تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):هر كس فكرش به جايى نرسد و راه تدبير بر او بسته شود، كليدش مداراست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830891074




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دلنوشته خبرنگار ايرنا از بوسه شهداي انفجار زاهدان


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: باشنيدن صداي انفجار نخست، در حالي که در مسير راه مسجد جامع براي شرکت در مراسم ميلاد ثارالله و دعاي کميل بودم، سريعتر خودم را به مسجد رساندم. مقابل در مسجد تعدادي از ماموران امنيتي و انتظامي و جوانان زنجيروار صف کشيده بودند تا از ورود مردم به داخل راهروي ورودي مسجد جلوگيري کنند، آخر هنوز تکه هاي بدن شهدا و بوي دود و خون در اطراف و روي زمين و در و ديوارها پراکنده بود. خواستم همراه عکاسمان براي تهيه خبر و گزارش وارد شويم، مانع شدند، با ناراحتي گفتم بايد براي به تصوير کشيدن اين جنايت عکس و خبر تهيه کنيم. عارف شهرکي يکي از لاله هاي پر پر شده، قبل از شهادتش مرا در آغوش گرفت، بوسيد و گفت: بگذار تکه هاي جنازه ها را جمع کنيم بعد وارد شويد تا خداي ناکرده روي تکه هاي بدن مطهر شهدا پا گذاشته نشود. گفتم: عارف جان من هم مي خواهم در جمع کردن همين گل هاي پر پر شده سهمي داشته باشم. لاله ديگري که در کنارم ايستاده بود، گفت: اين قدر بي تابي نکن، جنازه ها و تکه هاي بدن شهدا را از ميان نرده هاي در مسجد نگاه کن.... اشک از چشم هايمان جاري شده بود، هر دو با هم گريستيم، او گفت: بيا تا از در ديگر مسجد وارد شويم و تو خبر و گزارشت را تهيه کن و من نيز در جمع کردن لاله هاي پر پر شده کمک کنم. نمي دانست که خود نيز ثانيه هايي ديگر پرپر مي شود. مردم بويژه جوانان زيادي مقابل مسجد تجمع کرده بودند تا شايد هر چند کمک کوچکي باشند براي انتقال مجروحان احتمالي انفجار نخست.... به همراه دوستي که نمي شناختم و لحظه اي پيش با او آشنا شدم براي رفتن از در ديگر مسجد از پله ها پايين آمديم (در ورودي اصلي مسجد داراي چهار پله است)، پا در پياده رو گذاشتيم، دوست جديدم، جلوتر از من حرکت مي کرد، ناگهان صداي انفجار مهيبي در سه قدمي روبرويمان به وقوع پيوست و هر کدام از جوانان عاشق به گوشه اي پرتاب شدند. تکه پاي شهيدي به شانه ام خورد و با موج انفجار به گشوه اي پرتاب شدم. دوست جديدم که هنوز اسمش را نپرسيده بودم، روي زمين افتاده بود و روحش به همراه ديگر پرستوهاي عاشق به آسمان ها پر کشيده بود. باورم نمي شد، چگونه باور کنم، اکنون با من بود، انگار پرواز روحش را مي ديدم... محشر کبرا و صحراي کربلا را در مقابلم مي ديدم. جنازه هاي تکه تکه شده، مجروحاني با سرو صورت خونين و برخي نيز بدون دست و پا و چشم.... صدا و موج انفجار براي لحظاتي گيجم کرده بود، به خود آمدم، فراموش کردم که براي تهيه خبر و گزارش آمده ام، امدادگر شدم، همراه ساير مردم مجروحان را از ميان تکه هاي بدن شهدا جدا مي کرديم و به آمبولانس ها مي رسانديم. ناگهان چشمم به عارف افتاد، صدايش کردم، از قسمت دست و سر مجروح شده بود، هر چه صدا زدم عارف جان چند لحظه پيش در آغوشم گرفتي و بوسيديم، مي خواهم يک بار ديگر صدايت را بشنوم.... عارف حرفي نمي زد و تکان هم نمي خورد، فورا او را به آمبولانس رساندم. اميد داشتم تا ساعتي ديگر که به بيمارستان مي روم عارف را ببينم.... به هر سو نگاه مي کردم جنازه شهيدي افتاده بود، خاطره حادثه انفجار تروريستي مسجد علي ابن ابيطالب (ع) زاهدان برايم تداعي شد، يادم آمد به همکار عکاسم، در ميان جنازه ها و مجروحان به دنبالش مي گشتم، آخر هر دوي مان سابقه حضور در ميان مجروحان و جنازه ها و تکه هاي بدن شهداي مسجد علي بن ابيطالب (ع) را داريم، فرياد مي زدم حسين، حسين. ديديم در حال عکس گرفتن از جنازه شهيدي است. او را در آغوش گرفتم، مي خواست به کمک مجروحان برود، گفتم: تو عکس بگير بايد عمق اين جنايت را ثبت کني تا جهانيان شقاوت و بي رحمي دشمنان اسلام و انسانيت را ببينند. ناگهان در ميان مجروحان يکي از همکاران ديگرم را ديدم، او را به آمبولانس رساندم و به جمع کردن پيکر پاک شهدا مشغول شديم. جمعيت زيادي مقابل بيمارستان خاتم الانبيا (ص) تجمع کرده بودند. پدران، مادران، همسران، خواهران و برادراني که عزيزانشان براي شرکت در مراسم به مسجد جامع رفته بودند در مقابل بيمارستان سراغ عزيزشان را مي گرفتند. بيمارستان قيامتي بود، هر گوشه مجروحي روي تخت و زمين خوابيده بود، ناله و فرياد زخمي ها از يک طرف، شيون و زاري زن و کودک و مرد از سوي ديگر قيامتي بر پا کرده بود. همه کادر پزشکي و درماني آمده بودند، هر يک به سراغ مجروحي رفته بود، زخمي هاي بدحال و نيازمند عمل جراحي به اتاق هاي عمل هدايت مي شدند. از دکتر فريبرز راشدي رئيس مرکز کنترل فوريت هاي پزشکي و اورژانس سووال کردم مجروحان به چند بيمارستان اعزام شدند، گفت: پنج بيمارستان خاتم الانبيا، نبي اکرم، بوعلي، علي ابن ابيطالب و تامين اجتماعي . به هريک از بيمارستان ها رفتم با همين صحنه ها روبرو شدم، آه و ناله مجروحان و فغان و شيون مادران و دختران و همسران...... و اکنون امروز ( شنبه) در ميان جمعيت در حال بدرقه 24گل پرپر شده هستم، مردم سياه پوشيده اند، ناراحت و عصباني هستند و با تمام وجود شعار مي دهند مرگ بر آمريکا، مرگ بر اسرائيل، مرگ بر تروريست......، عزاعزاست امروز روز عزاست امروز مهدي صاحب زمان صاحب عزاست امروز.... قرار است 22گل پرپر شده در بهشت مصطفي زاهدان و دو گل ديگر نيز در زابل و کرمان به خاک سپرده شوند. با دوستاني که دو شب پيش در کنارم بودند و همراه قافله رفتند و من را جا گذاشتند، وداع کردم و به خبرگزاري آمدم تا گزارشم را بنويسم، خدايا طاقت ندارم، مي خواهم برگردم و تا گلزار شهدا، کبوتران سبکبال را همراهي کنم. ک/4 653/569




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 157]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن