تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 28 اسفند 1403    احادیث و روایات:  حضرت مهدی (عج):خدا با ما است و نيازمند ديگرى نيستيم، و حق با ما است و باكى نداريم كه كسى از...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1866173735




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عاقبت انديشى


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عاقبت انديشى
عاقبت انديشى نويسنده : آيت الله محمد تقى مصباح يزدى اشاره: اخلاق، همزاد اسلام است و ريشه در تعاليم بنيادين دين دارد. انسان در هر مرحله‏اى از زندگى بايد خود را بيابد و براى آينده برنامه‏اى‏داشته باشد. انسان دورانديش چه موحد و چه غير آن بايد براى آينده خود فكرى‏بكند، اگر فردى به خدا و روز قيامت ايمان دارد، براى آينده دورترش نيز كه به‏نظر ما دور و البته نزديك است: «انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا» بايد درفكر باشد. در آيه شريفه مى‏فرمايد: «ولتنظر نفس ما قدمت لغد» هر كسى بايدبيانديشد كه براى فردايش چه فرستاده است، خداوند نمى‏فرمايد كه شما بيانديشيد،بلكه مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اتقواالله‏». بعد سياق كلام تغيير مى‏كند. آن گونه كه در گفت‏وگوهاى عرفى صحبت مى‏كنيم، قاعده‏بر اين است كه، مثلا بفرمايد: «وانظروا ما قدمتم لغد» تقوا داشته باشيد، از خدا بترسيد و ببينيد كه چه‏براى فردايتان فرستاده‏ايد. نمى‏فرمايد: «وانظروا ماذا قدمتم لغد» بلكه‏مى‏فرمايد: «ولتنظر نفس‏». شايد اين تعبير به اين معنا اشاره داشته باشد كه‏بسيار اندك‏اند كسانى كه به اين فكر بيفتند. گويى چنين معنايى را هم افاده مى‏كندكه آخر خوب است كسى هم بدين امر بينديشد، كه براى فردايش چه فكرى كرده و چه‏هديه‏اى از پيش فرستاده است. انسان آن‏قدر از آينده و عالم آخرت غافل است كه‏نمى‏توان انتظار داشت، همه به اين فكر باشند، بلكه اندك افرادى پيدا مى‏شوند كه‏در اين فكر باشند. بله: اين كه براى فردا چه پيش فرستاديم و چه پيش مى‏فرستيم،ممكن است‏به صورت‏هاى مختلفى تفسير شود و هر گروهى طبق برداشت‏هاى ذهنى خودچيزهايى از اين مطلب استنباط كنند. شايد معناى «به فكر مرگ بودن‏» در ذهن‏خيلى‏ها باشد; يا تصور شود به معناى تهيه‏ديدن سلسله كارهاى معينى است كه در كناركارهاى زندگى بايد آنها را انجام داد; يعنى ما در زندگى لوازمى بايد تهيه‏ببينيم، براى خوراك و پوشاك و مسكن. اينها سلسله مسائلى است كه هر كسى خود بايدرعايت كند. ضمنا بايد گاهى هم فكر اين باشيم كه برگ سبزى به گور خويش بفرستيم،و اين چيزى جدا از مسائل اصلى مى‏باشد. و در حاشيه زندگى است از اين جهت ديده‏مى‏شود كه كسانى در طول عمر براى دست‏يافتن به اين گونه مسائل زندگى خيانت‏ها وجنايت‏هايى را انجام داده‏اند، بار خودشان را به اصطلاح بستند و براى فرزندان ونوه و نتيجه‏هايشان هم فكرى كردند، در آخر عمر، مثلا در جوار مرقدى مجاور مى‏شوندو مثلابه كار آخرت مى‏پردازند. بنابراين كار دنيا را بايد به هنگام جوانى و نشاط‏انجام داد. و وقتى از زندگى دنيا راحت‏شديم آن وقت فكرى هم براى آخرتمان بكنيم. اينان فكر مى‏كنند، تلاش براى زندگى دنيايى، نمى‏تواند هيچ ربطى به آخرت داشته‏باشد، ولى اين بينشى نارسا، انحرافى و غلط است و صرف نظر از انحرافات ديگرى كه‏درباره مسائل اعتقادى; مخصوصا اعتقاد به قيامت وجود دارد بعضى از همين‏مسلمان‏هايى كه اعتقادشان صاف و پاك است نيز اسير اين انحراف هستند. دنيا و رستاخيز از نظرگاه اسلام دنيا و آخرت از نظرگاه اسلام بدين صورت نيست كه‏دنيا حسابى مستقل دارد و آخرت هم حساب جداگانه‏اى دارد. بينش اسلامى چنين است كه: سراسر زندگى دنيا، براى آباد كردن آخرت است. اصولا ما به اين دنيا آمده‏ايم و به‏ما مهلتى داده شده كه چند صباحى در اين عالم زندگى كنيم تا زندگى اخروى خود رابا انتخاب بسازيم. آن قدر در اين زمينه آيات و روايات فراوان است كه احتياج به‏تذكر ندارد، در نهج‏البلاغه اميرالمؤمنين(علیه السّلام) مى‏فرمايد: «و لغيرها خلقتم و فيهااختبرتم‏» يا مى‏فرمايد: كسى كه براى آخرت آفريده شده با دنيا چه كار دارد يامى‏فرمايد: اين دنيا پلى است كه بايد از آن عبور كنيد و به سر منزل برسيد و ياراهى و گذرگاهى است كه بايد از آن عبور كنيد. اين‏جا توقف‏گاه نيست. اين تعبيرات‏در نهج البلاغه زياد آمده است كه هر كس مرورى اجمالى بكند، نمونه‏هاى زيادى از آن‏را به دست مى‏آورد. به هر حال بينش اسلامى اين است كه ما اساسا اين «دنيا» را به صورت «يك‏راه‏» ببينيم. دنيا مرحله كوتاهى از زندگى ابدى انسان است كه بايد در اين‏مرحله، شالوده‏هاى سعادت يا شقاوت را براى خودمان بسازيم. و اهميت آن در اين است‏كه با عمر كوتاه آن بايد اسباب زندگى ابدى را تدارك ديد. اين است كه هر لحظه‏اين دنيا بى‏نهايت ارزش دارد. بعضى‏ها براى خود شعار تهيه مى‏كنند و گاهى مى‏نويسند: «وقت طلاست‏» براى اين كه وقتشان تلف نشود و از آن خوب استفاده كنند آن را باطلا هم‏سنگ مى‏كنند. در صورتى كه اگر ما طبق بينش اسلامى حساب بكنيم، يك لحظه زندگى‏انسان به همه طلاهاى عالم مى‏ارزد و يك نفس كشيدن گاهى به همه آنها برترى دارد. براى اين‏كه با يك لحظه عمر دنيا مى‏توان اسبابى تهيه كرد كه از همه آن طلاهاارزش‏مندتر است. متاسفانه ما در اين مسائل فكر نمى‏كنيم. اگر كسى اين چنين فكركرد و فهميد كه زندگى دنيا چقدر ارجمند است‏با اين كه دنيا به اندازه آب بينى‏بز، از نظر اميرالمؤمنين(علیه السّلام) ارزش ندارد، اما عمر آدم بسيار ارزش‏مند است. آن جا كه مى‏فرمايد: «دنيا ارزش ندارد، رها كن... آيا يك آزادمرد پيدا نمى‏شودكه اين نيم‏خورده آلوده را به دور بيندازد؟ يا مى‏فرمايد: دنيا به اندازه اين‏لنگه كفش براى من ارزش ندارد; يعنى زخارف دنيا پيش على ارزش دل بستن ندارد ومومنى كه در مكتب على تربيت‏شده باشد نبايد بدين‏ها دل ببندد. لحظات عمر انسان‏در اين دنيا، با اموال دنيا قابل مقايسه و سنجش نيست. خداوند در ادامه آيه‏مى‏فرمايد: «ولتنظر»... در آن آيه شريفه با لحن لطيفى كه بر اهل نظر پوشيده‏نيست مى‏فرمايد: «ولتنظر نفس‏» يك كسى بايد به اين فكر بيفتد كه «ما قدمت‏لغد» براى فردايش چه فكرى كرده. بدون شك منظور از فردا زندگى بعدى است كه آن‏قدر نزديك است كه گويى فرداست. همه عمر دنيا نسبت‏به زندگى آخرت در حكم چشم برهم زدنى است. بعد از يك چشم به هم زدن ديگر چيست؟ اين دنيا چنان انسان را مى‏فريبد كه حاضر مى‏شود، خوشبختى‏هاى بزرگى را از دست‏بدهد، و جنايت‏هاى عظيمى را مرتكب شود و براى خود چه بدبختى‏هاى ابدى تهيه بكندكه وقتى به عرصه رستاخيز وارد مى‏شود آرزو مى‏كند: اى كاش لحظه‏اى از عمرم را درراهى صرف كرده بودم كه مرا از اين بلاها نجات مى‏داد. دنياگذرگاهى است كه بايد از آن گذشت تا به مقصود رسيد. بنابراين هدف ما نبايداين باشد كه دنيا را آباد كنيم. اگر هم آباد كردن در اين عالم مطلوب باشد به‏خاطر اين است كه طبق امر خدا براى خدمت‏به خلق خدا باشد. كه آن هم كارى است،براى روز رستاخيز، وگرنه هدف اين نيست كه انسان در اين عالم خوش بگذراند و خوش‏بخورد و خوش بخوابد. اين دنيا، راه است و راه را بايد طى كرد. اميرالمؤمنين‏سلام الله عليه در يكى از خطبه‏هاى نهج البلاغه مى‏فرمايد كه: اگر دنيا در نظرخدا ارزش داشت‏به بندگان صالحش از نعمت‏هاى اين دنيا بسيار لطف مى‏كرد و براى‏آنها خوشى‏هاى اين عالم را فراهم مى‏كرد. شما ببينيد زندگى انبيا چگونه گذشت؟ اول‏پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را مثال مى‏زند و مى‏فرمايد: پيغمبر شما دراين دنيا به گونه‏اى زندگى كرد كه يك شكم سير از غذاى دنيا پر نكرد. روزى يكى ازهمسرانش پرده‏اى در اتاق آويخته بود كه روى آن نقش‏هايى بود. حضرت به همسرش فرمود: «يا فلانه غيبيه عنى‏» اين پرده را از جلو چشم من دور كن، اين پرده مرا به ياددنيا مى‏اندازد، بعد اميرالمؤمنين(علیه السّلام) مى‏فرمايد: آن قدر پيغمبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سّلم) دنيا راكوچك مى‏شمرد كه نمى‏خواست نشانه‏اى از دنيا در مقابل چشمش باشد. بعد مى‏فرمايد: هركس به چيزى دشمنى داشته باشد نه مى‏خواهد آن را ببيند و نه مى‏خواهد اسمش رابشنود. بعد مى‏فرمايد: «ولو شئت ثنيت‏بموسى بن عمران على نبينا و آله و عليه السلام‏مى‏خواهى نمونه ديگرى از پيغمبرى ديگر برايت نقل كنم: موسى وارد مدين شد، گفت: « رب انى لما انزلت الى من خير فقير». اميرالمؤمنين(علیه السّلام) مى‏فرمايد: به خدا قسم،موسى آن وقتى كه اين حرف را زد و از خدا طلب خيرى كرد، فقط يك قرص نان جومى‏خواست كه شكمش را سير كند; آن قدر علف بيابان خورده بود كه گوشت‏هاى بدنش آب‏شده بود و سبزى گياه از زير پوست‏بدنش پيدا بود. بعد مى‏فرمايد: «ان شئت ثلثت‏بداود» عليه السلام مثال سومى برايت ذكر كنم: داود پيغمبر از ليف‏هاى خرماحصير مى‏بافت و مى‏فروخت‏بعد، اين حصيرها را مى‏برد و صدا مى‏زد، كيست كه اين‏ها رااز من بخرد؟ يك لقمه نان به من بدهد كه شكمم را سير كنم؟ باز مى‏فرمايد: اگرمى‏خواهى مثالى ديگر برايت‏بزنم به عيسى بن مريم على نبينا و آله و عليه السلام‏«فلقد كان يتوسد الحجر» بالش زير سرش سنگ بود، هيچ وقت‏شكم را از غذاى دنياسير نكرد و جامه‏اى براى خودش تهيه نكرد. بالاخره مى‏فرمايد: شما بايد به‏پيغمبرتان تاسى كنيد، الگوى شما بايد شخص پيغمبر باشد و خدا او را تا روز قيامت‏علمى قرار داد كه مردم به او بنگرند و او را پيروى كنند زندگى پيغمبر نه فقطبراى زمان خودش الگو بود، بلكه الگويى است كه تا قيامت مردم بايد به او توجه‏داشته باشند و در زندگى از او تبعيت كنند. در پايان آن خطبه هم يك جمله‏اى راجع به خود مى‏گويد، مى‏فرمايد: به خدا قسم اين‏لباسم را آن قدر وصله زده‏اند كه ديگر از پينه كننده‏اش خجالت مى‏كشم. قال لى قائل‏الاتنبذها عنك كسى به من گفت: حالا ديگر اين را دور نمى‏اندازى؟ قلت: اغرب عنى فعند الصباح يحمد القوم‏السرى گفتم برو دور شو، راهيان شب موقعى كه‏صبح شد از شب روى خود خوشحال مى‏شوند; يعنى ما در اين عالم حكم شب‏روانى را داريم‏كه در راه تيره‏اى قدم برمى‏دارند، گرچه سخت است و تحملش مشكل است، اما وقتى صبح‏شد و به منزل رسيديم آن وقت‏خوشحال مى‏شويم كه شب را با سختى گذرانديم. اين‏زندگى پيغمبر ما و امام ما است. لحظاتى را جز با ياد خدا و ياد جوار خدا وعالمى كه به خدا ارتباط دارد، نمى‏گذراند. با آن همه عبادت‏ها كه از سر شب تاصبح; پانصد ركعت نماز مى‏خواند بعد از اين كه به خانه فقرا سرزده بود وبه آنهاغذا داده بود، بعد از همه اينها آخر شب كه مناجاتهايش را مى‏كرد صدا مى‏زد: آه آه‏من بعد الطريق و قله الزاد آه از راه دور و توشه كم. به هر حال زندگى ما در اين عالم بايد براى آخرت باشد. اعمالى را كه به مادستور داده‏اند، همه به خاطر اين است كه براى سعادت آخرت ما مؤثر باشد، خواه‏اعمالى كه جنبه عبادت اصطلاحى دارد و خواه اعمالى كه به عنوان وظايف فردى يااجتماعى ديگرى است. مؤمن بايد تمام كارهايش را به عنوان عبادت و بندگى خداانجام بدهد. هر كارى انجام مى‏دهد، ببيند انگيزه‏اش براى اين كار چيست؟ خواه به‏نفع خودش يا به سود ديگران; خواه موجب راحتى او در اين عالم يا موجب رنج وسختى‏اش باشد، خواه به شكل عبادت يا به شكل كارهاى دنيوى باشد، خواه به شكل‏معاشرت با زن و فرزند يا دوستان باشد يا جهاد در ميدان جنگ. مؤمن بايد انگيزه‏اش‏را روشن كند. آيا خدا مى‏گويد برو يا دلت؟ يا نه مردم مى‏گويند برو؟ كه آن هم‏بالاخره به دل برمى‏گردد، چون مردم مى‏گويند و من هم دلم مى‏خواهد كه كارى بكنم كه‏مردم خوششان بيايد، پس اين كار را مى‏كنم بالاخره به يكى از اين دو منتهى مى‏شود: خدا يا دل. حالا دل، نفس ،شيطان، مردم، زن، فرزند، رفيق، همسايه، دوست‏يا آشناست. همه اينها به دل برمى‏گردد. دو راه بيش‏تر نيست: اگر انگيزه خدا باشد فطوبى، امااگر انگيزه هواى نفس شد، هرچند كار كار خدايى است اما ما اينها را به خاطر نيت‏ديگرى انجام مى‏دهيم: « قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون‏انهم يحسنون صنعا» ما مى‏توانيم از بدبخت‏ترين مردم باشيم، ما كه مسلمان و مؤمن‏هستيم مى‏توانيم از خودمان موجودى بسازيم كه از بدبخت‏ترين مردم باشيم. كافرى كه‏مى‏داند كافر است و راهش باطل است، ظالمى كه مى‏داند راهش خطا است و آخرش هم جهنم‏است. اين آگاهانه جهنم را براى خود مى‏خرد. وقتى هم به جهنم مى‏رود مى‏داند كه‏همين جهنمى است كه براى خود خريده است. حالا هم به آن مى‏رسد. اين ديگر غير ازعذاب جهنم عذاب ديگرى ندارد. وقتى هم به جهنم مى‏رود ديگر برايش چيز تازه‏اى نيست، اما بدتر از او، كسى است‏كه خيال مى‏كند به بهشت مى‏رود. چنان نفس و شيطان او را فريفته‏اند كه خيال مى‏كند كارهايش خيلى خوب است و ازاين عالم كه رفت در صدر بهشت مى‏نشيند، اما چشمش كه باز مى‏شود مى‏بيند نه، جهنم‏است‏با خود مى‏گويد: نكند ملائكه اشتباه كرده‏اند كس ديگر را مى‏خواستند اين جا بياورند! مى‏گويد بابامن فلانى هستم! داراى چنان مقام علمى و عملى بودم و چقدر به خلق خدمت كردم، چقدرمبارزه كردم. مى‏گويند: همه كارها كه كردى براى دنيا بود. درس خواندى براى اين‏كه رئيس شوى كار كردى براى اين كه پول‏دار بشوى، به مردم خدمت كردى كه تو را مدح‏كنند. براى ما چكار كردى؟ مى‏گويد: اين همه عبادت كردم، خوب عبادت را براى چه كسى كردى و به چه نيتى؟ آن جا كه‏نمى‏شود دروغ گفت اگر آدم دروغ هم بگويد مشتش بيش‏تر باز مى‏شود. به هر حال: «قل‏هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا». كوشش آنها صرف زندگى دنيا شد، در دنيا گم شدند. از دنيا راهى به بيرون نبردندهمين جا ماندند: «و ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا»در حالى كه مى‏پنداشتند كه بسيار خوب كار كرده‏اند. انتظار داشتند كه با اين‏كارها به بهشت نايل شوند. آن گاه حسرت مى‏خورند كه چگونه اين همه تلاش كردند و به‏جاى اين كه به هشت‏بروند به جهنم رفتند، طبعا آن كسانى كه طمعشان در آخرت‏بيش‏تر بود، به اين عذاب حسرت مبتلا مى‏شوند چون فكر مى‏كردند بيش‏تر كارهاى خوب‏كرده‏اند، هرچه آدم خودش فكر كند كه بالاتر رفته، وقتى مى‏رود و مى‏بيند كه پايين‏افتاده حسرتش بيشتر مى‏شود. اما خداوند هيچ وقت‏به ظاهر قضايا نگاه نمى‏كند اودانه دانه كارها را حساب مى‏كند و حوصله‏اش هم سر نمى‏رود حساب نفس كشيدن‏ها و كلمه‏كلمه حرف زدن‏ها را دارد. اين حرف را براى چه گفتى؟ تويى كه در فلان مقام بودى‏فرضا همه كارهايت‏خوب بود اين كلمه را براى چه گفتى؟ تو كه همه كارهايت درست‏بود، اين قدم را براى چه برداشتى؟ اين امضا را براى چى كردى؟ الى آخر. اگر فكر كنى از يك عمل صرف نظر كنند و آن‏را ناديده بگيرند، هرگز چنين نيست. اولياى خدا ترسشان از حساب از همه كس بيشتربوده، چون معرفتشان بيش‏تر بوده است. آنان مى‏دانستند خدا كار بيهوده انجام نمى‏دهد. همان‏قدر كه حكمتش بى‏نهايت است،دقتش هم در كارهابى‏حساب است، امر برايش مشتبه نمى‏شود چيزى يادش نمى‏رود. البته‏مساله مغفرت، رحمت وشفاعت در جاى خودش وجود دارد اما بى‏حساب نيست. مراتب شفاعت‏و وقت آن در مورد كسى كه مشمول شفاعت‏بشود، حساب دارد. چه كسى فاعت‏بشود و چه‏اندازه و به چه مقامى برسد، بى‏حساب نيست. تازه هر فردى آن مقدار از اعمالش كه‏مشمول فاعت‏بشوند به حساب مى‏آيد و نيز مسائل ديگرى كه همه حساب دارد. خلاصه‏انسان بايد بداند كه «ان الناقد بصير»; يعنى كسى كه قرار است نقادى كند وكارها را بررسى و رسيدگى كند او بسيار دانا و بينا است. «ان الله خبير بماتعملون‏» به دقايق كارهاى شما آگاه است، خوب مى‏داند كه اين كارها چه اندازه‏ارزش دارد و چه بايد در مقابلش داد؟ بنابراين، ما در همه كارها بايد دقت داشته‏باشيم كه هر چه معرفت‏مان زيادتر مى‏شود و نسبت‏به خدا و پيامبر و امام، شناخت‏بيشترى پيدا مى‏كنيم دقت ما در اعمالمان بيش‏تر بشود. قرآن مى‏فرمايد: «اتقوا الله‏» چه كنيم كه تقوا داشته باشيم؟ امام صادق(علیه السّلام) مى‏فرمايد: «تقوا اين است كه اگر كسى شب تاريكى در بيابانى راه برود كه در هرقدمى كه پا مى‏گذارد، مارى خفته باشد يا عقربى زير پايش باشد، اين شخص چقدر بااحتياط قدم برمى‏دارد؟ زمين تاريك است و هيچ چيز معلوم نيست. متقى كسى است كه‏سراسر عمرش را در دنيا اين طور بگذراند.» هر قدمى كه مى‏خواهد بردارد حواسش جمع‏باشد كه كجا مى‏خواهد پاى بگذارد. مراقب هر لفظى كه از دهانش بيرون مى‏آيد باشد: « مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد». يكى از چيزهايى كه براى ما غفلت مى‏آورد قدرت و كاميابى است. انسان وقتى هدفى‏در پيش دارد و هنوز به آن نرسيده خيلى تلاش مى‏كند كه به آن هدف برسد، سعى مى‏كندكارى را كه بايد انجام بدهد سريع و خوب انجام بدهد. وقتى كارش تمام شد و به هدف‏خود رسيد: مثل اين كه ديگر خود را آزاد مى‏داند. اين يك اثر طبيعى است و دركارهاى دنيوى و اخروى فرق نمى‏كند با اين كه ما نوعا نماز چهار ركعتى‏مان بيش ازچند دقيقه طول نمى‏كشد، اما وقتى سلام نماز را داديم، احساس راحتى مى‏كنيم. وقتى نمازمان تمام شد، مثل اين است كه از يك قفس آزاد شده‏ايم! محصلى كه مشق‏مى‏نويسد، وقتى كلمه آخر را نوشت، دفتر را كنار مى‏گذارد و نفسى مى‏كشد و مى‏گويد: آه راحت‏شدم! اما شيطان در اين جاها خيلى كار مى‏كند. كارهاى آخرت اين طور است‏كه انسان مسئوليتى را كه به عهده مى‏گيرد و مى‏خواهد وظيفه‏اى را كه خدا به دوش اوگذاشته انجام بدهد، مواظب باشد اين كار را درست انجام بدهد، اما وقتى تمام شدشيطان به آدمى چنين وانمود مى‏كند كه ديگر از زير بار تكليف درآمد و مى‏تواندمقدارى هم به كارهاى غيرضرورى و لهو بپردازد. حجاجى كه به مكه مى‏روند، چون چند روى زير فشار محرمات احرام مى‏باشند و رعايت‏اين شرائط مشكل است، در پايان اعمال حج كه از احرام بيرون مى‏آيند، نفس راحتى‏مى‏كشند. آن گاه مى‏خواهند همان كارهايى را كه در حال احرام ممنوع بوده از همان‏ساعت آزادانه انجام بدهند و اين چندان گسترش پيدا مى‏كند كه اگر اين چند روزى‏مواظب بودند كه گناهى مرتكب نشوند، وقتى حج تمام شد ديگر اين مواظبت هم تمام‏مى‏شود. و اين است كه خيلى از كسانى كه اعمال حج را انجام مى‏دهند بعد از آن‏گناهانى مرتكب مى‏شوند كه قبل از آن هم مرتكب نمى‏شدند! و شايد راز اين كه‏مى‏فرمايد: «اذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم آبائكم‏» همين معنا باشد وقتى‏اعمالتان تمام شد بيش از آن كه به ياد پدرتان هستيد، به ياد خدا باشيد. اين‏حالت تقريبا طبيعى است و بيان شد كه آدمى وقتى از يك كارى فارغ و آسوده شد ديگرمى‏خواهد از قيود آن رها باشد اين خطر براى كسانى كه سال‏ها در كار مبارزه و سختى‏و زندان بوده‏اند و پول‏ها خرج كرده‏اند، بيش‏تر است. گويا شانه خودشان را از زيربار تكليف سبك مى‏بينند، اين جا است كه شيطان بيش از همه جا انسان را فريب مى‏دهدكه شما وظيفه‏ات را انجام دادى و اهل بهشت هستى و ديگر از اين كارها بالاتر نيست‏حالا ديگر رعايت‏حكم خدا در اين مسائل لازم نيست. به طور مثال يك قاضى نمى‏تواند هر چى به ذهنش رسيد عمل كند، بلكه اسلام وقرآنى‏هست كه بايد طبق آن حكم داد; نمى‏توانى اموال مردم را بدون دليل مصادره كنى.زمين‏هايشان را بگيرى. درخت‏هاى‏شان را قطع كنى. به هر حال خداوند حساب هر چيزى را دارد. و سر سوزنى‏از هيچ چيز نمى‏گذرد. گذشت‏هايش حساب دارد. آن جا كه بايد بگذرد از كوه گناه وجرم مى‏گذرد. گاهى يك گناه كوچك وقتى با استخفاف و بى‏اعتنايى همراه باشد، آن قدرموجب غضب خدا مى‏شود كه انسان به سختى مورد تنبيه و عذاب خداوند واقع مى‏شود. ممكن است كسى گناه بزرگ‏ترى با شرمندگى انجام بدهد اما انسانى كه با بى‏اعتنايى‏به حكم خدا و لاابالى‏گرى در مقررات خدا كارى را انجام بدهد به اين سادگى بخشيده‏نمى‏شود. حواسمان در قضاوت‏هايى كه مى‏كنيم جمع باشد. در اختلافاتى كه بين اشخاص مؤمن ومسلمان پيش مى‏آيد، سعى كنيم دامنه آن جمع‏تر شود و نگذاريم آتش درگيرى بيش‏تربشود امروز عالم و جاهل، دوست و دشمن، همه مى‏گويند كه ما احتياج به وحدت داريم،آرى همه مى‏فرمايند اما چرا همان كسانى كه از وحدت دم مى‏زنند فراموش مى‏كنند و دربعضى از كارها كه موافق سليقه‏شان نيست‏به اختلافات دامن مى‏زنند.آيا فكر نمى‏كنندكه اينها به كجا منتهى مى‏شود؟ چه كسانى از اين اختلافات سوء استفاده مى‏كنند؟ اميرالمؤمنين سلام الله عليه در نهج البلاغه مى‏فرمايد: «شقوا امواج الفتن‏بسفن النجاه و عرجوا عن طريق المنافره وضعوا تيجان المفاخره‏» امواج فتنه‏ها رابا كشتى‏هاى نجات بشكافيد، كشتى‏هاى موج شكنى داشته باشيد. وقتى در اجتماع موج‏هاى‏اختلاف بلند مى‏شود و آتش فتنه شعله مى‏كشد آن ها را خاموش كنيد و به آن دامن‏نزنيد. «عرجوا عن طريق المنافره‏» اين كه يكديگر را از هم متنفر مى‏كنيد، راهى‏نيست كه شما را به منزل برساند. از اين راه نرويد: «وضعوا تيجان المفاخره‏»تاج به خود باليدن و فخر فروختن را از سرهاتان برداريد. اين تاج براى سر شمازيبنده نيست. حالا وقت صف‏آرايى و مانور، نيست. نگذاريد دشمنان از اختلافات شمااستفاده كنند. آتش افروزان را شناسايى كنيد و جلوشان را بگيريد كه به اختلاف‏دامن زدن هنر نيست: «هذا ماء آجن و لقمه يغص بها آكلها» حضرت در مورد خلافت‏مى‏فرمايند: اين آب ناگوارى است و لقمه گلوگيرى است. «و مجتنى الثمره لغير وقت ايناعهاكالزارع بغير ارضه‏». به هر حال، بايد توجه داشته باشيم همين كه در طريق انقلاب‏هستيم و كارهاى انقلابى مى‏كنيم، خيال نكنيم كه هر كارى با نظر خودمان انجام‏دهيم، درست است و از ما پذيرفته مى‏شود. ما بايد بگوييم و همه عمل كنيم و بدانيم كه حجت‏بر گوينده و شنونده تمام است. قدم به قدم كارهاى ما حساب دارد. كلمه به كلمه حرف‏هايمان هم حساب دارد. يك‏قضاوت بدون تحقيق اگر درست هم از كار دربيايد مواخذه دارد آيا داستان داود(علیه السّلام) را شنيده‏ايد؟ داود پيغمبر خدا مشغول عبادت بود دو نفر براى قضاوت نزد او آمدند. يكى از آنها گفت: «هذا اخى له تسع و تسعون نعجه و لى نعجه واحده فقال اكفلنيهاو عزنى فى الخطاب‏» يكى‏شان گفت: من يك گوسفند دارم و برادرم‏99 گوسفند دارد. به من گفته آن يكى را هم به من بده تا من صدتا گوسفند داشته باشم. دعوا به‏حضرت داود كه در محراب عبادت مشغول راز و نياز بود ارجاع شد. فورا گفت: «لقدظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه‏» واقعا حرف ظالمانه‏اى زده اين چه حرفى است؟ تو كه‏99 گوسفند دارى، ديگر چرا چشم به اين يكى دارى؟... ناگهان داود به خود آمد باخود گفت: اين‏ها نزد من آمدند كه داورى كنم آيا من از آنها بينه‏اى خواستم؟ با چه‏ميزانى قضاوت كردم؟ حضرت داود مال كسى را هم نگرفت كه به ديگرى بدهد مصادره‏اموال هم نكرد! فقط همين را گفت: «لقد ظلمك بسؤال نعجتك‏»، اما بر اساس ظن خودقضاوت كرد; البته ما او را آزمايش كرديم «انما فتناه فاستغفر ربه‏» بعد چهل‏روز مشغول توبه و گريه شد. آن‏قدر در حال سجده گريه كرد كه از اشك چشمش گياه روييد كه چرا كلمه‏اى حرف‏نسنجيده زدم؟ آن گاه ندا شد: «يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين‏الناس بالحق‏» حال كه اين قدر دقت كردى لياقت قضاوت دارى اكنون ما تو را خليفه‏قرار داديم، داود كه پيامبر خدا بود چهل روز از يك قضاوت بى‏جا; قضاوتى كه مالى‏هم از كسى نگرفت، آن قدر گريه كرد كه از اشك چشمش گياه روييد، باز از مقام‏نبوتش مغرور نشد. ما بايد در قضاوت‏هايى كه درباره اشخاص مى‏كنيم مواظب باشيم. حرف زدن آسان است‏آيا اين كه هر گروهى طرف ديگر را نفى كند و دشنام بدهد به نفع اسلام و مبارزه‏است؟ آيا از اين كار، چيزى جز كدورت و نفرت بيش‏تر به وجود مى‏آيد؟ منبع:http://www.e-resaneh.com/س





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 291]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن