محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845635243
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) در آن باغي كه دارد جلوهي طاووس هر زاغي همان بهتر كه زير بال و پرباشد سربلبل«به استثناي 684 نفر كه اصولاً و فروعاً، عملاً، قاصراً و مقصراً يا سياستاً يا كتباً در تمام مملكت ايران موافقت با قرارداد كردند باقي تمام ملت ايران يا قالاً ياحالاً مخالف با قرارداد بودند. 684 نفر بودند در تمام ايران كه در كتاب بنده اسامي و عملياتشان ثبت است.» (نقل از نطق تاريخي مدرس در جلسهي 5 يكشنبه 25 ذيقعده 1335 مطابق با 9 اسد 1300 دورهي پنجم)(من گويم اسامي اين 684 نفر را با عملياتشان ضبط كردهام كه اگر يك مجلس شوراي ملي برپا شود و يك حكومت ملي پيدا شود اينها را محاكمه كند و ...» (نقل از همان نطق)«آنچه من توانستم تعداد كرده و ضبط كنم در تمام ايران كاركنهاي قرارداد (1919) هشتصدنفر بودند كه در كتاب زردي كه بعد از مردن من منتشر ميشود اسم آنها نوشته شده است.» 1 (نقل از نطق تاريخي مدرس در دورهي ششم مجلس شوراي ملي)«تمام شبها وقتي آقا فراغتي پيدا ميكرد، با هم به تنظيم و تدوين كتاب زرد ميپرداختيم، گاهي آقا محمدحسين مدرسي هم در اين كار شركت داشت.» 2 (نقل از يادداشتهاي دكتر سيدعبدالباقي مدرس به نام «همراه پدر»«... شما وظيفه و قدرت داريد كه جريان كتاب زرد جدتان را پيگيري كنيد و اين كتاب را هر كجا هست پيدا كنيد. حقير اطلاع كامل از تحرير و تأليف اين كتاب دارم چون در كار آن بودهام. امروز همه فاميل چشم اميدشان به شما است و شما در اين مورد مانند ديگر كارهايتان موفق خواهيد بود.» (نقل از نامهي دكتر محمدحسين مدرس3 به نگارنده، مورخهي مهرماه 1351)«به طوري كه آقاي حائريزاده نمايندهي مجلس شوراي ملي و آقاي رسا كه مدير روزنامه قانون و از طرفداران مدرس بود اظهار ميدارند وجود چنين كتابي مسلم است و بارها آقاي دكتر (م) اظهار ميداشتند كه آن را يكي از مأمورين شهرباني به ايشان فروخته است.» 4 (نقل از صفحهي 358 كتاب مدرس شهيد نابغه ملي ايران)نگاه كنيد به مقدمهي كتاب زرد، ژرف نگران انديشمند را توان ديگر داد تا در عمق علم تاريخ بيانديشند و اين مرآت حيات انسانها را در مقام و قراري ديگر بازيابند. 5بصيرت در تاريخ نگاري«مورخ تا بصيرت پيدا نكند اگرهم تاريخ بداند از جزر و مد آن درك صحيحي ندارد، تاريخ علم است و هر علمي بدون تعمق در فلسفه آن اگر خطرناك نباشد، حداقل بيحاصل و معيوب است، سزاوار نيست كه بدون فهم و درك قابل يقيني از تاريخ درباره آن قضاوت و اظهار نظر كنيم، مفاسد و معايب اجتماعي در ميدان حيات و روابط جوامع، عوامل نوعي دارند. اين عوامل نوعي را تاريخ بما ميشناساند تا در راه حيات از مفاسدشان برحذر و از محاسنشان بهرهمند گرديم.» 6به عقيده مدرس تاريخ علمي است كه داراي اصول و قوانين دقيق و غير قابل تغيير است. او درك نادرست از تاريخ را براي مورخ و در نتيجه جامعه بسيار خطرناك ميداند. اعتقاد او بر اين است كه عدم شناخت نوع مفاسد اجتماعي و عوامل پديدآورندهي آن براي حيات هر جامعهاي خاموش نمودن چراغ راه آحاد آن جامعه است، وقتي سعي شود از رهروان راه زندگي نور و روشنايي را بگيريم، نبايد انتظار داشته باشيم در گودال و چاه نيفتند.درك تاريخ«اگر وعاظ، معلمان، اساتيد، نويسندگان، مورخان ميخواهند خدمت به ملتشان بكنند و از روي هوي و هوس عمل ننمايند و نسلهاي آينده را گرفتار نگراني و گمراهي نكنند، صريح ميگويم ضروري است كه تاريخشان را درك كنند و خود دربارهاش سخن بگويند و بنويسند. آخر ما تاريخنويس و تاريخ فهم نداشتهايم كه هرودوت با چنان ديدي تاريخ ما را تحرير نموده كه كمترين اعتمادي به گفتههايش نيست. 7در جنگ ماراتون عامل اصلي شكست سپاه ايران، شجاعت و تهور يونان و اسپارت نبود، برعكس ايرانيان يك ميليون سپاهي را تا درون مرز آنان با نظم و انضباط فوقالعاده برده بودند، گذراندن چنين عسكري از كوه و بيابان و دريا، عقلاً تدبير و درايت ميخواهد و اين بوده است. منتهي در اين ميان هدف گم شده و آنان در موقعيتي بودهاند كه نميدانسته و نميفهميدهاند براي چه ميجنگند، بيهدفي است كه فاجعهانگيز است، وگرنه شجاعت و هنر جنگآوري و جنگجويي كه بالذات و بالطبيعه براي دفاع از حيات خود فضيلتي است به معني كامل، وجود داشته است. نگاه كنيد به تواريخ دقيق و مورد اطمينان در كليه جنگهايي كه بدون يك هدف متعالي به وقوع پيوسته شكست حتمي بوده است. سپاه اسلام چون هدف مشخص و بزرگ دارد با وجود بيبرگي كامل همواره موفق است. در جنگ صفين تا زماني كه هدف مشخص بود پيروزي بود ولي وقتي هدف اصلي را با حيله در ميان عسكريان مولا بزير پرده كشيدند چنان شد كه ميدانيد. اين اصل را در كار آتيلا،8 بوناپارت، و بسياري ديگر ميبينيم. امپراطوري عثماني هم با همين بيماري تورم كبدي متلاشي و جزءجزء خواهد شد، چون به جائي رسيده كه براي هدف متعالي عظمت اسلام نميجنگد بلكه براي توسعهطلبي و متلاشي نمودن حاكميت و استقلال همسايگان خود محاربه ميكند، اين مطلب را به چند نفر از حكومتيان عثماني در نجف گفتم و متذكر شدم كه شما از مردم مسلمان عسكر اجباري ميگيريد و آنان را براي قدرت و سلطه خود به جنگ كساني كه با شما كاري ندارند ميبريد، اينها به كارشان ايمان و اعتقاد ندارند و بالاخره شما را به شكست و زوال ميكشانند و اين بدنامي اسلام و مسلمانان است. ما صد سال جنگيديم و در جنگهاي صليبي كه در حقيقت هجوم همه اروپا بود بر حيات اسلام، غلبه كرديم بر دول اروپا و حالا اينها از اين راه شما را به دام انداختهاند، تجزيه امپراطوري عثماني يعني نخ نخ نمودن طناب اسلام و به آساني پاره كردن و بريدن آن.گفت سيد اين حقايق را براي سلطان بگو درست همين است كه گفتي در پاسخ او اظهار داشتم همين نظر را دارم.» 9بهرهگيري از تاريخمدرس نه علم غيب دارد و نه معجزه ميكند، كتابهاي جفر و طلسمات را هم نخوانده و نداشته، ولي اظهار نظر او دربارهي امپراتوري عثماني در ذيقعدهي 1322 (ه. ق) مطابق با (اسفند 1283 شمسي) يك پيشداوري دقيق و صحيح تاريخي است. بايد پرسيد و جاي سؤال هم هست كه او از كجا به اين واقعيت كه تقريباً تاريخ 20 سال بعد در جنگ بينالمللي اول اتفاق ميافتد واقف بوده است.چاره نداريم جز اينكه بگوييم او به قول خودش مفاسد نوعيه را به خوبي ميشناخته، فلسفهي تاريخ،روابط پديدهها، علل، معلول، عوامل و عناصر، در نزد او كاملاً شناخته شده و در مجموع، جريان حاكم بر روند تاريخ را به خوبي دريافته است، نظير اين پيشگويي را باز هم در جاي ديگري دارد:«از مذاكرات با سردارسپه بر من مسلم شده است كه در رژيم آينده بنياد معيشت ايلياتي را خواهند برانداخت، شايد در نظر اول اين قضيه به نظرهاي سطحي پسنديده آيد وليكن شايان دقت است، مسئلهي تخته قاپو يعني در تخته شدن و دهنشين شدن ايلات يك چيزي نيست كه تازه ما اختراع كرده باشيم، بلكه از آغاز خلقت بشر، راحتطلب بوده چون دهنشيني راحتتر از كوچكردن دائم و نقل و انتقال هميشگي است. ولي چون در كشور ايران هميشه بهار نيست كه در يك جا بقدر كفايت براي رمه علف پيدا شود ناگزير مردم حشمدار بايد تدريجاً دنبال علف رو به كوه و بيابان برند و بدين طريق همواره تابستان در سردسير و زمستان را در گرمسير بگذرانند، و براي احشام خود علوفه تهيه نمايند، لذا پيوسته بر اين شعبه فلاحت كه يكي از پربركتترين چشمههاي ثروت مملكت است افزوده ميشود چون معيشت همه ايلات و عشاير ما از اين راه تأمين ميگردد، سلاطين وقتي نسبت به يك ايل خشم ميگرفتند آنوقت دستور ميدادند آن ايل را تختهقاپو كنند يعني دچار فقر و گرسنگي سازند، زيرا همينكه ايل در تخته شد ناچار حشم گرسنه و بيعلف خود را به قيمت نازل ميفروشد و پس از دو سه سال به نان شب محتاج ميگردد. افراد چنين ايلي هم چون به حركت و قشلاق و ييلاق عادت كرده و هواي لطيف و غذاي طبيعي لبنيات خوردهاند در اثر توقف در يكجا و كمبود غذا آهسته آهسته ضعيف و بيمار ميشوند، يا ميميرند و يا به شهرهاي بزرگ براي مزدوري ميروند اين است سرنوشتي كه امروز براي ايلات رقم زدهاند، ما بايد سعي كنيم ايل و عشاير اين مملكت گرفتار بليه نگردد براي آن مدارس سيار با برنامههاي مناسب درست كنيم اصول وطندوستي و مسائل صحي و بهداري و مسائل ضروري فلاحت را به آنان بياموزيم و امنيت و محفوظ ماندن احشام و اغنام آن را تأمين كنيم، اين كارها بسيار آسان است اما طرح دولتهاي بزرگ اين است كه ايلات ايران را تختهقاپو كند تا گوسفند و اسب ايراني كه براي تجارت تا قلب اروپا انتقال مييابد و سرچشمه عايدات هنگفت اين كشور است رو به نابودي گذارد و روزي برسد كه براي شير و ... پشم و پوست و حتي دهنار (دو سير و نيم) پنير گردن ما به جانب خارجه كج باشد و دست حاجت به سوي آنان دراز كنيم.» 10آينده در آيينه تاريخ«در رژيم تازه كه نقشه آن را براي ايران بينوا طرح كردهاند نوعي از تجدد به ما داده ميشود كه تمدن مغربي را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاي آينده خواهد نمود، تقريباً چوپانهاي فراعيني و كنگاور با فكل و كراوات خودنمائي ميكنند و سيلها از رمانها و افسانههاي خارجي كه در واقع جز حسين كرد فرنگي و رموز حمزهفرنگي چيزي نيست به وسيله مطبوعات و پردههاي سينما به اين كشور جاري خواهد گشت.» 11اين پيشبيني مدرس است در سال 1303 هجري شمسي درست ده سال پيش از آغاز انجام اين طرح به وسيلهي دول استعمارگر در ايران. او از كجا و به چه وسيلهاي چنين مسئلهاي را كه امروز ما شاهد و ناظر ادامه بقاياي آنيم مطرح ميكند، با چه نيرويي درك مينمايد كه آيندهي كشور ايران چنان است كه براي همهي آنهايي كه دارد و مازاد آن را صادر ميكند نيازمند خواهد شد، كليگويي هم نيست دقيقاً جزء جزء و طبقهبندي شده است، گروهي معتقد بودهاند و هنوز هم معتقدند كه از عوالم غيب خبر داشته و اين تواناييها امدادهاي غيبي است، ولي ما مطلقاً اين نظر را نميپذيريم، چه خود او هم به مناسبتي ميگويد:«چرا ميگوئيد مدرس نائب امام زمان (ع) است كه نتوانيد ثابت كنيد، بگوئيد مدرس نايب و وكيل مردم است كه ثابت كردنش برايتان آسان باشد.» 12ناچاريم بپذيريم كه مدرس مسير تاريخ و واكنش برخوردهاي سياسي و شيوهي ملل قدرتمند را در رابطه با ملل ضعيف به خوبي از سينهي تاريخ استخراج نموده و ميشناسد. توجه كنيد:تاريخ و اقتصاد«همه ساله هزاران كارگر ايراني در خارجه مزدوري كرده با اندوخته خود به داخله بر ميگشتند و نيز بازرگانان ايراني در كار صادرات و واردات دخالت داشتند و منافعي كه تحصيل ميكردند در واقع به كشور ايران عايد ميشد و طبعاً از اين قبيل راهها كسري صادرات نسبت به واردات تا حدي جبران ميشد. اما از زماني كه صرفاخانهها و تجارتخانههاي ايراني غفلتاً طي چند ماه يكي پس از ديگري ورشكست شدند درآمدهاي كشور نيز رو به تنزل رفت و تنگدستي عمومي با شدت آغاز شد. همان سياستي كه باعث ورشكستگي تجارتخانههاي ايراني شد امروز ميكوشد كه آخرين رشتههاي بازرگاني و اقتصاد ما را واژگون سازد.»وقتي اين مرد از مسائل اقتصادي سخن ميگويد و به تشريح اقتصاد پرداخته مسائل توسعه و مخصوصاً بانك و بانكداري را تشريح ميكند، آيتي از اطلاعات وسيع و گسترده در قلمرو اين علم است. سخن او است:تلاش براي درك تاريخ«وقتي به اصفهان رسيدم و خواندن تاريخ هند و چين را علاقمند شدم. در اينباره كتاب و نوشته بسيار كم بود. ناچاراً سراغ كساني رفتم كه در اين مملكتها بودهاند و چيزهائي از آنجا ميدانند. تاجري در اصفهان بود. يك هندي به نام سردار [يك كلمه ناخوانا] ميآمد و برايم آنچه از تاريخ هند ميدانست ميگفت كتابهائي هم از هند برايم ميخواند و گاهي ترجمه ميكرد فهميدم كه هند زماني از دست رفت كه از لحاظ اقتصادي به زانو درآمد و امپراطوري انگليس دو چيز را با تأسيس شركت تجارتي از آن گرفت اول مالش را و دوم حالش را و هند شد قلمرو انگليس.»13اين مال و اين حال چيست كه ذهن روشن مدرس انگشت روي آن ميگذارد؟ مال را كمابيش از نظر او ميشناسيم كه همان نهادهاي اقتصادي و روابط مابين آن نهادهاست، ولي حال ظاهراً ميبايستي نيروو توانايي كار و فعاليت باشد، چون مدرس خود در جايي ميگويد امروز حال ندارم يعني بيمارم و كسلم، قدرت و توان ندارم. و باز در جايي ديگر عنوان ميكند:«در جريان تأسيس بانك ملي در بسياري از شهرهاي كوچك زنها براي خريد سهام شركت زيورآلات خود را از سر و گردن گشودند و در همان زمان رجال جهان ديده گيتيشناس14 گفتند چشم بد دور. محال است مستعمره جويان اجازه بدهند چنين حال و احساسات و چنين ايماني در يك ملت شرقي رشد و نمو نمايد.»زمان و گسترهي تاريخبه هر صورت چنين به نظر ميرسد كه «حال» در بيان مدرس به جاي آگاهي و توانايي و نيروي فعاله در سير تكامل جامعه است، استعداد، سرزندگي و سوز و شور و حركت در كلمهاي كه با لفظ حال به كار ميبرد نهفته است و او در بسياري از اوراق كتاب خود بررسي ميكند كه چرا مردم ما حال تاريخ فهمي و عبرت از آن راندارند. بايد اين حال را در وجودآنان ايجاد كنيم كه سياست فهم گردند، هر ايراني از طبابت درك صحيح دارد كه راهي علمي است براي رفع مرض و بيماري ولو اطلاعاتش ناچيز و كم باشد. اگر به همين اندازه هم بتوانيم اين ملت را نسبت به گذشته خود دلبسته نماييم كه بداند در گذشته چه كرده است كه بايد در آينده فاعل آن فعل نباشد قدمي مؤثر در راه خير و صلاح او برداشتهايم.«خواندن و شنيدن تاريخ برايم اين مطلب را روشن كرد كه بايد به علم سياست بيشتر فكر كنم، خوشبختانه در اين مورد كتابهاي زيادي در دسترس بود در نجف بود در اصفهان هم بود. كتابهائي كه علماي ما براي سلاطين نوشتهاند، نصيحهالملوك ـ قابوسنامهـ اخلاق ناصري ـ چيزهائي دارد و فارابي، غزالي، افلاطون، ارسطو اينها هم عقايد وافكاري در مورد سياست و اداره جامعه نوشتهاند. اينها را بايد خواند و با شيوه سياست امروز تطبيق داد اين مطالب گرچه خوب و مورد نياز است ولي روش سياسي امروز مسئله ديگري است. تخصيص دادن به اين متفكران و گفتارشان را اصل مسلم دانستن نفي غير است. كتاب سياست در زمان ما داراي چندين هزار فصل است و آنچه آنان نوشتهاند صد يك آن هم كمتر است، بايد راهي را انتخاب كنيم و سياستي را اتخاذ نموده و بخوانيم و بدانيم كه تنها در محدوده اصلاح جامعه ومملكت نباشد و به فكر بقاي آن هم باشيم، وظيفه مهم هر سياستمداري در اين ر وزگار انديشه بقاي كشور و ملت خويش است چون در اين دوران تا پنجاه شصت سال ديگر بقاي جوامع كوچك در خطر جدي است، وقتي بقاي اجتماع تضمين و تأمين بود اصلاح آن ميسر است زميني كه وجود ندارد چگونه تبديل به باغ و كشتزار ميشود.نگهداشتن اين زمين و تبديل آن به كشتزار و مصون داشتنش از تجاوز همسايه و غيره با تدبير و سياست ميسر است، بايد ملتي در مملكت بوده،زندگي كند تا بتوان با اتكا به دلبستگيهاي مذهبي و ملي و وطني، آنان را براي حفظ و آبادي زمينشان و خانهشان و ايمانشان تشويق و ترغيب كرد.»بقاي ملت، صلاح ملت«در مملكتي كه اشرار و قطاعالطريق تا پشت دروازه اصفهان را چاپيدهاند، و حسين كاشي مال اهالي كاشان واعراض مردمرا برده و قشون متمردين شكست خورده تعاقبي نشده و در حالي كه شيراز در انقلاب است و هر جا حكومت دارد حكومت چنگيزي است هر جا كه حكومت ندارد آكل و مأكول است،15 اين جامعه بقايش در خطر است، بايد بقايش در درجه اول مد نظر باشد بعد صلاحش را مورد نظر قرار داد.»نوگرايي سلطه«امروز دول قدرتمند فقط با سرزمينها كاري ندارند، با منافع سرزمينها كار دارند، در سالهاي آينده سياست اشغال و تجاوز و زير سلطه گرفتن نوعي ديگر ميشود. به كشورهاي ضعيف ميگويند مملكت آب و خاك مال خودتان ولي حاصل آن از ما، در مقابل ما هم از شما حمايت ميكنم تا همسايههاي شما فكر بدي براي بلعيدنتان نكنند. روسيه ما را از انگلستان ميترساند و انگلستان ما را از روسيه، آنان قفقاز را خوردهاند و اينها بحرين و معادن جنوب را. شايد روزي هم برسد كه بگويند اينها مال خودتان، به شرطي كه نفتش و سنگآهن و مس و موار ديگر صنعتياش مال ما باشد، ما هم استقلال شما را ميشناسيم.روز ششم ذيقعده 1324 (ه . ق) در اولين جلسه انجمن ملي اصفهان كه اغلب علما و ظلالسلطان هم بود، به اين تعبير سياست اشاره كردم. جلسه را در عمارت چهلستون تشكيل داده بودند، گفتم «اين كاخ پايه شكسته و اين باغ بيحاصل چه به درد ميخورد جز اينكه مستلزم مخارج سنگين براي تعمير و نگهداري آن باشد، ولي اگر همتي در كار باشد كه اينجا را آباد كند دارالعلم كند، موزه اشياء كند، باغ تفرج و سياحت كند، يا محل مطالعه و تحقيق كند، اينجا آباد ميشود، درآمد هم پيدا ميكند، آن وقت شما ميآئيد و ادعاي مالكيت ميكنيد و حاصلش را ميبلعيد، شاهزاده ظلالسلطان هم باديههاي اطراف اصفهان و زمينهاي پر درآمد همين كار را كردهاند، مردم آمدهاند آنجا را آباد كردهاند به محصول نشاندهاند و ايشان با يك فوج سرباز و يك كاغذ تيول از شاهبابا آنجا را تصاحب كرده و محصول آن را به نام سهمالارباب يا سهامالمالك يا حق تيول ميبرند بدون اينكه يك پاپاسي خرج آن كنند. عقل دول قدرتمند كه كمتر از عقل حضرت والا نيست آنها هم با كشورها چنين خواهند كرد. شما بدانيد استعمار در حال ديگر ارخالق [لباسي از كت معمولي بلندتر] نميپوشد، لباس نو رنگين و فكل دارد، براي اين جريان نو آمده بايد سياستي و تدبيري انديشيد.شاهزاده اگر به اميد اينجا آمده كه او را اين انجمن به سلطنت برساند فكر بيهودهاي است و اگر واقعاً اين طوري كه وانمود ميكنند علاقمندند به درد مردم برسند بايد همه اينها را كه از مردم گرفتهاند به آنها بازگردانند و اينهمه قشون را كه دور خودجمع كرده و موجب آزار مردماند رهايشان كنند تا بروند به كار كشاورزي و دامداري برسند، اين تفنگها را هم بدهند به كساني كه ميخواهند با زورگويان بجنگند سلطنت را از همين جا شروع كنند آن وقت خود مردم او را به سلطنت ميرسانند. 16اينجا معلوم نيست ميخواهيد چه كنيد و چه برنامهاي داريد من از اين جلسه اينجوري ميفهمم حضرات علما هم همين عقيده را دارند.همه ميگويند شاهزاده ظلالسلطان به همه ستم ميكند، بسيار خوب همه بايد به او ستم كنند چه مانعي دارد. ستم يك تن به آحاد مردم، جرم و مجازات دارد، مجازاتش هم اين است كه آحاد مردم به اين فرد كه ميخواهد حاكم و فرمانروا باشد بگويند ما نميخواهيم تو فرمانرواي ما باشي سياست امروز و فردا ايجاب ميكند كه ما زمين باير و ده خراب خود را نگهداريم و بعد آن را آباد كنيم.حاكم مستبد مردم را از همين خرابهها هم با ستم خود بيرون ميكند، مردم هم به جاهاي ديگري ميروند. سرزمين كه خالي از نيروي كار و فعاليت و جوش و خروش زندگي شد تصاحبش آسان است، و بردن منافعش هم آسانتر. بعد از حرفهائي كه زده شد جز 2 نفر از علما [ظاهراً بايد اين دو نفر شادروانان كلباسي و حاجآقا نورالله باشند] بقيه يا سكوت كردند و يا اعراض. بسياري خود را باخته بودند و ترس از ظلالسلطان رگ و ريشه بدنشان را ميبريد، اينها اسبها و درشكههايشان از اموال شاهزاده بود و اين حرفها پيادهشان ميكرد جلسه به هم خورد، حضرت والا هم عبوس برخاستند و رفتند تا آمدم به مدرسه جده برسم اصفهان پرصدا شد. پيشنهاد اسب، درشكه و ده و خانه و پول بود كه قاصدهاي حضرت والا برايم ميآورند. ديدم تمكن و ثروت پيدا كردن چقدر راحت است، به همه گفتم به شاهزاده بگويند من طبق وصيت جدم اول خدا را شناختم و بعد قرآن را خواندم.اگر همه دنيا را به من ببخشند همين حرفها را كه ميدانم حق است باز هم ميزنم. به همكار معمم و با قدرت شما هم گفتهام.»آغاز پيكار«جلسه انجمن پايهگذار طبقه مخالف حاكميت زور شد. حاجآقا نورالله و كلباسي با عقيده من موافقت داشتند. كوشش ميكرديم كار به جنگ و نزاع نكشد. در جلسات ديگر انجمن تصميم گرفته شد تا كليه اهالي اصفهان و حومه مراقب باشند طغياني ايجاد نشود.آدمهاي ظلالسلطان در طي چهار ماه 16 نفر را سخت مضروب كردند بسياري هم محبوس گرديدند تا آنكه بالاخره در محرم 1325 طغيان و شورش شروع شد و ظلالسلطان حاكم قدرتمند و مستبد اصفهان از كرسي اقتدار بزير افتاد و روانه طهران شد. انجمن ملي موفقيت بزرگي به دست آورده بود، خانه حاجآقا (حاجآقا نورالله) مركز دادخواهان گشت، و او الحق شجاعانه كار ميكرد، با رفتن شاهزاده و تلاش حاجآقا به جمعيت ملي ولايتي قدرت استبداد ايشان قدم در طريق زوال گذاشت،و حاصل موقوفات مساجد متعدد و بزرگ اصفهان صرف حفظ قدرت و جمع اوباش ميشد، تا بلكه در، شكسته قدرت باز تعمير يا تغيير يابد و سيل به درون رخنه نكند ولي اين تلاش بيحاصل بود.»پويايي و تحرك اجتماعي«بار ديگر پس از واقعه دخانيات در اصفهان انقلابي ايجاد شد، و حركتي براي بقا و صلاح مملكت بوجود آمد. انجمن ملي هم باني اين خير بود، چند نفر از علما عقيده داشتند كه اين اقدام را بايد مديون علما و اهل ديانت بدانيم، من عقيدهام غير از اين بود، محصور كردن يك برپائي اجتماعي براي احقاق حقوق ملي و اجتماعي در چهارديواري يك دسته و گروه كاري غلط است. در اين صورت كل جامعه تحتالشعاع يك عده قرار ميگيرد و بعد همين عده مغرور و بحقوق ديگران متجاوز ميشود. جامعه بايد بداند خودش متحرك و عامل است، حسنات و سيئات عملش هم مربوط به خود اوست. به همه اعضا و بزرگان انجمن جد و جهد نمودم كه نهضت اصفهان را به وجود آمده از فعاليت همه مردم بدانند، در مدرسه و در جاهاي ديگر هم همين عقيده را اظهار كردم كه ما نميتوانيم خودمان، خودمان را منشاء عزل حاكم مستبد بدانيم اگر بگوئيم ما حاكم را با مبارزه كنار زديم شايد بسياري بگويند اين حاكم براي ما خوب بود شما براي چه توكيل نموديد خودتان را براي خودتان؟ توكيل نمودن خود براي خود محال است، فاصله هست ميان كار غلط و كار محال.آنان نظرشان آن بود و من نظرم ثبت تلاش مردم به نام مردم بود. تا حالا هم باني عزل ظلالسلطان خود مردم قلمداد شدهاند، به مدير روزنامه (روزنامه انجمن مقدس اصفهان) هم نوشتم چرا ميگوئي مدرس ظلالسلطان را از اصفهان بيرون راند، او از مردم ترسيد و رفت غير از اين كه نبود. تا بود مفاسد عظيمي مترتب ميشد و حالا كه رفت اگر اصلاح نشود آن مفاسد هم بوجود نميآيد اين را مردم فهميدند و يكي كه حرف زد بقيه هم جرأت پيدا كردند و شاهزاده منعزل شد و با احترام به پايتخت رفت اگر آنجا شاه شد پايتختيها و قدرتمندها شاهش كردهاند. مردم هم وظيفه خود را ميدانند، خير و صلاح خود را تشخيص ميدهند. ايرانيان صبور و متحملاند صد سال بيشتر و كمتر با اقوام مهاجم ساختهاند و عاقبت در فرهنگ خود آنان را حل نموده و محوشان كردهاند. مهالك و مفاسد را رفع نمودهاندتا حالا به مشروطه و دارالشورا رسيدهاند. معايب اين حكومت را هم رفع ميكنند، صلاح مملكت و ديانتي ما نيست كه در همه امور خود را وكيل ملت بدانيم. اگر توانستيم برايشان كاري انجام ميدهيم چون وظيفه شرعي ما است كه به آنان خدمت كنيم و اگر نتوانستيم آنها خودشان ميدانند كه چه بكنند و چه نكنند.» 17 مطالب ياد شده سخنان مدرس در صحن مدرسهي جدهي بزرگ براي طلاب و ديداركنندگان خود است كه ظاهراً براي قدرشناسي به او مراجعه نمودهاند، كليه مطالب را خواهرزادهي مدرس مرحوم (دكتر محمدحسين مدرسي) كلمه به كلمه يادداشت نموده و اين نطق مهم را بدين وسيله حفظ كرده است. نسخهي اصلي آن موجود است و ميرساند كه او براي حركت و جنبش مردم چه ارجي قائل بوده و هيچگاه نميخواسته خود را مطرح نمايد. تا آخرين لحظات مبارزه هم كه طبعاً همراه آخرين نفسهاي اوست همين عقيده را دارد. دربارهي قرارداد 1919 و لغو آن هم كه به تصديق همهي مورخان، مدرس قهرمان بلارقيب آن بود، ميگويد:«به توفيق خداوند و بيداري ملت ايران از چنگ قرارداد هم خلاصي پيدا شد.» (نطق مدرس جلسهي 284 دوشنبه 21 جوزا 1302، 25 شوال 1341)«اگر كسي غوررسي ميكرد و روح آن قرارداد را ميفهميد، دو چيز استنباط ميكرد و آن اين بود كه تمامش مال ايراني است،مالش، حالش، جنبشش و همه چيزش متعلق به ايراني است. فقط اين قرارداد در دو چيزش ديگري را شركت ميداد يكي پولش، يكي قوهاش، اين روح قرارداد بود اختصاص به ما هم ندارد، متحدالمال در تمام دنيا است...