واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: pdf: خاكهای نرم كوشك
کتاب "خاکهای نرم کوشک" حاوی خاطرات خانواده و همرزمان شهید "عبدالحسن برونسی" تالیف "سعید عاکف" به چاپ بیست و چهارم رسید. کتاب "خاکهای نرم کوشک" حاوی خاطرات خانواده و همرزمان شهید "عبدالحسن برونسی" تالیف "سعید عاکف" به چاپ بیست و چهارم رسید. "عبدالحسین برونسی" در سال هزار و سیصد و بیست و یک، در روستای "گلبوی کدکن" از توابع تربتحیدریه قدم به عرصه هستی نهاد، نام زیبندهاش گویی از لحظههایی نشات میگرفت که در فرمایش "الست بربکم" مردانه و بیهیچ نفاقی، ندا در داد: "بلی"؛ عبدالحسین. روحیه ستیزهجویی با کفر و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین میگردد؛ کما این که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها میکند. در سال هزار و سیصد و چهل و یک، به خدمت زیر پرچم احضار میشود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار میگیرد. سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سال ازدواج است، برای این مهم، خانوادههای مذهبی و روحانی را انتخاب مینماید و همین، سرآغاز دیگری میشود برای انسجام مبارزات بیوقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعههای رژیم پهلوی (مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود میرسد که در نهایت، به رفتن او و خانوادهاش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا میانجامد که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم میزند. پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقتفرسای بنایی روی میآورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز میشود. بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضدطاغوتیاش و زندان رفتنهای پی در پی و شکنجههای وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز میماند. به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان میدهد، مسئولیتهای مختلفی را بر عهده او میگذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلامالله علیه) است که قبل از عملیات خیبر، عهدهدار آن میشود. با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سر حد خود میرساند، مرثیه سرخ شهادت را نجوا میکند. به گزارش ایسنا، تاریخ شهادت این سردار افتخارآفرین، روز 23/12/1363 میباشد که جنازه مطهرش، با توجه به آرزوی قلبی خود او در این زمینه، مفقودالاثر میشود و روح پاکش، در تاریخ 9/2/1364 در شهر مشهد تشییع میگردد. دریافت فایل pdf برای موبایل بخشی از کتاب یک ساعتی مانده بود به اذان صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی.تا پام رسید به چادر، خسته و کوفته ولو شدم روی زمین. فکر میکردم عبدالحسین هم می خوابد. جورابهاش را در اورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم.پای شیر آب ایستاد. آستینها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن.بیشتر از همه ما فشار کار روی او بود. طبیعی بود که از همه خسته تر باشد. احتمالش را هم نمیدادم حالی برای خواندن نماز شب داشته باشد.خواستم کار او را بکنم حریف خودم نشدم. فکر این را می کردم تا یکی دو ساعت دیگر سر و کله فرمانده ی محور پیدا می شود. آن وقت باید باز می رفتیم دیدگاه و می رفتیم پشت دور بین. خدا میدانست کی برگردیم. پیش خودم گفتم: بالاخره تو بیست و چهار ساعت، احتیاج به یه استراحتی داره که.رفتم تو چادرو دراز کشیدم. زود خوابم برد.اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلکهام رو مالیدم. چندلحظه ای طول کشید تا چشمهایم باز شد به صورتش نگاه کردم. معلوم بود مثل هر شب، نماز باحالی خوانده است. تنظیم برای تبیان : نرگس امیرسرداری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 720]