واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: باشنيدن صداي انفجار نخست، در حالي که در مسير راه مسجد جامع براي شرکت در مراسم ميلاد ثارالله و دعاي کميل بودم، سريعتر خودم را به مسجد رساندم. مقابل در مسجد تعدادي از ماموران امنيتي و انتظامي و جوانان زنجيروار صف کشيده بودند تا از ورود مردم به داخل راهروي ورودي مسجد جلوگيري کنند، آخر هنوز تکه هاي بدن شهدا و بوي دود و خون در اطراف و روي زمين و در و ديوارها پراکنده بود. خواستم همراه عکاسمان براي تهيه خبر و گزارش وارد شويم، مانع شدند، با ناراحتي گفتم بايد براي به تصوير کشيدن اين جنايت عکس و خبر تهيه کنيم. عارف شهرکي يکي از لاله هاي پر پر شده، قبل از شهادتش مرا در آغوش گرفت، بوسيد و گفت: بگذار تکه هاي جنازه ها را جمع کنيم بعد وارد شويد تا خداي ناکرده روي تکه هاي بدن مطهر شهدا پا گذاشته نشود. گفتم: عارف جان من هم مي خواهم در جمع کردن همين گل هاي پر پر شده سهمي داشته باشم. لاله ديگري که در کنارم ايستاده بود، گفت: اين قدر بي تابي نکن، جنازه ها و تکه هاي بدن شهدا را از ميان نرده هاي در مسجد نگاه کن.... اشک از چشم هايمان جاري شده بود، هر دو با هم گريستيم، او گفت: بيا تا از در ديگر مسجد وارد شويم و تو خبر و گزارشت را تهيه کن و من نيز در جمع کردن لاله هاي پر پر شده کمک کنم. نمي دانست که خود نيز ثانيه هايي ديگر پرپر مي شود. مردم بويژه جوانان زيادي مقابل مسجد تجمع کرده بودند تا شايد هر چند کمک کوچکي باشند براي انتقال مجروحان احتمالي انفجار نخست.... به همراه دوستي که نمي شناختم و لحظه اي پيش با او آشنا شدم براي رفتن از در ديگر مسجد از پله ها پايين آمديم (در ورودي اصلي مسجد داراي چهار پله است)، پا در پياده رو گذاشتيم، دوست جديدم، جلوتر از من حرکت مي کرد، ناگهان صداي انفجار مهيبي در سه قدمي روبرويمان به وقوع پيوست و هر کدام از جوانان عاشق به گوشه اي پرتاب شدند. تکه پاي شهيدي به شانه ام خورد و با موج انفجار به گشوه اي پرتاب شدم. دوست جديدم که هنوز اسمش را نپرسيده بودم، روي زمين افتاده بود و روحش به همراه ديگر پرستوهاي عاشق به آسمان ها پر کشيده بود. باورم نمي شد، چگونه باور کنم، اکنون با من بود، انگار پرواز روحش را مي ديدم... محشر کبرا و صحراي کربلا را در مقابلم مي ديدم. جنازه هاي تکه تکه شده، مجروحاني با سرو صورت خونين و برخي نيز بدون دست و پا و چشم.... صدا و موج انفجار براي لحظاتي گيجم کرده بود، به خود آمدم، فراموش کردم که براي تهيه خبر و گزارش آمده ام، امدادگر شدم، همراه ساير مردم مجروحان را از ميان تکه هاي بدن شهدا جدا مي کرديم و به آمبولانس ها مي رسانديم. ناگهان چشمم به عارف افتاد، صدايش کردم، از قسمت دست و سر مجروح شده بود، هر چه صدا زدم عارف جان چند لحظه پيش در آغوشم گرفتي و بوسيديم، مي خواهم يک بار ديگر صدايت را بشنوم.... عارف حرفي نمي زد و تکان هم نمي خورد، فورا او را به آمبولانس رساندم. اميد داشتم تا ساعتي ديگر که به بيمارستان مي روم عارف را ببينم.... به هر سو نگاه مي کردم جنازه شهيدي افتاده بود، خاطره حادثه انفجار تروريستي مسجد علي ابن ابيطالب (ع) زاهدان برايم تداعي شد، يادم آمد به همکار عکاسم، در ميان جنازه ها و مجروحان به دنبالش مي گشتم، آخر هر دوي مان سابقه حضور در ميان مجروحان و جنازه ها و تکه هاي بدن شهداي مسجد علي بن ابيطالب (ع) را داريم، فرياد مي زدم حسين، حسين. ديديم در حال عکس گرفتن از جنازه شهيدي است. او را در آغوش گرفتم، مي خواست به کمک مجروحان برود، گفتم: تو عکس بگير بايد عمق اين جنايت را ثبت کني تا جهانيان شقاوت و بي رحمي دشمنان اسلام و انسانيت را ببينند. ناگهان در ميان مجروحان يکي از همکاران ديگرم را ديدم، او را به آمبولانس رساندم و به جمع کردن پيکر پاک شهدا مشغول شديم. جمعيت زيادي مقابل بيمارستان خاتم الانبيا (ص) تجمع کرده بودند. پدران، مادران، همسران، خواهران و برادراني که عزيزانشان براي شرکت در مراسم به مسجد جامع رفته بودند در مقابل بيمارستان سراغ عزيزشان را مي گرفتند. بيمارستان قيامتي بود، هر گوشه مجروحي روي تخت و زمين خوابيده بود، ناله و فرياد زخمي ها از يک طرف، شيون و زاري زن و کودک و مرد از سوي ديگر قيامتي بر پا کرده بود. همه کادر پزشکي و درماني آمده بودند، هر يک به سراغ مجروحي رفته بود، زخمي هاي بدحال و نيازمند عمل جراحي به اتاق هاي عمل هدايت مي شدند. از دکتر فريبرز راشدي رئيس مرکز کنترل فوريت هاي پزشکي و اورژانس سووال کردم مجروحان به چند بيمارستان اعزام شدند، گفت: پنج بيمارستان خاتم الانبيا، نبي اکرم، بوعلي، علي ابن ابيطالب و تامين اجتماعي . به هريک از بيمارستان ها رفتم با همين صحنه ها روبرو شدم، آه و ناله مجروحان و فغان و شيون مادران و دختران و همسران...... و اکنون امروز ( شنبه) در ميان جمعيت در حال بدرقه 24گل پرپر شده هستم، مردم سياه پوشيده اند، ناراحت و عصباني هستند و با تمام وجود شعار مي دهند مرگ بر آمريکا، مرگ بر اسرائيل، مرگ بر تروريست......، عزاعزاست امروز روز عزاست امروز مهدي صاحب زمان صاحب عزاست امروز.... قرار است 22گل پرپر شده در بهشت مصطفي زاهدان و دو گل ديگر نيز در زابل و کرمان به خاک سپرده شوند. با دوستاني که دو شب پيش در کنارم بودند و همراه قافله رفتند و من را جا گذاشتند، وداع کردم و به خبرگزاري آمدم تا گزارشم را بنويسم، خدايا طاقت ندارم، مي خواهم برگردم و تا گلزار شهدا، کبوتران سبکبال را همراهي کنم. ک/4 653/569
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 157]