تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):حق را بگو اگر چه نابودى تو در آن باشد، زيرا كه نجات تو در آن است... تقواى ال...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805571064




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

برونسی و لطف امام هشتم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: برونسی و لطف امام هشتم قسمت : 24مجید اخوانتو عملیات خیبر ترکش خوردم. پام بدجوری مجروح شد. فرستادنم عقب و از آن جا هم منتقل شدم مشهد مقدس. چند روز بعد، از بیمارستان رفتم خانه. همان روز فهمیدم حاجی برونسی، چهار روز آمده مرخصی. یقین داشتم سراغ من هم می آید. توی مرخصی ها کارش همین بود؛ به تمام بچه های مجروح، و  خانواده شهدا سر می زد. اینها را می دانستم. ولی نمی دانستم هنوز از گرد راه نرسیده، بیاید سراغم.
حرم امام رضا علیه السلام
آن وقت ها خانه ما خیابان ضد بود. وقتی وارد اتاق شد، قیافه اش بشاش بود و خندان. سلام و احوالپرسی کردیم. با خنده گفتم: حاج آقا، شما چهار روز مرخصی داری، باز دوره افتادی خونه بچه هایی که توی عملیات زخمی شدن؟گفت: من اصلاً به خاطر همین اومدم، کار دیگه ای ندارم این جا.فکر کردم شاید شوخی می کند. مردد گفتم: پس خانواده چی؟گفت: خانواده رو من سپردم به امام هشتم (سلام الله علیه)، عیالمان هم که ماشاءالله مثل شیر ایستاده.گفتم: اگر جسارت نباشه، شما هم تو این زمینه تکلیفی دارین.توی جاش کمی جا به جا شد. صورتش را آورد نزدیک تر. راست تو چشم هام نگاه کرد و گفت: می دونی اخوان، یک چیزی برام خیلی عجیبه. گفتم: چی؟ گفت: من وقتی که می آم مرخصی، تا پا می گذارم تو خونه، مشکلات شروع می شه؛ یکی از بچه ها مریض می شه، یکی شون چونه اش می شکنه، اون یکی دستش از بند در می ره؛ همین طور دردسر پشت درد سر. ولی از خونه که می آم بیرون، دیگه خبر نیست، همه چی آروم می شه.لبخند زد. ادامه داد: دیگه طوری شده که همسرم می گه: نمی شه شما هم مرخصی نیای!زدیم زیر خنده. آخر حرفش تکه اصلی را گفت: اصلاً آقا به من ثابت شده که حافظ خانواده ام کس دیگه ای هست؛ چون وقتی می رم توی خونه، مشکلات شروع می شه، وقتی می آم جبهه، هیچ مشکلی ندارن... .حالا سال ها از آن روز می گذرد. بعد از شهادتش، معنی حرفش را بهتر فهمیدم. همسرش توی یک خانه محقر و با حقوقی ناچیز، هشت تا بچه قد و نیم  قد را بزرگ کرد، خودش داستان مفصلی دارد؛ دو تا را فرستاد دانشگاه، دو تا از پسرها را هم داماد کرد. بقیه شان هم با درس ها و نمره های خوب دارند ادامه تحصیل می دهند.خدا رحمتش کند، از لطف امام هشتم (سلام الله علیه) به خانواده اش، خاطر جمع بود.هزینه سفر حجصادق جلالیرفته بود مکّه. وقتی برگشت، با همسرم رفتیم دیدنش. خانه شان آن موقع، در کوی طلّاب بود. قبل از این که وارد اتاق بشویم، توی راهرو چشمم افتاد به یک تلویزیون رنگی، با کارتن و بند و بساط دیگرش.
برنده قرعه کشی حج واجب
بعد از احوالپرسی و چاق سلامتی، صحبت کشید به سفر حج او، و اینکه چه کارهایی کرده و چه آورده و چه نیاورده. می خواستم از تلویزیون رنگی سوال کنم، اتفاقاً خودش گفت: از وسایلی که حق خریدنش رو داشتم، فقط یک تلویزیون رنگی آوردم.گفتم: ان شاء الله که مبارک باشه و سال های سال براتون عمر کنه. خنده معنی داری کرد و گفت: اون رو برای استفاده شخصی نیاوردم. گفتم: پس برای چی آوردین؟گفت: آوردم که بفروشم و فکر می کنم شما هم مشتری خوبی باشی، آقا صادق.با تعجب پرسیدم: چرا بفروشینش، حاج آقا؟گفت: راستش من برای این زیارت حجّی که رفتم، یک حساب دقیقی کردم، دیدم کل خرجی که سپاه برای من کرده، شونزده هزار تومن شده.مکثی کرد و ادامه داد: حالا هم می خوام این تلویزیون رو درست به همون قیمت بفروشم که پولش رو بدم به سپاه، تا خدای نکرده مدیون بیت المال نباشم. ساکت شد. انگار به چیزی فکر کرد که باز خودش به حرف آمد و گفت:حقیقتش از بازار هم خبر ندارم که قیمت این تلویزیون ها چنده.مانده بودم چه بگویم. بعد از کمی بالا و پایین کردن مطلب، گفتم: امتحانش کردین حاج آقا؟گفت: صحیح و سالمه.گفتم: من تلویزیون رو می خوام، ولی توی بازار اگر قیمتش بیشتر باشه، چی؟گفت: اگر بیشتر بود که نوش جان تو، اگر هم کمتر بود که دیگه از ما راضی باش.تلویزیون را با هم معامله کردیم، به همان قیمت شانزده هزار تومان. پولش را هم دو دستی تقدیم کرد به سپاه، بابت خرج و مخارج سفر حجّش.الان سال ها از آن جریان می گذرد. هنوز که هنوز است، گاهی همسرم از آن خاطره یاد می کند و از حساسیت زیاد شهید برونسی، نسبت به بیت المال می گوید. برای مطالعه قسمت های قبل ، کلیک  کنید . تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 675]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن