که اگر «خدا مرده است»، پس همه کار مي توان انجام داد. بر اساس اين ايده، فرد از ازدواج و صاحب فرزند شدن امتناع مي ورزد؛ چرا که هم ازدواج و هم بچه دار شدن، هر دو، نياز به ايثار دارد تا آزادي [بي قيد] و اختيار تام.(19)وي راه نجات خانواده از بحران موجود را بازگشت به اصول و مباني ديني برشمرده، مي نويسد:من به جرئت مي گويم که دولت سکولار اساسا قادر به تغيير و تحول در وضعيت آسيب شناسي شده و مستند خانواده هاي امروزي نيست و تنها راه نجات روي آوردن به اصول و آموزه هاي مبنايي دين است. در غير اين صورت، روز به روز شاهد وخيم تر شدن اوضاع خواهيم بود.(20) ج- تجربه گرايي(21)يکي از مؤلفه هاي اساسي اومانيسم، «تجربه گرايي» و اعتقاد به خودکفايي و استقلال عقل انساني در شناخت خود، هستي، سعادت واقعي، و راه رسيدن به آن است.اومانيسم به غرب ياد داد که راه خوش بختي و کام يابي انسان خود انسان است. از اين رو، بايد گره کارها با دست خود انسان باز شود. از نظر متفکران غرب، دو راه بيشتر وجود ندارد: يکي راه عقل و انديشه، و ديگري آزمون و تجربه. بدين روي، از قرن هفدهم، در غرب دو مکتب فلسفي به وجود آمدند: نخست «عقل گرايي» يا «راسيوناليسم» (rationlism). از معروف ترين متفکران اين مکتب مي توان به دکارت فرانسوي، لايب نيتس آلماني، و اسپينوزاي هلندي اشاره کرد که فرد آخر عقيده داشت در عقل انسان، مايه هاي اوليه ي معرفت نهفته اند و با کمک آنها مي توان به شناخت حقيقت انسان و هستي دست يافت. دوم «تجربه گرايي» يا «امپريسيسم» (empricism). معروف ترين انديشمندان اين مکتب در دوره ي مدرن، هابز، لاک، هيوم، و بارکلي هستند که همگي انگليسي بودند. بارکلي معتقد بود: عقل بدون ياري حواس، هيچ گونه شناختي ندارد و تنها راه معرفت، توسل به تجربه هاي حسي است. البته عقل گرايي بيش از يک قرن در غرب دوام نياورد و چنان که پيش بيني مي شد، تمدن غرب گام به گام به حس گرايي نزديک تر شد و سرانجام، تفکر اثباتي (پوزيتيويسم) در تار و پود فرهنگ غرب تنيده شد. تحقيقات نشان مي دهند که عوامل گوناگوني در اين پيروزي سهيم بودند که از آن ميان مي توان به ضعف بنيه ي فلسفي مسيحيت و حتي خردستيزي آن و در نتيجه، يک سنت ريشه دار عقلاني در عصر نوزايي، پراکندگي و ناسازگاري انديشه هاي عقل گرايان و در نهايت، عقب ماندن آنها از تحولات پيچيده و شتابان جامعه ي غربي و ناهمسازي آنها با نيازهاي زمانه ياد کرد.اولين و مهم ترين ثمره ي تجربه گرايي جداسازي انسان از جهان و جداسازي «ارزش ها» از «واقعيات» بود. تجربه گرايي چنين مي آموخت که معرفت هاي ما همه از جهان تجربه برمي خيزند و براي دست يابي به دانش واقعي، بايد بي طرفانه در فعل و انفعالات خارجي به ديده ي حس نگريست. آنان معتقد بودند: همه چيز از جمله قواعد اخلاقي، ساخته ي دست بشر بوده و بايد باشد. والتر ليپمن در کتاب مقدمه اي بر اخلاقيات مي نويسد:مردم نيازمند يافتن معيارهاي اخلاقي در تجربه ي بشري هستند و بايد... با اين باور زندگي کنند که آنچه براي انسان ضروري و بر او لازم است اين نيست که اراده ي خويش را با اراده ي خدا منطبق سازند، بلکه بايد خواست انسان با بهترين شناخت نسبت به شرايط سعادت بشري منطبق باشد.(22)اومانيست ها در بعد معرفت شناسي معتقد بودند: چيزي که با سرپنجه ي قدرت عقلاني بشر قابل کشف نباشد، وجود ندارد و به همين دليل، در بعد هستي شناختي، هر گونه موجود ماوراي طبيعي از قبيل خداوند، وحي، معاد و اعجاز را - آن گونه که در بينش ديني مطرح است - ادعاهايي غيرقابل اثبات مي پنداشتند. در بعد ارزش شناختي نيز بر اين باور بودند که ارزش هاي حقوقي را بايد با استمداد از عقل بشري تعيين کرد.(23) به عبارت ديگر، تجربه گرايي يعني: لزوم آزمون پذيري همه چيز؛ يعني اعتراف به اين معنا که هيچ حقيقت ثابت، روشن و اميدوار کننده اي که بتواند پيش از تجربه و آزمون نقطه ي اتکاي انسان شود، وجود ندارد.فلسفه ي «پوزيتيويسم»، که همه ي واقعيت هاي عالم را مادي و محسوس مي پندارند و با اعتقاد به نوعي اصالت تجربه ي افراطي، اخلاق و دين را از صحنه ي حکم راني در عرصه ي نظريات خارج مي کند، از مباني نظري است که شالوده ي فکري مستقيم يا غيرمستقيم فمينيست هاست.از نظر معرفت شناسي، با فرادستي گفتار علمي نوين، اين فرض گسترش يافت که پذيرش هر چيزي به عنوان حقيقت، غيرعاقلانه است، مگر آنکه بتوان آن را ثابت کرد. فمينيست ها با تکيه بر اين اصل، اين مسئله را مطرح مي کنند که نمي توان آنچه را در طول تاريخ به عنوان سرشت زن، طبيعت زنانه، فرودستي او، اقتدار مرد، الگوي زن خوب، و مانند آن را که بر آن اصرار شده، بدون چون و چرا پذيرفت. آنان با اشاره به مطالعات نوين تاريخي و انسان شناختي قرن نوزدهم درباره ي جوامع گوناگون تاريخي و معاصر، اذعان مي کنند که زندگي زنان در جوامع گوناگون يکسان نبوده و زنان در همه جا نقش ها و موقعيت اجتماعي مشابهي نداشته اند، و ممکن است آنچه براي زنان در يک جامعه ناپسند محسوب مي شود در جامعه ي ديگر، يک ارزش و يا امري واجب باشد. در نتيجه، نمي توان قانوني عام درباره ي موقعيت زنان صادر کرد. همين مطالعات پايه اي شدند براي آنچه جان استوارت ميل «مصنوعي بودن زنانگي» و نويسندگان معاصر «بر ساختگي» آن مي نامند. علاوه بر آن، علم، که قرار بود در جهت کنترل طبيعت به کار گرفته شود، حتي مي توانست نقش هاي طبيعي و متکي بر ويژگي هاي طبيعي را نيز در هم شکند و از اين طريق، در آنچه «وضعيت طبيعي» زنان تلقي مي شد، تغيير ايجاد کند.(24)فمينيسم با تکيه بر اين مطالعات، در تلاش است تا نقش هايي همچون مادري و همسري را، که در طول تاريخ از طبيعي ترين نقش هاي زن در کانون خانواده بوده اند، نفي کرده، آنها را مهم ترين عامل اعمال ستم از سوي مردان با نظام پدرسالاري و همچنين عامل پذيرش ستم از سوي زنان جلوه دهد. بنابر استدلال نظريه ي فمينيستي، جامعه رفتار مرتبط با جنسيت (مانند مادري و همسري) را به شيوه اي بي قاعده به هريک از دو جنس زيست شناختي پيوند مي دهد. بخش بزرگي از پژوهش هاي فمينيستي معاصر با استفاده از رويکردهاي نظري متعددي، از رفتار گرايي گرفته تا نظريه ي «روابط ابژه اي»، اثبات مي کنند که تفاوت هاي رواني مشاهده شده بين دو جنس فطري نيستند، بلکه نتيجه ي شرطي سازي نقش جنسي هستند.(25) به نظر فمينيست ها، تجربيات زنان از مادري و زندگي خانوادگي نشان داده است که خانواده بستري مناسب براي مناسبات سلطه است که مي تواند به برخورد، خشونت و توزيع غيرمنصفانه ي کار و منابع بينجامد.(26) چنين سلطه اي بايد از اساس برچيده شود!د- نسبيت گرايييکي از ويژگي ها يا لوازم حاکميت عقل ابزاري، تن دادن به تاريخي شدن ارزش هاي انساني و پذيرش نسبيت در فهم حقايق و معارف است. در مدرنيسم غربي، با حذف دين از ساحت علوم اجتماعي و با تضعيف بنيان هاي عقل نظري و عملي، خرد ابزاري با تکيه بر فهم هاي جزئي و تمايلات اين جهاني، در پي سامان بخشيدن به حيات دنيوي در محدوده هاي تنگ تاريخي برآمده است. با اين نگاه، حکمت جاويدان و ارزش هاي پايدار در زندگي واقعي بشر، در تلقي هاي علمي جايگاهي ندارد.اساسا در تفکر جديد، برخلاف فلسفه ي ارسطويي يا مسيحي، ارزش ها در کالبد جهان تنيده نشده اند تا بتوان با تلاش علمي به آنها دست يافت. ايريس مورداک مي گويد: ارزش ها که قبلا به مفهومي در عالم اعلا رقم زده شده بود، به دامان اراده ي انسان سقوط مي کنند. واقعيت متعالي وجود ندارد. تصور «خوب» غيرقابل تعريف و تهي است و انتخاب انسان مي تواند آن را پرکند. «بنابراين، فرد خود بايد ارزش هاي خويش را برگزيند و اخلاقيات خاص خود را پي ريزي کند. خوب يا بد بودن ناشي از داوري اخلاقي فرد است. هيچ ارزش و آرمان مشترکي بين همه ي انسان ها وجود ندارد و هر کس هر چه را دوست دارد «خوب» مي نامد. بنابراين، اخلاق و الگوهاي زندگي اموري کاملا نسبي و دلخواه هستند. هر کس مي تواند به سؤال «چگونه بايد زندگي کنم» پاسخ گويد، بي آنکه درباره ي ماهيت انسان و جهان انديشيده باشد.تأکيد بر نسبيت اخلاقي، پيامدهاي مهمي در پي دارد که مهم ترين آنها اين است که انسان را از همه ي قيود اخلاقي و ارزش هاي انساني آزاد مي کند و سرکشي در مقابل فرمان هاي اخلاقي و ديني را مجاز مي شمرد.(27)فمينيسم به عنوان مولوي فرهنگ سرمايه داري غرب نيز در انديشه هاي خود، از اين اصل سود مي جويد و هيچ ارزش اخلاقي و ديني را ثابت و مطلق نمي داند و عقيده دارد که هر کس حق دارد هرگونه که بخواهد زندگي کند. ترتيب جنسي آرماني براي فمينيست ها آن است که هر فردي مناسبت ترين سبک زندگي را براي خود برگزيند و گزينش او از سوي ديگران پذيرفته شده، مورد احترام قرار گيرد، خواه خانه داري يا خانه شوهري باشد يا زندگي مجردي، بچه دار يا بي بچه و يا نوعي ارضاي جنسي انعطاف پذير را در پيش گيرد.(28)از اين رو، فمينيست ها نهاد خانواده و ازدواج را آماج حمله هاي بي امان خود قرار داده و با عناويني زشت از آن ياد مي کنند. نهاد خانواده براي آنها يک ارزش ثابت نيست که در عالم واقع تنيده شده باشد. آنان خانواده و ازدواج را محدود کننده ي حق جنسي زن مي دانند؛ زير آزادي جنسي زنان را، حق دست رسي آنها به ارتباطات آزاد جنسي تلقي مي کنند. ازدواج تا جايي براي آنان قابل پذيرش است که آزادي هاي جنسي شان را محدود نکرده باشد. حفظ حيات جنيني که در شکم زن است، از نگاه نسبيت گرايي فمينيست ها، هميشه يک امر خوب و مثبت نيست، حفظ جنين تا زماني خوب است که زن بخواهد و وجود حضور و حيات او را انتخاب و اراده کند. اما اگر به هر دليلي، وجود جنين را براي خود مزاحم تلقي کند، سقط آن از حقوق مسلم او شناخته مي شود.از اين منظر، همجنس گرايي پديده اي زشت و مذموم نيست؛ زيرا آنچه اين پديده را زشت يا زيبا جلوه مي دهد، به داوري خود فرد باز مي گردد. وقتي شخص همجنس گرايي را به عنوان بديلي براي ازدواج ناهمجنس گرا برمي گزيند، بايد به انتخاب او احترام گذاشت.روشن است که هر يک از ديدگاه هاي مذکور پيش از هر چيز بنيان خانواده را به سوي فروپاشي و اضمحلال، رهنمون خواهد کرد.هـ- فردگرايي (29)«فردگرايي» در مفهوم اصلي آن، يکي از پيامدهاي طبيعي اومانيسم و سکولاريسم بود. اين مفهوم فرد را واقعي تر يا بنيادي تر و مقدم بر جامعه ي بشري و نهادها و ساختارهاي آن تلقي مي کند. همچنين در مقابل جامعه يا هر گروه جمعي ديگر، براي فرد ارزش اخلاقي والاتري قايل مي شود. در اين شيوه ي تفکر، فرد از هر لحاظ مقدم بر جامعه قرار مي گيرد. اين نوع نگاه فرد را واقعي تر مي داند. در نظريه هاي نيمه تاريخي «قرارداد اجتماعي» که توسط هابز و لاک بسط يافته، فرد به لحاظ زماني پيش از جامعه وجود داشته است؛ پس حقوق و خواسته هاي او به لحاظ اخلاقي مقدم بر خواسته هاي جامعه قرار مي گيرند و فردگرايي هستي شناختي مبناي فلسفي لازم براي فردگرايي اخلاقي و سياسي را به وجود مي آورد.(30) بنابراين، فردگرايي صرفا يک ايده ي سياسي يا حقوقي نبوده، بلکه ريشه در جهان بيني و هستي شناسي غرب جديد داشته است.بين فردگرايي و نسيبت گرايي نيز يک رابطه ي اساسي برقرار است؛ بدين گونه که عصر نوزايي با جدا کردن انسان از طبيعت، به تفکيک ارزش و عينيت پرداخت. با قبول تمايز بين واقعيت و ارزش (نسبيت گرايي) کاملا بجا بود که تصميم گيري درباره مسائل اخلاقي را به مذهب واگذارند و کشف حقيقت را بر عهده ي علم بگذارند، اما با ظهور فردگرايي، ادعا شد که هيچ قدرت بيروني نبايد بر خواسته هاي فردي فرمان براند، و يگانه معيار حقيقت، فرد است. عصر جديد همان گونه که انسان را از طبيعت جدا کرد، همان سان انسان ها را نيز از يکديگر جدا نمود.نکته ي مهم اين است که منظور از «فرد» در اينجا نه مشترکات بين انسان ها، بلکه دقيقا نقاط افتراق و امتياز آنها بود. بدين روي، فردگراييث گام بعدي را در تکميل اومانيسم برداشت: اگر در اومانيسم، انسان محور و مدار هستي بود در اينجا بيان شد که فرد با همه ي خصوصيات فردي اش، معيار و ميزان است.فردگرايي به عنوان يکي از پيامدهاي طبيعي اومانيسم و سکولاريسم، محوريت غريزه و اميال انساني را در گزيدن ارزش ها، خلقيات و رفتارها مي پذيرد و خرد آدمي را به منزله ي ابزاري در خدمت تأمين منافع فردي و اغراض و اميال شخصي قرار مي دهد. در اين انديشه، زندگي فرد به خود او تعلق دارد. اين زندگي دارايي خود اوست و به خداوند، جامعه و دولت تعلق ندارد و فرد مي تواند با آن هر گونه مي خواهد، رفتار کند. در چنين نظامي، ارزش فرد نه در حرکت تکاملي فرد، که در ميدان لذت جويي مادي معنا مي پذيرد. اصالت فرد و تمنيات او سمت و سوي حرکت انساني را رقم مي زنند و جوي مي سازند که در آن جز فضايي آزاد و رها براي رسيدن به خواسته ها و اميال نفساني وجود نداشته باشد و جز خواسته هاي ديگران چيز ديگري محدود کننده اين تلاش ها نخواهد بود. ليبراليسم در حقيقت، نمود آشکار همين انگاره است.در نگاه فمينيسم، اصالت فرد شامل اصالت حقوق، خواسته ها، غرايز و عقايد فرد است و از آن درجه از اهميت برخوردار است که هيچ قانوني قدرت سلب مشروعيت و يا ايجاد محدوديت آن را ندارد. بها دادن به هر آنچه فرد مي خواهد، آغاز تفرد بي پاياني است که به تفرعن بي پايان تري مي انجامد، تا آنجا که حتي نهاد محبوب و مقدسي همچون خانواده ، که در طول تاريخ مورد احترام فرهنگ هاي گوناگون بشري بوده است، نمي تواند و يا نبايد مانع و يا محدود کننده ي خواسته هاي شخصي افراد باشد. از اين رو، اگر تأمين خواسته ي فرد منجر به تخريب خانواده شودف باز هم اين انتخاب و هنجارسازي از سوي جامعه و قانون ترجيح دارد. بنابراين، مي بينيم که در همين موضوع خانواده، چگونه براي دست رسي آسان فرد به انواع خواسته ها، الگوهاي جديدي از خانواده، که بيشتر به خوابگاه شبيه هستند تا خانواده، ارائه مي شوند. گاه ماجرا از اين هم غم انگيزتر مي شود؛ به گونه اي که وظايف خانوادگي که بر محور «عاطفه و مسئوليت» استوارند، به مؤسساتي که بر اساس «قرارداد و منفعت» تأسيس شده اند واگذار مي گردند تا يک حلقه ي مادي در «سلسله ي اشتغال» و يک حلقه غيرمادي در «سلسله ي فرهنگ» براي تأمين خواسته هاي نظام سرمايه داري پديد آيد، آن هم با توجه به تأثير منفي واگذاري مسئوليت هاي خانوادگي به ديگر نهادها و بديل پذير دانستن شئون خانواده و مادري.(31)جنبش فمينيسم به منظور اعطاي آزادي هاي بيشتر براي زنان و افزايش فردگرايي در بين آنان، حذف يا کم رنگ اهميت خانواده را برگزيد. اين مقوله نيازمند اهرم هاي قانوني و پشتوانه هاي سياسي بود و نظام هاي غربي با طرح شعارهاي دموکراسي و حقوق بشر درصدد اصلاح يا تغيير ماهيت قوانين، راهبردها و نگرش هاي جامعه برآمدند. قانوني شدن سقط جنين، عرفي سازي و ايجاد فرهنگ زندگي بدون تعهد اخلاقي و قانوني و نيز زندگي بدون ازدواج زن و مرد در کنار يکديگر، آزادي روابط جنسي، که نياز زنان به ازدواج را تحريف مي نمايد، برنامه هاي حمايت از همجنس گرايي، حمايت از خانواده هاي تک سرپرست و تک والد و تابوشکني هاي متعدد در زمينه ي فرزندان نامشروع و ايجاد مهدکودک ها، پانسيون هاي متعدد براي رهايي زنان از نقش مادري، از جمله تحرکات دهه هاي اخير دنياي غرب بوده است.(32)و- ليبراليسم(33)«ليبراليسم» عبارت است از: «نوعي ايدئولوژي و گونه اي جهان بيني که فرد را پايه ي ارزش هاي اخلاقي مي شمرد و همه ي افراد را داراي ارزش برابر مي داند. از اين رو، فرد بايد در انتخاب هدف زندگي خود، آزاد باشد.»(34)درباره ي پيشينه ي ليبراليسم بايد گفت: بر پايه ي فردگرايي، به تدريج مجموعه اي از انديشه هاي سياسي، حقوقي و اقتصادي شکل گرفتند و پايه هاي غرب جديد را بنا نهادند. شعارهايي همچون «برابري، حقوق بشر، آزادي فردي، حق مالکيت و تساهل»، همگي برگرفته از مباني سابق و نتايج برخاسته از فردگرايي هستند.از اين نگاه، چون در جهان هيچ حقيقت اخلاقي وجود ندارد و اساسا براي شناخت ارزش ها هيچ ملاک و معياري در دست نيست، ارزش هاي انساني جز بر پايه ي تمايلات افراد قابل تعريف و توصيف نيستند. پس چاره اي نيست جز آنکه افراد هر کدام آزادانه و به طور برابر به دنبال خواسته ها و اميال خويش باشند. بر اساس اين نگرش، بشر بايد آزادي خود را در طبيعت و جامعه تجربه کند و خود بر سرنوشت خويش حاکم گردد و اين انسان است که حقوق خويش را تعيين مي کند، نه آنکه تکليفي از مافوق براي او تعيين شود. در اين ديدگاه، انسان حق دارد، نه تکليف.(35)اما به راستي، مراد ليبراليسم از «آزادي» چيست؟ بي شک، «آزادي» مفهومي بي نياز از توصيف نيست و ليبراليسم مفهوم خاصي از «آزادي» دارد که به روشن شدن تمايز آن از ساير گرايش هاي سياسي کمک مي کند. هنگامي که از آزادي سخن مي گوييم دست کم، با سه پرسش مهم روبه رو مي شويم: آزادي از چه چيز؟ براي چه؟ و براي که؟ در ليبراليسم، اين واژه معمولا به صورت «آزادي از چه چيزي؟» تعريف مي شود و «نه آزادي براي چه منظوري؟» ليبراليسم غالبا آزادي را به گونه اي منفي و به مثابه ي شرايطي که در آن شخص مجبور نيست، مقيد نيست، در امورش مداخله نمي شود و تحت فشار قرار نمي گيرد، تعريف مي کند.(36)يکي از مباني مهم ليبراليسم، «اصالت فرد» و نفي هر نوع سرچشمه و مبدأ آگاهي غير از تشخيص فردي است. بنتام مي گويد:به طور کلي، مي توان گفت: هيچ کس به خوبي خود شما نمي داند چه چيز به نفع شماست. هيچ کس با چنين پي گيري و شور و شعفي، مايل به دنبال کردن آن نيست.(37)اميال انساني يکي از مفاهيم محوري در انديشه ي ليبراليسم است. در اين نگاه، بن مايه ي کنش هاي انساني نيروي طبيعي، تمنيات و اميال ذاتي انسان است که فعالانه از درون مي جوشد و در مرحله ي بعد، فرد براي ارضاي اين اميال به عقل نياز دارد. به عبارت ديگر، شهوات و خواسته هاي نفساني هستند که به فرد جان مي دهند و جايگاه عقل در اين نگاه، جايگاه خدمت کار و برده ي شهوت بودن است. در چارچوب مفهوم ليبرال طبع بشر، فکر ميل انساني جايگاهي محکم و استثنايي دارد. از ديدگاه هابز، هيوم و بنتام، اين صفات نوعي استقلال قاهرانه دارند که آنها را خارج از حوزه ي اخلاق قرار مي دهد، اميال واقعياتي غيرقابل تغييرند.(38)آزادي طلبي فمينيست ها از نگاه اومانيستي آنان به آزادي نشأت مي گيرد. در اين مکتب، انسان موجودي است «آزاد آزاد»، نه «آزاد مسئول». مبتني بر اين تلقي، آزادي يعني مجاز بودن هر نوع اراده و هر نوع انتخاب. از سوي ديگر، اصل ديگري وجود دارد تحت عنوان «يکي شدن با مردان» که اصلي است حامل يک پيام تحقير کننده؛ يعني زن حيثيتي فرعي است و مرد حيثيتي اصلي؛ پس شايسته است زن مثل مرد شود و آن که بايد تغيير کند و تحت عنوان برابري، همچون ديگري شود، زن است، نه مرد. پس آزادي تنها راه رسيدن به اين برابري است. بنابراين، اصل «برابري» نبايد توسط هيچ نيرو و اراده اي محدود گردد، خواه اراده ي عواطف مادرانه و يا خصايص زنانه و يا هر نوع بايد اخلاقي و يا قرارداد اجتماعي. همه موانع بايد به حرمت اينکه آدمي در هر کاري مجاز است و آزاد، کنار گذاشته شوند، حتي شرايط مساوي براي آزادي در انتخاب هم نبايد فراهم آيند؛ زيرا در آن صورت، ممکن است زنان چيزهايي را برگزينند که با معيارهاي اخلاقي، قراردادهاي اجتماعي و ويژگي هاي زنانه تناسب داشته باشند! در اين باره، خانم سيمون دوبوار در مصاحبه با بتي فريدن مي گويد:به هيچ زني نبايد اجازه داد تا در خانه بماند و به امر پرورش کودکانش بپردازد. جامعه بايد بکلي تغيير کند و به زنان اجازه ندهد که فقط وظيفه ي پرورش فرزندان را بر عهده گيرند؛ يعني اگر به هر زني حق انتخاب در خانه ماندن و پرورش کودکان خود و شاغل بودن در بيرون را بدهند، اغلب زنان ترجيح مي دهند تا در خانه بمانند.(39)نفي نهاد ازدواج و خانواده و معرفي آن به عنوان «فحشاي عمومي» و «عامل بدبختي زنان» در گفتار سيمون دوبوار و جايگزيني نظريه ي «زوج آزاد» و «همزيستي مشترک» ولي بدون هيچ گونه تعهد و مسئوليتي ميان زن و مرد براي تأمين آزادي مطلق زن و مرد و تصريح به سوسياليسم جنسي، از پيامدهاي پذيرش نگاه ليبراليستي در انديشه ي نظريه پردازان جريان فمينيسم است.(40)انديشمندان فمينيست در دفاع از آزادي تا آنجا پيش مي روند که ازدواج و تشکيل خانواده را به «بردگي» تشبيه کرده، آن را تنها برده داري قانوني برمي شمرند. استوارت ميل در کتاب انقياد زنان، که درباره ي آزادي زنان نگاشته است مي نويسد:قانون اطاعت و بندگي، که امروز در ازدواج جاري است، با همه ي اصول جهان مدرن و نيز با همه ي تجربه هايي که اين اصول به کندي و با رنج و مرارت فراوان از دل آنها برآمده است، عميقا در تضاد است. حال که بردگي سياهان موقوف شده است، بردگي زنان تنها موردي است که انساني را با همه ي استعدادهايش در اختيار انسان ديگري قرار مي دهد، به اين اميد که او با مروت و مهرباني، از قدرت خود فقط به نفع فردي که مقهور اوست، سود جويد. ازدواج عملا تنها بردگي است که قانون ما آن را به رسميت مي شناسد. اکنون ديگر هيچ انساني به حکم قانون، برده نيست، الا بانوي هر خانه.(41)روشن است که وقتي پايه هاي يک انديشه، فردگرايي و فربه شدن خواسته هاي آدمي بدون هيچ منع و مزاحمتي باشد، آزادي يکي از لوازم قطعي چنين نگريستن و زيستني است. اين فهم از آزادي هرگز منجر به آزادي فطرت، انديشه و روح نمي شود، بلکه طي آن، آزادي غريزه و اندام تعقيب مي گردد و تمنا مي شود. در اين آزادي، هر نوع تجاوز، اهانت و ظلم به حقوق واقعي انسان ها، همچون روابط نامشروع، به شرط وجود رضايت طرفين، نه تنها پذيرفتني است، بلکه قابل توصيه و حتي تحسين نيز هست! معلوم است که وقتي پايه هاي فکري مکتبي مبتني بر فردگرايي باشد، آزادي يکي از لوازم قطعي چنين نگرشي خواهد بود.«آزادي» به تعبير اريک فروم، اگر چه داراي دو معناست: (1- آزادي از چه؟ 2- آزادي براي چه؟) اما همه ي تلاش غرب براي آزادي به مفهوم ليبراليستي آن، يعني تحقق «آزادي از چه؟» بوده و کمتر بر روي «آزادي براي چه؟» تمرکز صورت گرفته است؛ زيرا در تلقي دوم، هدف و رسالت آزادي مشخص مي شود تا آزادي صرفا يک رهاشدگي از قيود اخلاقي، ملي و بومي نباشد.(42)ز- برابري(43)يکي ديگر از اصول بنيادين ليبرال، که فمينيست ها آن را به عنوان مبناي عمل خود برگزيده اند، اصل «برابري» است. اين اصل را مي توان محوري ترين آرمان فمينيسم ناميد. فمينيسم مدعي اصل برابري کامل و يکنواخت و به دور از هرگونه تفاوت بين حقوق همه ي انسان ها، اعم از زن و مرد، است. البته بايد در نظر داشت که برابري بدان معنا نيست که همه توانايي برابر يا درک اخلاقي برابر يا جذابيت شخصي برابر دارند، بلکه مراد از «برابري» اين است که همه در برابر قانون، حقوق برابر دارند و حق دارند از آزادي مدني برخوردار شوند. هيچ قانوني نبايد به برخي امتيازات خاصي بدهد و بر برخي، تبعيض هاي خاصي تحميل کند.(44)برابري - همچنان که از نام آن پيداست - در جست و جوي تساوي است، آن هم دقيقا با تعريف کمي و محسوس. در اين ديدگاه، هر نابرابري و هر نوع تفاوت، زشت و مذموم است، اگر چه عادلانه باشد و هر نوع برابري و عدم تفاوت، زيبا و ممدوح است، اگر چه غيرعادلانه باشد.برابري خواهي نقطه ي کانوني همه ي آموزه هاي فمينيستي محسوب مي شود. در تعاليم فمينيسم، برابري و نفي تفاوت دو جنس در عرصه ي خانه و اجتماع، چنان دنبال مي شود که هر چه به عنوان نقش مبتني بر جنس است، بايد نقش بر آب شود و فقط آخرين لايه ي تفاوت، که تنها تفاوت پذيرفته شده از جانب فمينيست هاست، يعني صرف «نرينگي و مادينگي» مي تواند بماند. اين موضوع نقش هاي طبيعي و تاريخي آنها را آن قدر کم رنگ مي نمايد که به راحتي مي توانند به جاي هم نقش ايفا کنند.برابري حقوق و منزلت زن و مرد شعار هميشگي فمينيسم بوده و تقريبا همه ي ديدگاه هاي فمينيستي براي کسب حقوق برابر زنان و مردان، به مبارزه ي نظري و عملي پرداخته اند. آنها تا بدان جا بر برابري پاي مي فشارند که الگوهاي ارزشي و رفتاري متمايز ميان زن و مرد را به عنوان بر همه ي زننده ي اصل «برابري» برنتابيده و خواستار تحول آنها شده اند و عقيده دارند که بايد انسان بودن به جاي زن يا مرد بودن، هدف فرايند جامعه پذيري باشد.(45)در پرتو اين اصل نوشته شده، زنان بايد خود را به يک اصل نانوشته، که «مردان بهترند!» برسانند. در اين انگاره، زنان بايد با همين ترازوي کمي و محسوس برابري، به هر بهايي که شده است به مردان برسند، اگر چه وجه پربهاي زن بودن را زير پا بگذارند. در پرتو اين تلقي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 776]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن