تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):روزه دارى (در حكم) دهانى است كه جز به خير سخن نگويد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798368042




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خرس بنفش


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خرس بنفشصبا نقّاشی‏های کتاب قصّه‏ای را که بابا برایش خریده بود، نگاه کرد؛ اما حوصله‏اش سر رفت و با خودش گفت: «تنهایی چی کار کنم؟ مامان و بابا که با هم قهر کرده‏اند.»
خرس بنفش
در همین لحظه بابا صدا زد: «صبا می‏آیی با هم برویم. بیرون؟» صبا با خوشحالی گفت: «بله، خیلی دوست دارم.» آن وقت رفت تا لباس‏ مهمانی‏هایش را بپوشد. صبا و بابا از خانه بیرون آمدند. از کنار چند مغازه گذشتند و به یک مغازه‏ی لباس‏فروشی رسیدند. بابا گفت: «صباجان! می‏دانی مامان چه رنگی را دوست دارد؟» صبا دستش را گذاشت زیر چانه‏اش. آن وقت یادش آمد که مامان چه رنگی را دوست دارد و به بابا نشان داد. بابا لباسی به همان رنگ برای مامان خرید. به خانه که رسیدند، بابا و صبا رفتند توی اتاق مامان. بابا لباسی را که خریده بود به مامان داد. آن وقت مامان و بابا با هم آشتی کردند. شب، قبل از خواب، صبا از مامان پرسید: «مامان! پیراهنی که بابا برای‏تان خریده چه رنگی است؟» مامان لحاف را روی صبا کشید و گفت: «رنگ آن بنفش است.» صبا چند بار با خودش گفت: «بنفش، بنفش.» آن وقت با خوشحالی گفت: «مامان! بنفش مثل گل‏های توی باغچه‏ی مادربزرگ؛ مثل خرس روی لحاف من.» مامان لُپ صبا را کشید و خندید: «آفرین صبا جان! آفرین! بنفش مثل گل‏های بنفشه‏ی خانه‏ی مادربزرگ؛ مثل خرس روی لحاف تو.»لعیا اعتمادیسنجاقکتنظیم: بخش کودک و نوجوان***********************************مطالب مرتبطباغ وحش من چتر هستم. رنگارنگ و زیبا دست های به درد بخور یعنی شادی و سبزی و زندگی دماسنج کتابقصه های پنج انگشت مرغ مگس خوار من شغال هستم خرچنگ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1501]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن