تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهشت را درى است كه ريّان ناميده مى شود از آن در، جز روزه داران وارد نشوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837651264




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یک جمجمه و دو سنگ(1)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: یک جمجمه و دو سنگ(1)
گورستان
مرد از گورستان شهر می‏گذشت. نگاهی به بیابان انداخت. گردبادی می‏وزید. از اول قبرستان شروع می‏شد و مانند رقص دیوان به دور خود می‏پیچید. از روی سنگ قبرها می‏گذشت و ذرات‏ریز شن و ماسه را به چشم مرد می‏پاشید. مرد با پشت دست چشمش را مالید. چشمش به خارش و سوزش افتاده بود. اندکی بعد، باد پیچک آرام گرفت. آفتاب کرخت کننده دم غروب، به تنش می‏مالید. ذرات ریز عرق بر پیشانی‏اش برق می‏زد. مرد روی قبرها را یکی یکی نگاه کرد. حس کرد بیشترشان را می‏شناسد.- این پدربزرگ من است. چقدر خسیس و گدا بود. همیشه با مادربزرگ سر مخارج خانه دعوا داشت. نه خورد و نه برد. گذاشت و رفت. حالا هم بچه‏هاش، اموالش را نوش جان می‏کنند و به قبرش نگاه هم نمی‏اندازند.- اینجا اتاق عمه من است. وه که چقدر وراج بود؛ اما افسانه‏هایش شیرین بود. پیش از اینکه قصّه تعریف کند، خودش قاه قاه می‏خندید. اما حالا کجاست؟ استخوان‏هایش هم خرد شده است. آرام آرام از کنار چند قبر گذشت.- اینجا خانه مادربزرگم است. یادش بخیر. فضول و عجول بود. تو هر کاری دخالت می‏کرد. خوب شد که مرد؛ والا حاضر نبود به این زودی‏ها از دنیا برود. می‏خواست هزار سال عمر کند.مرد نگاهی به قبر کرد و رد شد. خواست به خانه برگردد. نگاهی به دور دست انداخت. آنجا قبرستان مسلمانان بود. با خود فکر کرد: مسلمانان خیال می‏کنند مرده‏هایشان پس از مرگ زنده می‏شوند و در آسایش به سر می‏برند. و لبخندی زد: هرگز! هرگز! دوباره به گورها نگاه کرد و دستی تکان داد: راحت بخوابید. خواست برگردد که چیزی نظرش را جلب کرد. یک لحظه ایستاد و نگاه کرد. جلو پایش قبری دهان باز کرده بود. مرد جلو رفت. شکاف ته قبر سیاهی می‏زد. چیزی به چشمش خورد. خوب نگاه کرد. سفیدی استخوان بود. کنار گور نشست. حس کرد انگار صاحب گور را می‏شناسد، چند لحظه به استخوان‏های سفید زل زد. بعد جستی زد و در قبر رفت. دست دراز کرد و استخوانی گرد و بزرگ را بیرون کشید و در زیر آفتاب غروب به آن چشم دوخت. چهره درهم کشید و چند لحظه با تعجب به آن نگاه کرد. - چه جمجمه سالمی!بعد راه افتاد به طرف شهر. در راه به حدقه‏های درشت جمجمه نگاه می‏کرد. بینی‏اش را خاک خورده بود. تنها استخوان‏ نازک و کوتاهی به جا بود. ناگهان همه خاطرات برایش زنده شد. سال‏های پیش را به یاد آورد.- یادت می‏آید پنجاه سال پیش را؟ چه زود گذشت؟ چه چشم‏های زیبا و سیاهی داشتی. چه موهای لطیفی داشتی. کو آن چشم‏های زیبا؟ کو آن بینی کشیده؟از سوراخ حدقه نگاهی به داخل جمجمه انداخت و گفت: پس مغزت کو؟ آن را هم که از دست داده‏ای. با آن زرنگی‏هایی که تو داشتی فکر نمی‏کردم به این زودی بی‏مغز شوی. ولی هر چه باشد برای من گران قیمت هستی. کلی ارزش داری. تو را پیش خلیفه مسلمانان می‏برم و محکومشان می‏کنم.بعد نگاهی به جاده نزدیک شهر انداخت. حس کرد کسی به طرفش می‏آید. فورا روی زمین خم شد. پته دستمال را باز کرد و جمجمه را در آن گذاَشت، گره زد و به راه افتاد.شب دور از چشم زن و فرزند، جمجمه را در گوشه اتاق پنهان کرد و به بستر رفت. شب از نیمه گذشته بود که جمجمه به سراغش آمد.با پاهایی دراز و دست‏هایی نیرومند به طرفش آمد. مرد در بستر می‏غلتید ازاین پهلو به آن پهلو. جمجمه قهقهه می‏زد. مرد فریاد می‏کشید. جمجمه دست‏های اسکلتی‏اش را جلو آورده بود و گلوی مرد را می‏فشرد. مرد احساس خفگی می‏کرد. نفسش تنگ آمده بود. قیافه‏اش در هم بود. می‏خواست دکمه‏هایش را از هم باز کند، یک دفعه با یک حرکت برخاست و در بستر نشست. چشم‏ها را با پشت دست مالید. سپیده سر زده بود. مرد ایستاد و به طرف گوشه اتاق گردن کشید. جمجمه سرجایش به مرد نگاه می‏کرد. دست دراز کرد و آن را برداشت. با انگشت ضربه‏ای به آن زد: تق.- بی‏معرفت می‏خواستی مرا خفه کنی؟!صدای پایی شنید. زود جمجمه را در دستمال پیچید و پنهان کرد. صبحانه خورد و به راه زد. آن‏چنان خوشحال بود که انگار خواب دیشبی را ندیده است؛ گویا کوچه‏ها او را به جلو می‏کشیدند. خودش هم درست نمی‏دانست چرا این‏قدر دوست دارد آن را نزد خلیفه ببرد. ناگهان حس کرد دیوارهای بلند دارالاماره در برابرش ایستاده است. ایستاد. مردی که دم در ایستاده بود پرسید: با که کار داری؟گفت: با خلیفه، خلیفه مسلمین.دربان نگاهی به دستمال مرد انداخت و گفت: چه‏ کاری؟گفت: کاری که خود، باید به او بگویم.نگهبان به دارالاماره رفت و برگشت و به مرد گفت: می‏توانی بروی. مرد به درون رفت. خلیفه و همراهان در اتاق بزرگی نشسته بودند. مرد سلام کرد و نشست. خلیفه، مرد را ورانداز کرد و گفت: تو را در مدینه ندیده‏ام. در جماعت مسلمانان شرکت نمی‏کنی؟مرد گفت: مسلمان نیستم؛ اما آمده‏ام تا درباره دین شما گفت‏ و گو کنم. شما مسلمانان گمان می‏کنید مرده‏هایتان پس از مرگ زنده می‏شوند و در آسایش و خوشی به سر می‏برند.ادامه دارد...برگرفته از کتاب یک صدف از هزار گوهرتنظیم: بخش کودک و نوجوان**********************************مطالب مرتبطعموجان با هدیه آمد! یک درس تازه(2)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 315]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن