واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: زماني براي بيدار شدن چرا جنش دانشجویی به بن بست رسید؟
*سيد رضا همايون چندي پيش به طور اتفاقي يکي از فعالان سياسي دانشجو را که روزگاران پرآشوبي را در سال هاي 78-76 با يکديگر داشتيم را ديدم.اندکي شکسته شده بود و شايد پخته تر. در آن سال ها، مطبوعات بسيار بيشتر از امروز از جنبش دانشجويي مي نوشتند و ياد مي کردند. شايد به اين خاطر بود که آن روزها، زمستان جنبش فرا نرسيده بود.در آن سال ها، هنوز دفتر تحکيم وحدت، دو شقه نشده بود. هر چند دو جريان اصلي آن يعني جناح خط امام و جناح نزديک به جريان ملي - مذهبي، آشکارا در برابر يکديگر صف بندي کرده بودند."س.ر" را همه در تحکيم مي شناختند. او يکي از عناصر برجسته جناح نزديک به جريان ملي - مذهبي بود. به ويژه زمانيکه در نشست رشت، پشت تريبون رفت و با غرور تمام فرياد کشيد: "خط امام چيست؟ من خط امام را قبول ندارم؛ امام کيست؟ من امام را هم قبول ندارم."البته در همان زمان اين اظهار نظر او با واکنش شديد جريان خط امام روبه رو شد و اختلافات دروني دفتر، رنگ و روي ديگري به خود گرفت.آرام دستم را بر شانه اش گذاشتم. پس از احوال پرسي هاي اوليه، پرسيدم :فلاني کجايي؟گفت: فعلا بيکارم. سياست هاي مهرورزانه دولت اصولگرا! شامل حالمان شده است. خنده تلخي کردم و گفتم: انتظار نداشتي که از حضرتعالي تقدير کنند. حس کردم حرف هاي زيادي براي نگفتن دارد و اکنون زمان آن پرسش تاريخي تلخ است که رودر روي جريان اصلاحات قرار گرفته است.پرسيدم : فکر مي کني بزرگترين اشتباهي که مرتکب شديم چه بود؟ نگاه معناداري به من کرد و گفت: "عبور از قانون اساسي. اشتباهي که هنوز برخي با حضور در ايالات متحده و ملاقات با نمايندگان کنگره ادامه مي دهند."پاسخش براي من خيلي جالب بود؛ چه اينکه اين کلام بر زبان کسي جاري مي شد که مسافران امروز کنگره آمريکا جزء وارثين او به شمار مي رفتند.هر چند که من به لحاظ فکري ، نزديک به جرياني از اصلاحات بودم که مرزبندي مشخصي با او داشتم ولی در پاسخ به اين پرسش تاريخي با او کاملا هم راي و هم نظر بودم. ***امروز که آن سال هاي پرجوش و خروشمان را به ياد مي آورم و آن صحنه هاي پر تلاطم را در ذهن خويش مرور مي کنم شايد بهتر بتوانم نقدي بر جريان دانشجويي آن سال ها داشته باشم.هر چند نوشتن اين سطور براي کسي که سهمي هر چند کوچک از هزينه هاي اجتماعي آن دوران را متحمل شده است، تلخ و ناگوار مي نمايد اما با اين حال گريزي از واقعيت ها نيست. به ويژه زماني که قرار باشد گذار به آينده روشن از دل اين "نگاه به خود" آغاز شود.اين يک واقعيت غيرقابل انکار است که جريان دانشجويي نقش ممتازي در خلق" حماسه دوم خرداد "داشت. دوم خرداد نقطه عطفي در تاريخ سياسي - اجتماعي معاصر ايران به شمار مي رود. بزنگاه تاريخي که حتي مخالفان آن نيز توان انکار جايگاه ممتاز آن را ندارند.در باب ريشه هاي دوم خرداد و نقش جريان دانشجويي بسيار قلم ها زده شده و ميتينگ هاي روشنفکرانه ( و البته غير روشنفکرانه) بي شماري برگزار شده است با اين حال آنچه من مي خواهم در اين نوشتار طرح کنم در باب افول جرياني است که تحت عنوان "جنبش دانشجويي" شناخته مي شود."س.ر" بر روي نکته بسيار مهمي دست گذاشت. آنچه او عنوان کرد يکي از نقدهاي اساسي بود که من نيز داشتم. با اين حال قويا معتقدم در آن سال ها چيزي به نام جنبش دانشجويي وجود نداشت. چرا که "جنبشي که تئوري نداشته باشد، اساسا جنبش نيست" و نمي توان اين نام را بر آن اطلاق کرد. وقتي نشست هايي که در آن حضور داشتم به خاطر مي آورم چيزي جز راديکاليزم در آن نمي يابم. هر چند اساسا راديکاليزم از ويژگي هاي طبيعي جريان دانشجويي به شمار مي رود و به هيچ وجه نمي توان از اين منظر بر آن خرده گرفت. با اين حال وقتي جريان دانشجويي سال هاي 56-57 را مرور مي کنم حضور يک تئوري نسبتا منسجم اسلام گرا را در آن عيان مي بينم. تئوري انقلابي که نقش بزرگاني چون معلم شهيد دکتر علي شريعتي، شهيد مطهري و تا حدودي مرحوم بازرگان به وضوح در چارچوب بندي آن فراموش ناشدني است.فراموش نمي کنيم که از دل آن جنبش قدرتمند چه انسان هايي ظهور کردند و البته افول! و چه جايگاهي را در شکل دهي به تحولات آتي ايران تصاحب کردند.البته اين به معناي چشم پوشي از غفلت هاي تاريخي جنبش دانشجويي سال هاي اوايل انقلاب نيست و بي ترديد نقدهاي کمابيش زيادي بر آن وارد است. با اين حال غرض اين است که جريان دانشجويي در آن سال ها از پشتوانه تئوريک نسبتا نيرومندي برخوردار بود. پشتوانه اي که من آن را جز در حد و اندازه هاي شعارها و ژست هاي روشنفکرانه در سال هايي که متعلق به آن بودم، نديدم. هر چند با تمامي وجود تاکيد مي کنم که پاک ترين و بي شائبه ترين اعتقادها به آرمان هاي دوم خرداد در همين جريان قابل لمس بود. جريان دانشجويي در آن سال ها به شدت "واکنشي" عمل مي کرد اعتراضات به رخدادهاي شومي که در آن سال ها، خلق و بر پيکره جريان تحميل مي شد بخش عمده اي از انرژي ما را تصاحب کرده بود و هزينه هاي سنگيني را بر دوشمان انبار مي نمود. البته بخشي از اين هزينه ها ناشي از عدم مديريت کلان اصلاحات بود که ناگزير ضربه پذيرترين وجه از جبهه اصلاحات يعني جريان دانشجويي بايد آن را متحمل مي شد و جالب اينجاست که بدانيم از ديدگاه بسياري از آقايان اصلاح طلب، تحمل اين هزينه ها، وظيفه مصوب جريان دانشجويي محسوب مي شد! البته در آن روزها، بحث هاي مفصلي از تغيير اساسنامه مطرح بود چرا که با اساسنامه موجود تحکيم به هيچ وجه نمي شد از قانون اساسي عبور کرد؛ با اين حال اين بحث ها هيچگاه به سرانجام نمي رسيد چرا که جريان نزديک به خط امام به شدت در برابر آن موضع گيري مي کرد. جرياني که بواقع بيشترين هزينه هاي معنوي اصلاحات را بر دوش مي کشيد. جرياني که در درون تحکيم، متهم به محافظه کاري و گاه "انصاري گري"مي شد و در خارج از تحکيم، مارک ليبراليزم و نفاق! را بر پيشاني خويش مي ديد.جرياني که خود را ميراث دار جنبش دانشجويي سال هاي 56-57 مي دانست و به هيچ وجه حاضر به عقب نشيني از آرمان هاي اصيل خط امام نبود. آرمان هايي که جوهره آن را در دوم خرداد يافته بود. از ديدگاه اين جريان، دوم خرداد، تداوم حرکت طبيعي انقلاب 57 بود که اکنون به اين نقطه رسيده بود. البته هيچگاه نمي توان ادعا کرد که اين جريان خالي از نقد و اشتباه بود. چرا که در کلان حرکت ها، ناگزير از تاثير پذيري محيطي از آن شرايط بود. جريان خط امام تحکيم، هيچگاه سعي نکرد و اساسا نتوانست به سمت تئوري سازي به پيش رود و مباني تئوريک اصلاحات را از ديدگاه دانشجويي و بر اساس شالوده هاي انقلاب 57 بازسازي کند. جريان خط امام سعي نکرد و اساسا نتوانست، مرزبندي خود را با جريان مقابل (جريان نزديک به ملي - مذهبي) شفاف سازد ،هر چند انتقادهاي تيزي را به صورت درون تشکيلاتي متوجه آن کرد و البته همواره از سمت مقابل نيز در معرض نقدهاي تندي قرار گرفت.جريان خط امام سعي نکرد و اساسا نتوانست، چهره بيروني متمايزي از خود ارائه دهد و در عين حال يکپارچگي دفتر را حفظ نمايد هر چند واقعا نبايد از انصاف گذشت که حفظ يکپارچگي در آن شکاف عميق دروني، امکان پذير نبود. آن روزها و آن سال ها گذشت؛ جريان دانشجويي در خواب زمستاني عميقي فرو رفته است، گهگاهي نيز که تکان هايي مي خورد از خودآگاهي نبوده که از خوابگردي اوست. جريان دانشجويي اگر بخواهد جايگاه تاريخي خويش را حفظ کند، ناگزير از بازسازي خويش است.گام نخست در اين مرمت استراتژيک نيز، بازسازي مباني تئوريک و تشکيلاتي است که بايد بر اساس آن حرکت کند و تاثير گذار باشد. آن گاه است که مي توان يکبار ديگر نام آن را جنبش گذاشت و يکبار ديگر به آن افتخار کرد. در يادداشت هاي بعدي، حوزه ها و مباني اين بازسازي را تشريح خواهم کرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 314]