واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شهید محمد منتظر قائم و معمای طبس پس از فرار آمریکایی ها از ایران، کاخ سفید اعلامیهای به این شرح پخش کرد: «آمریکا در عملیاتی در صحرای طبس جهت آزادی جان گروگانهای اسیر در ایران با شکست روبهرو شد و اسناد سری و مهمی در درون هلیكوپترها به جای مانده است».
پس از اینكه مدت زمان کوتاهی از پخش این اعلامیه از جانب کاخ سفید سپری شد، به دستور مستقیم بنیصدر، که در آن زمان سمت فرماندهی کل قوا را داشت، هلیكوپترهای به جا مانده از عملیات آمریکایی ها بمباران شد و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قائم ـ فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد ـ که در منطقه ، از هلیكوپترها محافظت میکرد، به شهادت رسید. شهادت این سردار شجاع موجب شد که افکار عمومی جامعه به سوی طبس جلب شود : چیزی که بنی صدر از آن وحشت داشت و در مصاحبه خود سعی می کرد موضوع را کم اهمیت جلوه دهد .شهادت محمد منتظر قائم به روایت همرزمان: ظهر جمعه پنجم اردیبهشت از ستاد مركزی سپاه تهران ، با برادر شهید محمد منتظر قائم در یزد تماس میگیرند كه خبر رسیده چند فروند هلیكوپتر آمریكایی مردم را در كویر به گلوله میبندد و یک آمریكایی زخمی شده هم ، در بیمارستان یزد است . بلافاصله در بیمارستان ها تحقیق میشود و قسمت دوم خبر تكذیب میگردد ولی بعد از ساعتی از دفتر آیتالله صدوقی با سپاه تماس میگیرند كه ، اینجا یک راننده تانكر است و ادعا دارد تانكر نفتش را آمریكایی ها در جاده طبس آتش زدهاند . در پی این گزارشات ، محمد تصمیم میگیرد كه هر چه سریعتر به منطقه برود و از نزدیک با حادثه برخورد نمایند. آخرین دست خط شهید نشان میدهد كه وضع منطقه را حساس و حضور آمریكایی های مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسیده قطعی میدانسته است ، یكی از برادران پاسدار یزدی اینچنین گزارش میدهد : « وقتی قرار شد برویم محمد گفت : اول نمازمان را بخوانیم ... ما كه نماز خواندیم و برگشتیم ، محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه مشغول نماز بود .آخرین دست خط شهید نشان میدهد كه وضع منطقه را حساس و حضور آمریكایی های مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسیده قطعی میدانسته است. او نماز را همیشه خوب میخواند . اغلب ، در جمع ها ، او را به دلیل تقوایش ، پیش نماز میكردند . با این همه ، این بار نمازش حال دیگری داشت . بعد از آنكه تمام شد یكی از برادرها به شوخی گفت : " نماز جعفر طیار میخواندی ؟ " او با خوشحالی پاسخ داد : « به جنگ آمریكا میرویم . شاید هم نماز آخرمان باشد » در بین راه مثل همیشه شروع كرد به قرآن و حدیث خواندن و تفسیر كردن و توضیح دادن ، سوره اصحاب فیل را برایمان تشریح كرد و داستان ابرهه را ... و گفت ، آمریكا قدرت پیروزی بر ما را ندارد و به توضیح بیشتر مسائل پرداخت ، از احادیث نیز استفاده میكرد ... محمد شهید با آنكه یک فرمانده نظامی خوب بود ، یک معلم اخلاق و عقیده نیز بود . و با آنكه در مواقع لازم از قاطعیت و همچنین خشم و جسوری فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادی از همه پاسداران متواضع تر و معمولیتر بود ، از اینكه به او به چشم یک فرمانده نگاه كنیم ناراحت میشد و با اینكه او میبایست بیشتر نقش فرماندهی ، و تصمیمگیری و طرح و نقشه را داشته باشد ولی علاوه بر آن همواره خود پیشقدم بود و به ویژه در مواقع خطرناک حتما خودش نخست اقدام میكرد ، از خود نمایی به شدت پرهیز داشت ، حتی زیر گزارشات یا اطلاعیههایی كه اصولا با نام فرمانده سپاه اعلام یا ارسال میشود ، از نوشتن نامش خودداری میكرد ، كسی كه وارد سپاه میشد امكان نداشت تا مدتی بفهمد او فرمانده ما هست . بیشترین كارها را خودش انجام میداد . اغلب شب ها نیز به خانه نمیرفت و حتی بجای ما هم پست میداد ، غذا خیلی كم و ساده میخورد ، بیشتر روزه میگرفت ، روز قبل از شهادتش نیز كه پنجشنبه بود ، روزه بود ...
راه طبس را با اینكه خاكی و خراب است با سرعت بسیار زیاد طی كردیم . در راه از سرنشینان اتومبیلی كه از آنجا گذشته بودند ، سؤال كردیم ، گفتند آمریكایی ها یک تانكر را آتش زده ، مسافرین یک اتوبوس را گروگان گرفته و هرچه داشتهاند بردهاند. «وقتی که به چند کیلومتری منطقهی فرود رسیدیم، حدود پانزده نفر از برادران کمیتهی طبس در آنجا بودند و عدهای از برادران ژاندارمری نیز در آنجا حضور داشتند که یکی از آنها گفت: «منطقه، مینگذاری شده و یک فانتوم به طرف ما تیراندازی کرده است». صبح زود چون از فانتوم خبری نبود به منطقه رفتیم و تعداد هشت جسد در آنجا یافتیم. افسر ژاندارمری، برای اطمینان، حکم مأموریت ما را که برای غرب کشور بود، نگاه کرد و به ما گفت: «تا فردا در اینجا نگهبانی دهید»؛ ما كه میرفتیم یک ستوان گفت : چون فانتوم ها اینجا پرواز كردهاند ، میروم بیسیم بزنم به نیروی هوایی كه بدانند نیروی خودی در منطقه هست . عدهای از پاسداران فردوس و طبس نیز با ما تا 100 متری هلیكوپترها آمدند ولی جلوتر نیامدند ، ولی ما جلوتر رفتیم . در این موقع متوجه طوفانی که حدود سه کیلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوی ما میآید، شدیم. در این لحظه فانتوم مزبور در بالای سر ما ظاهر شد، وقتی طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمری منطقه را ترک کردند؛ ولی ما پنج نفر پاسدار یزدی و برادران کمیتهی طبس باقی ماندیم. طوفان رسید و ما در میان طوفان حرکت کردیم تا اینکه به منطقهی فرود هلیكوپترها رسیدیم. دو فروند هلیكوپتر در یک طرف جاده و چهار فروند در طرف دیگر جاده قرار داشت، یکی از هلیكوپترها در حال سوختن بود و یک هواپیمای چهار موتوره نیز در کنار آن میسوخت. ما در وسط جاده از اتومبیل پیاده شدیم و برای شناسایی به طرف آنها حرکت کردیم...» محمد شهید به دقت مراقب مینگذاری یا هر نوع تله انفجاری بود به موتورها و جیپ آمریكایی رسیدیم اول محمد موتورها را بررسی كرد وقتی مطمئن شد كه مواد منفجره به آن وصل نیست رفتیم و آنها را روشن كردیم و با هم كنار جاده آوردیم ، همچنین جیپ را . محمد خوشحال و خندان گفت : در این موقع متوجه طوفانی که حدود سه کیلومتر با ما فاصله داشت شدیم. در این لحظه فانتوم مزبور در بالای سر ما ظاهر شد، وقتی طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمری منطقه را ترک کردند؛ ولی ما پنج نفر پاسدار یزدی و برادران کمیتهی طبس باقی ماندیم. طوفان رسید و ما « خوب این هم 5 هلیكوپتری كه در كردستان از دست دادیم خدا رسانده است . » و خودش به سمت یكی از هلیكوپترها رفت . طوفانی كه مدتی قبل آغاز شده بود كاملا برطرف شده بود و هوا صاف بود . «... فرمانده ما خیلی با احتیاط داخل یکی از هلیكوپترها شد. پشت سر او من هم داخل هلیكوپتر شدم... یک کلاسور محتوی چند ورقهی درجه بندی شده در آنجا پیدا کردیم و چون تخصصی در این مورد نداشتیم آن را سر جای خود گذاشتیم تا برادران ارتشی بیایند و آن ها را مورد معاینه قرار دهند.» «.. در داخل یکی از هلیكوپترها، یک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم ها یک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلیكوپترها آمدند و به وسیلهی تیربار کالیبر 50، یک رگبار به طرف هلیكوپترها بستند. این رگبار دقیقاً به طرف هلیكوپتری بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در یک لحظه آن هلیكوپتر منهدم شد. من به فرمانده مان گفتم: «برادر محمد، بیا از اینجا برویم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسیده، وقتی فانتوم ها دور شدند ما هم میرویم»؛«به محض اینکه صدای فانتوم ها کم شد، ما به سرعت از هلیكوپترها دور شدیم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دویدیم و بعد روی زمین دراز کشیدیم. برادر عباس سامعی که رانندهی ما بود، به طرف من آمد و گفت: « من تیر خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاری در حال دویدن بود که من داد زدم تیر خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمی شدهام.» و بعد روی زمین افتاد؛ چون از ناحیهی پا زخمی شده بود.»
«برادر عباس سامعی نیز که روی زمین دراز کشیده بود، بلند شد و مانند انسان های بی حال تلوتلو خورد و به زمین افتاد؛ من فکر کردم که از خستگی این طور شده است. برادر رستگاری خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشید. برادر منتظر قائم هم در طرف دیگر خوابیده بود. رفت و برگشت فانتومها همچنان ادامه داشت و دو هلیكوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هیچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آنکه به طبس رسیدیم، با کمال تعجب شنیدیم که فانتومها مجدداً بازگشته و یکی از آن هلیكوپترها را منهدم کرده بودند). من داد زدم سوییچ ماشین کجاست؟ برادر رستگاری گفت: «عباس زخمی شده و بی هوش است.» برادر محمد منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشیده بود. من به طرف او رفتم، وقتی نزدیک شدم، دیدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولی جوابی نداد. چشمانش باز بود و چهرهی بسیار آرامی داشت، مانند آدمی كه در خواب است. زیر بدنش خون زیادی ریخته بود. دیگر دلم نیامد که به او دست بزنم.. فهمیدم محمد شهید شده و به آرزویش رسیده است . ما نتوانستیم پیكر به خون خفته او را ببریم. لذا محمد همچنان بر روی ریگ های كویر ، كه با خونش رنگین شده بود ، تا صبح با خدای خویش تنها باقی ماند و صبح هم با اینكه از كانالهای گوناگون قول هلیكوپتر و هواپیما برای آوردن جسد شهید را به یزد به ما دادند و حتی یک بار مردم طبس جمع شدند که با شكوه تمام جسد شهید را تا فرودگاه تشییع كنند و با اینكه برادرانمان حكم برای سوار كردن شهید و زخمی ها گرفته بودند ، اما بی نتیجه ماند و سرانجام نزدیک غروب با آمبولانسی كه از یزد آمده بود ، شهید و من را به یزد بردند و شهید را فردا صبح با عظمت بی نظیری تشییع كردند ... » برای پاسخ به سوال ، کلیک کنید . برگرفته از مرکز اسناد انقلاب اسلامی تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 592]