اهل ايران مخالف بودند، نه اينكه زيدي مثلاً بگويد من مخالف بودم، من مخالفت كردم، حسن مخالفت كرد،حسين مخالفت كرد، خير عمده طبيعت ملت بود كه مقاومت كرد، قوه طبيعت ملت است كه مي تواند با هر تهاجمي مقابله كند.» (نطق مدرس چهارم ربيعالثاني 1343 و دهم عقرب 1303 مجلس پنجم)كارگزاران و سياست جامعه«در نجف پيشنهاد و اصرار ميشد براي مرجعيت شيعيان و به عقيده خودم مسلمانان به هند بروم و به كار تشكيل حوزه و مجامع اسلامي بپردازم.گفتم فيه لايخفي (فيه مالايخفي)ملت ايران متحمل هزينه سنگين شده و مرا براي خدمتگزاري در اين مرتبه آورده است،حالا كه نياز دارد، آنان را رها نميكنم، در ايران هم «كلالصيد في جوفالفرا» صادق است. 18خدمتگزار بايد بومي باشد كه درد مخدوم را بفهمد، خادم و مخدوم را همدلي،همزباني و همدردي در اصلاح امور قدرت و همت ميدهد، هيچكدام از حكامي كه از مملكتي به مملكت ديگر فرستاده شدند و يا تسلط يافتند براي ملت آن كشور نتوانستند كاري انجام دهند. در تاريخ نمونههاي زيادي هم داريم ـ در مصر ـ در ايران و هند و بسيار جاهاي ديگر، همه ممالك اسلامي خانه من است ولي در ميان اين كشورها من ايران را بيشتر علاقمندم و در ايران هم سرابه و اسفه19 را. شايد در آينده جائي در خراسان هم خانه من گردد ولي اين خانه دومي است كه حال و هواي اوليها را ندارد. آنجا با فضايش اخت گرفتهام ميدانم كجايش خراب است كجايش آباد است چه دارد و چه ندارد آبش از كجاست نانش از كجاست، باغش، زمينش، محصولش چيست و از كيست. براي خراب كردن و آباد كردن اطلاعاتم زيادتر و حاصل كار رضايت بخشتر است، فلسفه به هند و جاهاي ديگر رفتن براي كساني خوبست كه تعين و دسبوسي را كه خلاف شئون انساني و شيوهي اسلامي است مايلند.»سه اصل مهم در تاريخدر خلال اين سطور، يكه و تنها مردي را ميبينم كه در پهنهي قرن خودآگاهانه به سه اصل مهم ميانديشد: دين ـ وطن ـ ملت و براي اينكه خادم اين سه باشد به سه ركن از علوم مسلط و در آن متبحر است: علم دين ـ علم تاريخ ـ علم سياست.افكار و انديشههاي خود را منظم به مرحله عمل ميگذارد و گاه تحرير مي كند، داشتن علم و انديشه را براي رسيدن به منظور كافي نميداند، بازو ميگشايد و عمل ميكند،گرم و پرشور وارد ميدان مبارزه ميگردد، تدريس ميكند، بدون اينكه در موفقيتها به خود ببالد مردم را عامل اصلي پيروزيها ميشمارد، تاريخ مينويسد، اصول عقايد مينگارد، حتي كار خود را خود انجام ميدهد، به پارهناني قانع است، يك روز در هفته مزدوري ميكند و از حاصل آن روزها و شبهاي يك هفته را ميگذراند.بينيازي و آزادگي«در نجف روزهاي جمعه كار ميكردم و درآمد آن روز را نان ميخريدم و تكههاي نان خشك را روي صفحه كتابم ميگذاشتم و ضمن مطالعه ميخوردم، تهيه غذا آسان بود و گستردن و جمع كردن سفره و مخلفات آن را نداشت، خود را از همه بستگيها آزاد كردم.»معلوم است اين بينيازي از همه كس و همه چيز چه قدرتي در وجود انسان ميآفريند، پروازي بلند،و روشني هدف، صراحت و تهور خارج از تفكر ما، آنهم در راهي متعالي، هدفي كه نقطهي انتهايي ديد پيامبران است. شيوهي تفكر او چنان است كه آشتي دهندهي دين ـ فلسفه و سياست است، هر سه را در يك مسير به حركت در ميآورد و در راه آنها را به هم نزديك و به صورت سه رشتهي به هم پيچيده وسيله كشش انسانها به اوج آزادگي قرار ميدهد. جمله از اوست:«تلاش و حركت جامعه براي رسيدن به كمال انساني و آزادگي، زماني بهترين نتيجه را به بار ميآورد كه با عقل و تدبير آغاز و به آزادي ختم شود.»ميبينيم كه در اينجا مجتهد جامعالشرائطي كه نشسته و فقه و اصول درس ميدهد نيست، فيلسوف با قدرتي است كه بسيار كم از جزء در ميگذرد و كل را مورد تفكر قرار ميدهد، در سير تفكر خود طبيعت كه مبناي كلي و اصيل آفرينش است جاي مهمي را اشغال ميكند.طبيعت، انسان، خدا«خداوند پيامبران را به عنوان ارشاد و راهنمائي انسانها فرستاده تا مسير زندگي را گم نكنند، همين وظيفه را كه طبيعت به عهده دارد، ولي كمتر كسي زبان اين مخلوق در كل، پيامبر را ميشناسد. كدام جزئي از طبيعت است كه ما را براي شناختن آفريننده هستي آگاه نسازد و كدام نمائي از آن است كه درس زندگي كردن را به ما نياموزد. جاي تأسف است كه انسان پيامبركشي را حالا در اثر جنگ به طبيعتكشي تبديل نموده. جنگ و تجاوز نه تنها اخلاق مردم را در امور به فساد و تباهي ميكشد بلكه طبيعت را هم كه منشاء زندگيهاست تباه و نابود ميكند.» (نقل از نامهاي كه ظاهراً به شيخ عيسي لواساني نوشته شده)او تهاجم تمدن و صنعت را به عرصهي مقدس طبيعت ناديده نميگيرد. از شهرهاي ويران و غارت شده، از ملتهاي نابود و پراكنده گشته،از زنان و مردان بيآزار و معصوم در خون نشسته و از بهترين قسمتهاي طبيعت كه به خاطر مطامع بشر از حيات افتاده، با غمي آكنده با عقل سخن به ميان ميآورد و براي جلوگيري از آن چاره ميجويد:«لولا مطامع والاحقاد لاتسفك دماءالاف الانسان»معلوم نيست اين جمله غني زاييده از يك تفكر ضد انگيزهي جنگ و خونريزي از خود اوست و يا از كسي نقل نموده. از قراين چنين بر ميآيد كه نقل قول است، چون تا آنجا كه مطالعه و بررسي كرديم 439 جملهي عربي در كتاب زرد به كار رفته كه اكثراً آيهي از قرآن و يا حديث و گاهي هم ضربالمثل است، تقريباً 381 مطلب را منابع و مآخذ آن را پيدا كردهايم و «لولا مطامع ...» را هنوز در جايي نيافتهايم از اصل مطلب دور نگردم:«طبيعت و عقل بشر براي تعظيم و تسليم خلق نشده است اگر زانوها خم ميشوند مسلماً از عقل سرپيچي كردهاند. انسان درست طبيعت كوچكي است، طبيعت حركت و سير منظم و همآهنگي دارد اگر ما با طياره و كشتي از حركت و موانع آن عبور ميكنيم آن را مسخر خود نكردهايم ماهيت آن همان است كه هست. اينكه بعضي ميگويند انسان طبيعت را مقهور خود ساخته غلط و محال است طبيعت و انسان هيچگاه مقهور نميشود. طبيعت كل است، انسان كل است، و هر دو اصول اساسي معرفتاند.» (سخنان مدرس در خانهي تدين، نقل از خاطرات فرزندش) 20اعتقاد او بر اين است كه كوچكترين تجاوز به حريم طبيعت و انسان تجاوز به ناموس خلقت است:«جنگ فاجعه بزرگي است كه ما براي دفاع از حرمت و اعتقادات خود گاهي مجبوريم آن را بهپذيريم. جز پيامبر و امام معصوم هيچكس صلاحيت ندارد اذن جنگ بدهد.»مدرس، براي انسان عظمتي فوق تصور قايل است، او طبيعت و انسان را دو ركن معرفت پروردگار ميداند و رساندن كوچكترين آسيبي به اين دو را گناهي نابخشودني ميشمارد. كمتر متفكر و فيلسوفي است كه در تلفيق دين، سياست و تاريخ به چنين نكتهي ظريفي برخورد و اشاره كرده باشد، وقتي از مقدمهي كتاب زرد ميگذرد و وارد متن ميشود اولين جمله اين است:«اين كتاب روح فلسفهي تاريخ و دين و سياست است.»هم در مقدمه و هم در متن زماني كه از فساد اخلاق جوامع متمدن سخن ميگويد با حسرتي تمام مينويسد:«در زمان لوئيها، در سينه و قلب اروپا مردم را قتل عام ميكردند، زير پايشان آتش ميافروختند تاراج اموال مردم كاري عادي و روزمره بود، افراد را به جرم مخفي نمودن طلاهاي خود از شست پا آويزان ميكردند در جنگهاي تن به تن (دوئل) يكديگر را ميكشتند خيانت و جنايت از رويدادهاي عادي بود با آهن گداخته روي تن و پيشاني انسانها علامت ميگذاشتند،و عجب كه صوامع كوچكترين اعتراضي نسبت به اين وحشيگري و توهين به مقام انساني نداشتند. همه اينها وجود داشت ودر كنارش علم و صنعت و تمدن پيش ميرفت، هيچ جامعهاي حق ندارد خود را مبرا از تجاوز به حقوق انساني بداند. چنگيز و تيمور در همه اعصار و قرون در همه جا وجود دارد، تنها لباس و رنگ و پوست و زبان آنها با هم فرق ميكند، چنگيزهاي اروپا به مراتب از چنگيز آسيا وحشيتر و خطرناكتر بودهاند.»در بحثي مفصل برتري اصولي اخلاقي و نگهداري حرمت انساني مسلمانان را بدون قضاوت يكطرفي و تعصب مسلماني شرح ميدهد و خاطرنشان ميسازد كليهي مللي كه با جامعهي مسلمان به صورتي ارتباط پيدا كردند چه به وسيلهي تجارت و چه به وسيلهي جنگهاي مذهبي و يا به وسايل ديگر به عظمت انديشه و حسنات اخلاقي پيروان اسلام واقف گشتند و خصوصاً نمونههاي متعددي از تاريخ ارائه ميدهد كه سپاهيان اسلام اكثراً قرآن را حفظ داشتند و به مناسبت آيات را از بر ميخواندند و باتلاوت آن نيرو و توان ميگرفتند، و از اين نميگذرد كه:«اگر تركان عثماني به نام اسلام مسيحيان رابه اسارت نميگرفتند و در بازارها به صورت برده نميفروختند رونق اسلام فراگيرتر ميشد ولي با اين همه باز هم از مسيحيان كه تمام ساكنان افريقا را مانند حيوانات شكار نمودند و با كمال شقاوت و ظلم آنان را ميكشتند و ميفروختند ميتوانستند بهتر باشند.»بازسازي تاريخ«بايد تاريخ همه سرزمينهاي تاريخدار را بازنويسي كرد، كمتر سرزميني است كه لايه ضخيمي از گوشت و استخوان انسانهائي نداشته باشد كه تاريخ نميفهميدهاند ولي قرباني تاريخسازان خونآشام گشتهاند. آن روزها كه كودك بوديم قبرستاني را ويران ميكردند،صدها جمجمه از خاك بيرون ميآفتاد كه ميخي بزرگ كه در ولايت ما ميخ طويله ميگويند در آن كوبيده شده بود، هيچ سند و كاغذي هم در دست نيست كه معلوم كند گناه اينها چه بوده و به چه جرمي چنين مجازاتي دربارهشان معمول گشته است، در حالي كه براي قليان كشيدن و نكشيدن فلان سلطان صدها نقش و شعر و سند به جاي مانده است، تاريخ سجل زورگويان و ظالمان است، بايد سجل احوال كساني باشد كه تاريخ را نفهميده ميسازند.»شرافت انساني در تاريخ نگاريدوراني كه نويسندهي كتاب زرد در اصفهان به سر ميبرد اوج بدبختي و فلاكت انسانيت است، بهترين موقع بر انديشيدن به سرنوشت سياه و فاجعهبار انسان است، زمستاني است سرد و سخت همراه با فقر و بيماري، همه ديده به روند تحولي دوختهاند كه بايد بر اين دوران محنتبار چيره گردد، قدرت ادارهي مملكت هيچگونه مركزيت و پايگاه قابل اطميناني ندارد، احكام قتل و غارت به وسيلهي دو قدرت سلطهگر در هر محلي صادر ميشود، حيثيت و شرافت انساني كه حفظ آن موجب بقاي اقوام و ملل است به سختي آسيب ميبيند، حاكم براي ديدن تهور و شجاعت فرد ستمديدهاي سينه او را ميشكافد و قلبش را بيرون كشيده و به تماشاي آن مينشيند، آن ديگر در لباس و كسوت مذهب مخالفين خود را با اتهام مرتد و بابي به دست اصحاب اوباش و سفرهنشينان خود در روز روشن در معابر قطعه قطعه ميكند، و درآمد موقوفات را به اجرت آدمكشي آنان ميدهد،و از همهي اينها معلوم بودكه همسايگان زورمند اختلاف بر سر تقسيم سرزمينها را هنوز ميان خودحل و فصل نكردهاند.كتابهاي متعدد شرح وصف مداين فاضله را در شكمهاي خود وديعت دارد و در روي سكوهاي سنگي بيكاران بيدرد، براي عدهاي كه بيمغزترين موجوداتاند بازگو ميكنند، و دزدان در كمين نشستهاند به اين نقشبازي بيخردانه ميخندند.زمان، مكان، فضاحاكميت زور و تزوير هر دو با هم خوب ميساختند ما شنيده بوديم احدي نميتواند مال عموم را اصلاً و منطقاً به كسي بلاعوض بدهد ولي وقتي ايندو ميآمدند و روي اموال دولت يا ملت دست ميگذاشتند گفته ميشد پيشكش خانه، دكان، آسيا، تفرجگاه هر چه ميخواهيد بنا كنيد، ماليات آنهم ختنهسوران آقازادهها.»مسلم است كه روح آزاده و حساس انساني بشر دوست، روحاني متفكر و فيلسوف، تاريخداني ژرفنگر، مسلماني خداشناس در چنين حال و هوائي، نفسش به شماره ميافتد، آنها كه تاريخ آن زمان و نشريات آن روزگار را ديده و خواندهاند با اينكه فصلي از هزار فصل تلاش و عصاي مدرس منعكس شده، باز در مييابند كه اين مرد از اصفهان پيكاري را آغار كرد كه به مراتب سختتر از مبارزات او در تهران و مركز ثقل سياست بوده است، پايداري و استقامت اودر مقابل حكامي خونخوار، مثل ظلالسلطان از يك طرف و بانفوذترين قدرت مذهبي كه حتي حاكم وقت هم از او واهمه داشته از طرف ديگر عظمت او را به خوبي آشكار ميسازد.حركت، پويايي«در اصفهان با تبعيد و دوبار حمله براي قتلم اطمينان پيدا نمودم كه هر دو قدرت به قوه مردم به خطر افتادهاند، با اينكه خانهام در انتهاي بازار كنار چارسوق ساروتقي چنان مخروبه بود كه ويراني آن آباديش محسوب ميشد از سنگباران آن كوتاهي نميكردند و روزها با جمع نمودن سنگها قسمتي از حياط را كه موقع باران گل ميشد شنريزي مينمودم.» 25«در اصفهان بعضي از اساتيد سابقم هنوز حيات داشتند تحسينم ميكردند ولي در عمل ياريم نمينمودند حق هم داشتند چون روزگاري دراز را به گوشهگيري و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشيده بودند، آنان موجوداتي بودند مقدس و قابل احترام همانند قديسين درون كليسا و صوفيان غارنشين. ولي براي خلق خدا بيفايده، مخزن علم كه هر روز از دريچهاي مقداري از آن هديه اصحاب بود.در اين ميان روحاني و عالم رباني كه خدايش محفوظ دارد، مرد اين راه بود،26 با او مشورتها داشتم. وقتي با خلوص نيت و پاكدلي كامل ميگفت «سيد به اصفهان جان دادي» شرمنده ميشدم ميگفت مشكل و دشمن اسلام و ايران نه سلاطيناند و نه حكامي مثل ظلالسلطان، مشكل مهم جامعه ما سلطانها و ظلالسلطانهائي ميباشند كه با عبا و عمامه و در خدمت دربارند. مولا (ع) قرباني جهل همينها شد و فرزندش به فتواي همينان شهيد گرديد. مطمئن باش سيد فردا تو را هم مانند آنان قرباني ميكنند و كوچكترين صدائي از اينان فضاي تختگاهشان را متأثر نميكند.در زمان تحصيل، حكيم بزرگ كه به حق تالي بوعلي بود جهانگيرخان قشقائي هم با اندك تغييري چنين مطالبي را گفته بود، كه سيدحسن سرسلامت بگور نميبري ولي شفاي تاريخ را موجب ميگردي، جسم و جانم از اين اظهارنظرها گرم و جوشان بود.» 27همهي اين اظهار نظرها برايم نه بيانالمراد بود نه لاينفع الايراد را به دنبال داشت.»«در طي روزهائي كه به مطالعه اوضاع زمان و وضع اسفبار ملت ايران ميانديشيدم در يكي از مجالس انجمن ولايتي بحث چه كنيم و چه نكنيم بود، هم متوجه ماهيت قانون نبودند، هم متوجه مواد عادي، سخن من اين بود كه فلسفه ماهيت و اصول قوانين به واسطه پيغمبر (ص) رسيده آنچه بايد درباره آن انديشه و بحث شود مواد اجراي آن ماهيت و اداره امور با اعمال آن قوانين است. آنچه متعلق به اداره كردن مواد امور سياسي مملكت است بحث و اجتهاد و انتخاب اصلح ميخواهد، اگر اصل را به صورت اركان بپذيريم و در فلسفه ثاني يعني اداره امور اجتماعي و سياسي تصميم صحيح و عاقلانه بگيريم قوانين ما مرتباً و منظماً بدون هيچ محظوري تدوين و عملي ميشود، در اينجا نكتهاي هست كه به منافع خود دلبند نباشيم، درآمد موقوفات و تعيني كه بدينوسيله داريم دست و پايمان را نبندد.شما متوجه باشيد زعيم يك قوم خادم آن قوم است، اقوام و ملل جان و مال نميدهند كه براي خود فرمانروا و ارباب درست كنند، اگر شما به كسي مسكن بدهيد پول زياد بدهيد، كه بيايد و به شما فرمان بدهد و ارباب شما باشد، كمتر كسي است كه عقل شما را تصديق كند. ملت اينقدر عاقل و با تدبير هست كه براي خود بت و سلطان و فرمانروا استخدام نكند، اگر چنين ارباباني وجود دارند به زور خود را به مردم تحميل كردهاند، چرا علماي اسلام نميخواهند اين حقيقت را بفهمند. حيف.هر چه در اين جلسات ميگفتم، بسياري را در بهت و حيرت ميكشيد، در حقيقت نجف را به اصفهان منتقل كرده بودم. اما همين مطالب را زماني كه در مجلس درس براي علم آموزان و يا در مجامع عمومي براي مردم بيان ميكردم به خوبي ميفهميدند، و همه همراهيم ميكردند.مادرم از سرابه پيغام داده بود كه سيدحسن سعي كن تا من نمردهام تو را نكشند.» 28از خودگذشتگي، صلح و آرامش«از همين زمان قبول نمودم كه بايد هر لحظه براي رفتن آماده باشم، وارد شدن در امور اجتماعي آن هم در آن شرايط تبحر و تهور ميخواست، ولي بهترين نفعش اين است كه به اهلش فرصت بخود انديشيدن نميدهد، اگر جنبههاي كوشش براي زندگي فردي را فعاليت منفي ندانيم، بايد اعتراف كنيم كه در طول تاريخ تكامل انسان زائيده فعاليتهاي اجتماعي او است، علم در فرد ميميرد، ولي در اثر انتقال آن از نسلي به نسل ديگر تكامل مييابد. براي همين منظور دو كار مهمي كه در زمينه انتقال ميراث بزرگ انساني به آيندگان و در مركز تدريس علوم و مدارس انجام نشده بود به مورد اجرا گذاشتم. تدريس نهجالبلاغه و تاريخ را در حوزه درس خود گنجانيدم و حتي اينجا هم براي خود معاند ومخالف درست كردم. آنان ميگفتند بدعت است ولي معتقد بودم اگر هم اين كار بدعت باشد جهتي است به سوي تكامل اجتماعي. برتري ابداع بر تقليد برايم روشن بود. استنباط حركت تاريخ از متن نهجالبلاغه،تاريخ را از مسير تباهي و ويرانگري جدا و به راه ساختن و پرداختن ميكشانيد، ثمره عقل و درك صحيح در اين آزمايشگاه به خوبي آشكار ميشد و تاريخ موقعيت و جايگاه حقيقي خود را به دست ميآورد.»«در نظرمن نبايد از تاريخ خواست كه انسان در چه سالي يا زماني با شكار زندگي ميكرد و چه زماني با كشاورزي و گلهداري، و اعصار حجر كهنه و نو چندهزار سال پيش بوده، بايد از تاريخ خواست كه بگويد چرا انسان از كار شكار به زراعت و از زراعت به صنعت و از زمين به دريا و از دريا به هوا و شايد از هوا به ستارگان پرداخت. اين سير براي چه پيش آمد و نتايج مثبت و منفي آن چه خواهد بود، غار بديل به ده و ده به شهر شدن و پيدايش تمدن در اثر اين سر نتايج تلاش منورالفكرهاي جوامع انساني بود، اين منورالفكرها از آسمان آمده بودند؟ يا همان زميني ها بودند؟ اين معضلات را تاريخ بايد براي همه بگويد. جامعه در پناه صلح و آرامش پيروزيهاي بزرگي را به دست ميآورد كه در نتيجه جنگ نابود ميشود، كليه عوامل فساد اخلاق، از كار افتادن نيروهاي فعال و خلاق، از هم گسيختي شيرازه حيات جامعه و فقر و جهل اجتماعي نشاني از پيدايش جنگهاست، تاريخ با بيان اين فجايع هيچگاه نميتواند براي انسان تسليخاطر باشد. جز اينكه بياض عبرتش بدانيم. تا اين اندازه كه نگذاريم ديگران به خانه ما وارد شوند و حافظ سلامت و امنيت حريم زندگي خود باشيم، تاريخ را خوب وصحيح و سالم نوشتهايم. اگرخانه و كاشانه ديگران را محترم شمرديم آنان هم محيط زندگي ما را محترم ميشمارند. همسايگان ما يك تزار و دو امپراطور است، هر سه هم چشم طمع به خانه ما دارند درجنگ و خشونت يك لقمه لذيذ آنان ميشويم ولي با اخلاق و حسن برخورد كه لازمه آن تدبير وحسن سياست است بايد خود را حفظ كنيم، همسايه ما در كنار خانهمان شرور، متجاوز و طمعكار است بايد شب و روز بيدار باشيم و خانه خود را مواظبت كنيم، با حسن سلوك و دقت عمل و عقل و تدبير. بزرگان دين ما گفتهاند تا به شما حمله نكنند حتي به دشمن حمله نكنيد آغازگر جنگ شما نباشيد ـ جنگ بد است ـ .»منبع:فصلنامه «ياد» ارگان بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، سال پنجم، شماره 20/س
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 602]
صفحات پیشنهادی
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول)
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول)-نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) در آن باغي كه دارد جلوهي طاووس هر زاغي همان بهتر كه زير بال و پرباشد سربلبل«به ...
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول)-نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) در آن باغي كه دارد جلوهي طاووس هر زاغي همان بهتر كه زير بال و پرباشد سربلبل«به ...
چرا مردان به غار ذهن خود پناه ميبرند
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول)-نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) در آن ... 13اين مال و اين حال چيست كه ذهن روشن مدرس انگشت روي آن ميگذارد؟ ... با لفظ ...
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول)-نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) در آن ... 13اين مال و اين حال چيست كه ذهن روشن مدرس انگشت روي آن ميگذارد؟ ... با لفظ ...
مراحل مهم تكاملي در سال اول زندگي: شنيدن
خوش بين هستند در سال اول كار خود به طور متوسط ۳۷ درصد بيشتر از افراد بدبين ... نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) ...
خوش بين هستند در سال اول كار خود به طور متوسط ۳۷ درصد بيشتر از افراد بدبين ... نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) ...
در مورد ایرژل چه می دانید؟ و بیش از 80 مقاله دیگر
شهید مدرس در سنگر مجلس قسمت دوم مدرس و روشنفکران امام خمینی ره و شهید مدرس مدرس و جنجال جمهوری شهید مدرس در سنگر مجلس 1 سيد حسن مدرس نيمنگاهي به كتاب «زرد» ...
شهید مدرس در سنگر مجلس قسمت دوم مدرس و روشنفکران امام خمینی ره و شهید مدرس مدرس و جنجال جمهوری شهید مدرس در سنگر مجلس 1 سيد حسن مدرس نيمنگاهي به كتاب «زرد» ...
راهی ساده برای بد بختی
10 جولای 2006 – راهی ساده برای بد بختی! ... نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) جمله از اوست:«تلاش و حركت جامعه براي رسيدن به كمال انساني و آزادگي، زماني .
10 جولای 2006 – راهی ساده برای بد بختی! ... نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) جمله از اوست:«تلاش و حركت جامعه براي رسيدن به كمال انساني و آزادگي، زماني .
4 میلیون اثر انگشت بدهید بیاید
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) 4 (نقل از صفحهي 358 كتاب مدرس شهيد نابغه ملي ايران)نگاه كنيد به مقدمهي كتاب زرد، ژرف ... و غذاي طبيعي لبنيات خوردهاند در ...
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) 4 (نقل از صفحهي 358 كتاب مدرس شهيد نابغه ملي ايران)نگاه كنيد به مقدمهي كتاب زرد، ژرف ... و غذاي طبيعي لبنيات خوردهاند در ...
سند ملي سلامت كودك تا 5 ماه آينده تدوين ميشود
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) (نقل از نطق تاريخي مدرس در جلسهي 5 يكشنبه 25 ذيقعده 1335 مطابق با 9 اسد 1300 دورهي ... ملي)«تمام شبها وقتي آقا فراغتي ...
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) (نقل از نطق تاريخي مدرس در جلسهي 5 يكشنبه 25 ذيقعده 1335 مطابق با 9 اسد 1300 دورهي ... ملي)«تمام شبها وقتي آقا فراغتي ...
نوشتن خاطرات راهی برای رسیدن به درون
10 جولای 2006 – نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) جمله از اوست:«تلاش و حركت جامعه براي رسيدن به كمال انساني و آزادگي، زماني بهترين ... (سخنان مدرس در خانهي ...
10 جولای 2006 – نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) جمله از اوست:«تلاش و حركت جامعه براي رسيدن به كمال انساني و آزادگي، زماني بهترين ... (سخنان مدرس در خانهي ...
هجوم مردم به كليسا
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) ما صد سال جنگيديم و در جنگهاي صليبي كه در حقيقت هجوم همه اروپا بود بر حيات .... ستم يك تن به آحاد مردم، جرم و مجازات دارد، ...
نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) ما صد سال جنگيديم و در جنگهاي صليبي كه در حقيقت هجوم همه اروپا بود بر حيات .... ستم يك تن به آحاد مردم، جرم و مجازات دارد، ...
مبتلاى دوست
گذر كنى ار در سراى دوست بر گو كه دوست سر ننهد جز به پاى دوستمــــــن ســــــر نمى نهم، مگر اندر قدوم يار مـــن جان نمى دهم، مگر ... نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) ...
گذر كنى ار در سراى دوست بر گو كه دوست سر ننهد جز به پاى دوستمــــــن ســــــر نمى نهم، مگر اندر قدوم يار مـــن جان نمى دهم، مگر ... نيمنگاهي به كتاب «زرد» مدرس (قسمت اول) ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها