واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قصههاي آويزان به درخت کريسمس!!از دختر کبريت فروش بگيريد تا سرود کريسمس چارلز ديکنز
بچه که بوديم کريسمس برايمان در کارتونهاي تلويزيون خلاصه ميشد. هر سال «اسکروچ» نگاه ميکرديم و براي «دخترک کبريت فروش» اشک ميريختيم اما بقيه اوقات سال زياد ياد اين داستانها نميافتاديم و ميرفت تا زمستان سال بعد. حالا درست است که احساسات کريسمسي ما به تناسب فرهنگمان اصولا زياد نبوده اما ظاهرا در کشورهاي غربي هم داستانهاي کريسمس يک جور حالت فصلي دارند و هم زمان با برف و بابا نوئل و تعطيلات کريسمس سر و کلهشان پيدا ميشود. اما به هر حال کريسمس در ادبيات دنيا جايي براي خودش دارد و بعضي از رمانها و داستانها اصلا در محدوده زماني کريسمس اتفاق ميافتند. شايد نشود گفت داستانهاي مرتبط با کريسمس بهترين آثار نويسندههاشان، هستند اما خب، ممکن است هر سال سر کريسمس خوانده بشوند و اين يعني هميشه مخاطبي براي اين داستانها هست. وارد شدن کريسمس در ادبيات براي خودش داستاني دارد. ظاهرا در اوايل دوره ويکتوريا در قرن نوزدهم، جشن کريسمس رنگ و بوي قبلياش را نداشته و اصلا حال و حوصه اي براي جشن گرفتن نمانده بوده. در واقع انقلاب صنعتي باعث شده بود که جوامع غربي خيلي تغيير کنند و آن قدر بحث کارگر و کارخانه و کار مهم باشد که کسي ياد جشن و شادي و خوش گذراني نيفتد. اما ظاهرا همان وقتها سنت تزيين درخت کريسمس و خواندن سرودهاي کريسمس يواش يواش به فرهنگ غرب بر ميگردد و ماندگار هم ميشود. داستانهايي هم که چارلز ديکنز- نويسنده انگليسي- در همان قرن نوزدهم درباره کريسمس مينويسد، خيلي در به وجود آمدن اين فضاي کريسمس نقش بازي ميکند و سنت داستانهاي کريسمسي در فرهنگ غرب جا خوش ميکند. کريسمس در خيلي از آثار ادبيات کلاسيک غرب جاي خودش را دارد اما بيشتر آنها به اندازه نوشتههاي کريسمسي چارلز ديکنز وارد فرهنگ عامه نشده اند. داستايفسکي/ درخت کريسمس و عروسياين داستان کوتاه فئودور داستايفسکي شايد به اندازه رمانهاي او معروف نباشد اما خيلي تاثيرگذار است. ماجرا را مردي روايت ميکند که به يک مهماني کريسمس دعوت شده اما غير از ميزبان، هيچ کس را نميشناسد و با هيچ کس هم حرف نميزند. او با دقت هم مهمانها را زير نظر گرفته و درباره آنها قضاوت ميکند. نکته جالب درباره داستان اين است که اولش راوي تاکيد مي کند که به يک مجلس عروسي آمده اما بعد ياد يک مهماني کريسمس قديمي ميافتد و شروع ميکند به تعريف کردن ماجراي آن شب کريسمس. اين مهماني ظاهرا به بهانه تولد يک بچه در شب کريسمس ترتيب داده شده اما در واقع براي اين است که آدمهاي پولدار منطقه، همديگر را ببينند و درباره کار و سرمايه گذاري با هم مذاکره کنند. پولدارترين مهمان در اين مجلس که مردي است به اسم – جولين ماستا کوويچ – راوي داستان – اول توجهش به بچهها و کادوهايي که گرفته اند جلب ميشود. اين کادوها به تناسب موقعيت اجتماعي خانواده بچهها داده شده و راوي به خاطر اين خيلي دلزده ميشود، مثلا دختر ميزبان ثروتمند، يک عروسک گران قيمت کادو گرفته در حالي که پسر معلم منطقه، فقط يک کتاب کوچک و بدون عکس نصيبش شده. از طرف ديگر در ميان همين توجه راوي به مهمانان، معلوم ميشود ماستا کوويچ چشمش دنبال دختر ثروتمند ميزبان و جهيزيه احتمالي او در سالهاي آينده است. آن مجلس عروسي که راوي در اول داستان واردش شده در واقع عروسي ماستا کوويچ با همين دختر است؛ پنج سال بعد از آن مهماني کذايي کريسمس. کريستين اندرسن/ دخترک کبريت فروش
هانس کريستين اندرسن داستان غم انگيز کريسمسي را با الهام از اثر يک نقاش دانمارکي به اسم «يوهان توماس لاند باي» نوشت. اين نقاشي در تقويم سال 1843 ميلادي در دانمارک چاپ شده بود و تصوير کودک فقيري را نشان ميداد که کبريت ميفروشد. يک ناشر، اين نقاشي را براي اندرسن فرستاد و از او خواست داستاني بر اساس اين ايده بنويسد. همين طور هم شد و داستان اندرسن دو سال بعد، چاپ شد و شهرت جهاني پيدا کرد. ماجرا درست شب سال نو اتفاق ميافتد و دختر بچه اي که دارد در سرما يخ ميزند آخرين تلاشهايش را ميکند تا کبريتهايش را بفروشد. دختر بچه ميترسد به خانه برگردد اما آن قدر هوا سرد است و آن قدر مردم به او بي توجهند که مجبور ميشود کبريتهايش را يکي يکي روشن کند تا گرم بماند. دخترک کبريت فروش در شعله کبريت همه آرزوهايش را محقق ميبيند و حتي روزهاي خوش گذشته همراه مادر بزرگش را به ياد ميآورد. صبح روز بعد که سال نو شده، دخترک هم به دنيايي ديگر رفته و زندگي اش را نو کرده. ترومن کاپوتي/ خاطره اي از کريسمساين کتاب را ترومن کاپوتي نويسنده کله گنده و قدر آمريکا نوشته و يک جوري هم بيوگرافي او محسوب ميشود. کتاب در سال 1956 ميلادي منتشر شده اما داستانش به دهه 30 ميلادي بر ميگردد. دو بچه از يک فاميل هميشه موقع آغاز تعطيلات کريسمس به همراه خانواده شان کيک ميوهاي ميپزند و آن را براي دوستان و خويشاونداني ميفرستند که در طول سال با آنها مهربان بوده اند. آنها براي درست کردن کيک ميوه اي بادام و فندق جمع ميکنند و خلاصه بهترين خاطره زندگي بچهها همان روزهاي نزديک به کريسمس است. اين کتاب، فضاي ايام کريسمس راتوصيف ميکند اما در عين حال حس تنهايي آدمها هم اصلا از داستان آنها جدا نيست. از طرف ديگر، خانواده اي که هر سال کيک ميوه اي براي کريسمس ميپزند نسبتا فقيرند و خاطرات خوش بچهها هم هر سال تکرار نميشود و همين، خيلي ماجراها را واقعي ميکند. آگاتا کريستي/ پودينگ کريسمسآگاتا کريستي ملکه داستانهاي جنايي هم کريسمس را از داستانهاي جذابش کنار نگذاشته و چندين رمان و داستان کوتاه دارد که وقايع آنها هم زمان با کريسمس يا به مناسبت کريسمس اتفاق ميافتد. دو داستان «پودينگ کريسمس» و «تراژدي کريسمس» و رمان «کريسمس آقاي هرکول پوآرو» حال و هواي کريسمسي دارند. «پودينگ کريسمس» در سال 1960 ميلادي چاپ شده و طبق معمول، هرکول پوآرو در آن حي و حاضر است. در اين داستان، يک شاهزاده قرار است ازدواج کند اما ظاهرا پاي زني ديگر در ميان بوده که جواهر گران قيمت و مهم شاهزاده را هم دزديده. شاهزاده ميترسد که تمام ماجرا به يک آبرو ريزي بزرگ ختم شود و به همين خاطر، قرار ميشود که هرکول پوآرو براي حل ماجرا در مهماني کريسمس خانواده شاهزاده شرکت کند اما پوآرو همان شب يادداشتي دريافت ميکند مبني بر اين که از پودينگهاي کريسمس چيزي نخورد و البته کار درستي هم هست. چون يکي از مهمانها با خوردن پودينگ کريسمس واقعا به دردسر ميافتد. در رمان «کريسمس هرکول پوآرو» هم قتلي همزمان با شب کريسمس اتفاق ميافتد و ميزبان ثروتمند يک خانه به شکل فجيعي کشته ميشود. هرکول پوآرو که در مهماني مقتول شرکت داشته شخصيت تمام مهمانها و انگيزههاي احتمالي آنها را بررسي ميکند و قاتل را هم طبق معمول تحويل عدالت ميدهد. آنتوان چخوف/ ونکااين داستان غم انگيز آنتوان چخوف يکي از معروفترين نويسندههاي داستان کوتاههاي کريسمسي است. ونکا پسر بچه نه ساله اي است که مجبور شده در مسکو به سختترين کارها تن بدهد و تنها در شب کريسمس مدت کوتاهي تنها مانده و از اين فرصت استفاده کرده تا براي پدربزرگش نامه بنويسد. ونکا يادش ميآيد که وقتي کوچک بود، موقع کريسمس همراه پدر بزرگش به جنگل ميرفت تا درخت کريسمسي براي ارباب بياورند. ونکا در نامه اش به پدر بزرگ التماس ميکند که بيايد و او را از مسکو پيش خودش ببرد چون خيلي دارد به او سخت ميگذرد. نامه تمام ميشود و ونکا آن را در پاکت ميگذارد اما تنها چيزي که رويش مينويسد اين است : «برسد به دست پدر بزرگ در دهکده!» او هيچ اطلاعات ديگري ندارد. چارلز ديکنز/ سرود کريسمس
اين نوشته چارلز ديکنز، گاو پيشاني سفيد داستانهاي کريسمسي است. «سرود کريسمس» داستان يک مرد پير و بياحساس و خسيس به اسم ابنزر اسکروچ است که هيچ علاقه اي به کريسمس و شادي ندارد. او در لندن زندگي ميکند و دقيقا معلوم نميشود که شغلش چيست اما به هر حال پول خيليها را بالا ميکشد و بهره آن را نصيب خودش ميکند. دو رو بر اسکروچ، آدمهايي هستند که به زندگي عادي و شاد درميان خانواده اهميت ميدهند و پول را همه چيز نميدانند اما خود اسکروچ دائم نشان ميدهد که از فقرا نفرت دارد و ترجيح ميدهد که سر به تن آنها نباشد، اسکروچ آدم تنهايي است و حتي ازدواج هم نکرده. البته او نامزدي به نام بل داشته و ميخواسته با او عروسي کند اما به خاطر اشتهاي سيري ناپذيرش براي پول جمع کردن، دائم عروسي را عقب انداخته و آخر سر هم بل او را ترک کرده است؛ بنابراين، اسکروچ طبق معمول همه سالهاي زندگياش، کريسمس را به تنهايي سپري ميکند ولي موقع خواب، روح يک دوست قديمي سراغش ميآيد؛ دوستي که مثل خود اسکروچ خسيس و کوتاه بين بود. اين، تازه اول کار است و بعد از آن روحهاي «کريسمس گذشته»، «کريسمس حال» و «کريسمس آينده» هم سر اسکروچ خراب ميشوند و او مجبور ميشود حقيقت زندگياش را در اين زمانها واقعا ببيند و تصميم به تغييرشان بگيرد. ظاهرا حالا ديگر حس وجود فرشتهها و ارواحي که زندگي آدم را آخر هر سال بررسي ميکنند يکي از مضمونهايي است که در فرهنگ مردم در کشورهاي غربي هم جا افتاده و با کريسمس عجين شده. از طرف ديگر، شخصيت اسکروچ آن قدر در زندگي مردم وارد شده که در فرهنگهاي لغت هم کلمه اسکروچ به عنوان آدمي خسيس و تنگ نظر و حتي بدجنس معني ميشود و مردم هم خيلي از آن استفاده ميکنند. منبع: هفته نامه همشهري جوان/ شماره 244تنظيم براي تبيان : زهره سميعي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 843]