تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس سنت نيكويى را بنا نهد، اجرى برابر اجر همه عمل‏كنندگان به آن عمل تا روز قي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816922658




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جریان قربانی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: جریان قربانی
گوسفند
زنی لباس‏های شوهرش را شسته و آنها را به طنابی در پشت‏بام خانه، آویزان کرده بود تا خشک شوند.ناگهان باد شدیدی وزید و یکی از پیراهن‏های شوهر را از بالا به پایین پرت کرد. شوهر که شاهد این جریان بود، با هیجان زنش را صدا کرد و گفت: «ای زن! باید قربانی  بدهیم.»زن پرسید: «مگر طوری شده؟»شوهر با نگرانی گفت: «تصورش را بکن که اگر من هم در پیراهن بودم و از آن بالا به پایین می‏افتادم، چه می‏شد؟!»اشتباهی به سراغ من می‏آمدی مرد فقیری هر روز با سماجت به در خانه کدخدا می‏آمد و درخواست کمک می‏کرد. کدخدا دو- سه بار  با  خوش‏رویی به او کمک کرد؛ اما مرد فقیر دست بردار نبود و این کار برایش عادت شده بود.کدخدا که دیگر از دست مرد کلافه شده بود، فکری کرد و یک روز وقتی مرد در خانه‏اش را زد، پرسید: «کیه؟» مرد فقیر از پشت در گفت: « کارگری فقیر و بی‏چیزم.»کدخدا در را باز کرد و بازوی مرد فقیر را گرفت و به او گفت: «اگر کمک می‏خواهی، دنبال من بیا.»گدای سمج خوشحال به دنبال او رفت.کدخدا او را با خود به میدان ده برد و گفت: «برادر! تو هربار اشتباهی به سراغ من می‏آمدی؛ چون اینجا، محل اجتماع کارگران است.»سکه گمشده یک روز شیرین عقلی به حوض پرآبی رسید. کنار آن حوض، مردی نشسته بود و قوطی کبریتی را که در دست داشت، زیر آب می‏برد و کبریت می‏زد.شیرین عقل جلو رفت و گفت: «دوست عزیز! چه می‏کنی؟» مرد بی‏عقل گفت: «سکه‏ام در آب افتاده و چون ته آب تاریک است، می‏خواهم با استفاده از نور کبریت آن را پیدا کنم.»شیرین عقل خندید و گفت: «عجب دیوانه‏ای هستی! اگر صد تا کبریت را در آب به قوطی آن بکشی، باز هم خاموش می‏شود.»مرد دیوانه با ناراحتی گفت: «جناب عاقل! تو بگو چه کنم تا کف حوض روشن شود.»شیرین عقل گفت: «مطمئن باش اگر کبریت را اول روشن کنی و بعد آن را زیر آب ببری، می‏توانی سکه‏ات را پیدا کنی!»
وروجک
تنظیم:بخش کودک و نوجوان ********************************* مطالب مرتبطبهلول و طبیب(طنز) نقشه گنج هنوز نامه نرسیده نمره بیست با شکم گرسنه نباید آب خورد (طنز) جلد کلنگ(طنز) غش نکنی! نقل و نمک





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 196]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن