تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):كسى كه نيّت درست داشته باشد، دل سالم و پاك دارد، زيرا سالم داشتن دل از وسوسه هاى شيط...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827961300




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سخني درباره وقف و نگاهي به موقوفه غلامي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سخني درباره وقف و نگاهي به موقوفه غلامي
سخني درباره وقف و نگاهي به موقوفه غلامي نويسنده: محمد تقي سالک دادار جهان ملک جهان آن تو کرده است بر وقف خدا هيچ کسي را نبود دست «منوچهري» اگر بخواهيم واژه «وقف» را به پارسي برگردانيم، «ايستادن و پايندگي» خواهد شد، اين واژه در «المنجد» چنين معني شده است: دامَ قائما وسکَن ـ وقف الدار: حبسها في سبيل‏اللّه‏ در لغت‏نامه دهخدا زير اين واژه آمده است: ايستادن ـ وقف کردن بر مساکين و چيزي را براي خدا... و در اصطلاح فقهي: نگهداشت و حبس کردن عين ملکي است بر ملک واقف (نه ملک خدا) و مصرف کردن منفعت آن را در راه خدا و بعضي از فقها گويند: وقف، حبس عين است بر ملک خداي‏تعالي، پس بنابراين، مالکيت ملک آن به خداوند منتقل مي‏شود و در اصطلاح قانون مدني: حبس عين و تسبيل ثمره است بر حسب نيّت واقف...»(1). در فرهنگ فارسي معين و ساير فرهنگها و کتب اصطلاحات نيز معانيي همسان اين نگاشته‏اند که کوتاه‏شده آن چنين است: نگهداشتن سرمايه، خانه، روستا، آبادي يا زميني را براي هميشه بدون اختيار فروش و جابجايي و از ميان بردن آن و سپس بهره رساندن از سود آن به مردم نيازمند و درمانده، و گاه گروهي ويژه از دانشمندان و دانش‏اندوزان، يا به کار بردن آن در موردهاي خاص ديگر، برابر دستور و خواست وقف‏کننده که در اصطلاح فقهي و اداري به آن: عمل به جعل واقف مي‏گويند، و متولي‏ها يا نايب‏التوليه‏ها و... مسئول انجام آن مي‏باشند. چنين است که مي‏بيني، وقف‏کنندگان با ديده خداپسندانه و مردم‏دوستانه و فراگير، گرفتاريهاي توده ناتوان و بي‏پناه و کم‏درآمد رانده‏شده از بارگاه‏هاي زر و زور... را ديده‏اند و در آينده‏اي دوردست براي پايداري نام خود و پاداش دوجهاني آن نگريسته‏اند، اميد آنکه خداي بزرگ بر ايشان، ببخشد و ببخشايد، چنين باد! يکي از روشهاي پسنديده که نياکان ما از دوردست روزگار فراپيش داشته‏اند، وقف کردن خانه يا زميني(روستا، نهر، قنات...) بوده است که برابر خواست خود يا درخواست ديگري، آن را در راه خدا و براي مردم از فروختن و جابجايي براي هـميشـه، باز مي‏داشته‏اند و سود و بهره آن را يا استفاده از عين آن را ـ در مورد مکانهاي وقفي ـ براي گشايش کار درماندگان و گـرفتـاران، نياز مي‏کرده‏اند. اين کار شايسته، چه گرفتاريهايي را که از ميان مي‏برده است و از اين راه چه دلـهايي را کـه شـاد کـرده‏اند، چه دردهايي را که درمان نموده، چه بي‏پناهاني را که سامان بخشيده‏اند چه گرسنگاني را که سير کرده، چه سرمازدگاني را گرم نموده و چه تشنگان وامانده کوير را که از مرگ رهايي داده‏اند. سنّت وقف ويژه کشورهاي اسلامي و شرقي نيست، در کشورهاي غربي و حتي در نقاط دورافتاده جزاير استراليا و آفريقا و در ميان سرخ‏پوستان آمريکاي جنوبي نيز اين سنّت وجود داشته و اين اقوام براي معابد و پرستشگاهها و کليساها و صومعه‏ها و ديرهايشان موقوفه‏هايي را اختصاص داده‏اند. به ويژه در مصر باستان و يونان و چين و هند و ژاپن و روم و بابل و فلسطين، قبل از اسلام نيز موقوفاتي وجود داشته که براي جريان کار معابد و صومعه‏ها و پرستشگاهها و بازسازي آنها و گذران زندگي اسقفها، برهمنها، کاهنها، از درآمد آن بهره مي‏گرفته‏اند و خود نيز آن را سرپرستي مي‏کردند و به دانش‏آموزان مدارس وابسته به معابد، خدمات لازم را مي‏دادند. وقف در ايران پيش از اسلام، پيشينه‏اي روشن دارد؛ زيرا براي نگهداري از مهرآوه‏ها، آتشکده‏ها، آتشگاهها، و برپا داشتن آتش «زراتشت» و آسايش زندگي مغان، موبدان، هيربدان... از درآمد زمين و خانه و باغهاي وقف‏شده بهره مي‏گرفتند. بنگريد به اين قسمت از تاريخ زندگي روستاييان ـ جلد اول صفحه 330 نوشته غلامرضا انصاف‏پور که مي‏نويسد: «از عمده‏ترين زمينهاي فئودالي، املاک خالصه و وقفي بود. پرستشگاهها، همچنان که دوران هخامنشي، بر املاک وسيع يا روستاهاي فراوان و بردگان بي‏شمار، تسلط داشتند و فرمانروايي مي‏کردند، سلوکيان و اشکانيان قلمرو آنان را محترم مي‏شمردند. اين زمينها يا از طرف پادشاه يا به وسيله بزرگان و فئودالها در هر جا به منظور جلب رؤساي موبدان به پرستشگاهها، اعطا مي‏شد و کشاورزاني که در زمينهاي آن کار مي‏کردند مي‏بايست باج آن را به هيربد يا کاهنان بزرگ بدهند.» و باز در همين مورد در ص440 اين کتاب مي‏خوانيم: «کريستين من مي‏نويسد: موبدان در زمان ساسانيان داراي املاک و عقار و ثروت هنگفت بودند که از راه جرائم ديني، عشريه، صدقات عايدشان مي‏گرديد... حمزه بن حسن اصفهاني مي‏نويسد: از پادشاهاني که آتشکده ساخته و ديهها بر آنها وقف کرده، يکي خسروپرويز است که آتشکده‏اي در بارمان کرمان ساخته بود... گذشته از پولي که معابد از خزانه مرکزي مي‏گرفته‏اند خراج برخي ديهها وقف برخي از معابد بوده است که موبدان درآمد آن ديهها را خود مي‏گرفته و خرج مي‏کرده‏اند. به طور کلي مي‏توان گفت، در زمان ساسانيان اغلب درآمد وقف نصيب موبدان مي‏شد و ديوان موقوفات بر اموال وقفي، نظارت داشته است. در ماتيکان هزاردستان، مطالبي راجع به زمينهاي وقفي آمده؛ مثل اقسام قراردادهاي مربوط به هبه و بخشيدن زمين يا حتي استفاده از قنوات و هبه‏هاي موقت و رهن املاک و وقف املاک به شرط آنکه متصدي وقف دعاهايي براي راحت روح واقف بخواند...»(2). پس از ظهور اسلام اين روش پسنديده؛ يعني وقف با تأثيرپذيري از جهان‏بيني اسلامي و اعتقاد به معاد به صورتي استوار و جهت‏دار مطرح گرديد و روزبه‏روز بر شمار موقوفات گونه‏گون افزوده شد، بسياري از مسجدها، مدرسه‏ها، خانقاه‏ها، تکيه‏ها، داراي زمين و باغ و کشتزار شدند. البته وقف در طول تاريخ اسلام در دوره‏هاي مختلف حاکميت خلفا و شاهان دستخوش فراز و نشيبهايي شده است با مراجعه به تاريخ بسياري از موقوفات آستان قدس رضوي و برخي حرمهاي امامزادگان و بقاع و مزارات مي‏بينيم که قديمي‏ترين آنها از قرن ششم نمي‏گذرد و از آن به بعد است که سال به سال تعداد رقبات موقوفه افزوني مي‏گيرد، از فرمانرواياني که کارهايشان در اين زمينه چشمگيرتر بوده، مي‏توان از سنجر سلجوقي، سلطان محمد خدابنده ايلخان مغول، شاهرخ تيموري و همسر نيکوکار و بلندهمت او، گوهرشاد آغا که مسجد گوهرشاد مشهد و دو رواق بزرگ از حرم پاک امام هشتم به دستور و نفقه او ساخته شده است و بايسنغر ميرزا فرزند گوهرشاد آغا، امير عليشيرنوايي ـ وزير ابوسعيد بهادر ـ پادشاهان صفوي، بويژه شاه‏عباس بزرگ، نادرشاه افشار و برخي از شاهان قاجار نام برد. ولي در مورد موقوفه‏هاي عام (هزينه‏هاي عمومي، عزاداري، اطعام) وضع اين‏چنين نيست. اصولاً موقوفه‏اي از اين دست، با سابقه‏اي طولاني نمانده است و به ندرت قدمت موقوفات عام به سه‏سده مي‏رسد، به ويژه که هر چند گاه يکي از زورمداران، اين نوع موقوفات را به دليل‏هاي گوناگون تصرف کرده‏اند و باز مردم خيرانديش به سيره گذشته به کار وقف کردن براي مصارف عمومي، روي آورده‏اند و گروهي از نيازمندان در ازاي روزگار از آن بهره گرفته‏اند و به روان پاک نيکوکاران درود فرستاده‏اند. شايد، آخرين‏باري که اين موقوفات به ضبط حکومتي درآمدند به فرمان نادرشاه افشار بود. در اين‏باره به قسمتي از تاريخ اجتماعي ايران، نوشته مرتضي راوندي، ج4 توجه فرماييد: «... نادر با روحانيون و شيعه، رابطه خوبي نداشت، براي تضعيف آنها، قسمت اعظم زمينهاي موقوفه را به ارزش يک ميليون تومان ضبط کرد، با اين‏حال پس از پايان عصر نادري و سپري شدن دوره فترت و آشوب و استقرار حکومت قاجاريه، بار ديگر سنن قديم تجديد شد. در دوره قاجاريه، کساني که به وقف دارايي خود اقدام کرده‏اند، کم نيستند. ص759» وقف در ايران پيش از اسلام پيشينه‏اي روشن دارد، زيرا براي نگهداري از مهرآوه‏ها، آتشکده‏ها، آتشگاهها و برپا داشتن آتش «زرتشت» و آسايش زندگي مغان، موبدان، هيربدان... ازدرآمد زمين و خانه و باغهاي وقف شده بهره مي‏گرفتند. موقوفه‏هاي «اولادي» و «غلامي» که هم «عين» آن و هم درآمد آن، دراولاد يا پسران محدود مي‏ماند به حقيقت، وقف در معني عام کلمه به شمار نمي‏آيند؛ زيرا فقط باقيمانده ارثي مي‏باشند که از پدري به پسري واگذار مي‏شود، با اين چاره‏انديشي که ملک پدري سالهاي سال، براي پسران به‏جا مي‏ماند و از خانواده بيرون نمي‏شود که اين کار، خود نوعي زيرکي و هوشياري است. موقوفه «غلامي»، وقفي است که پدري ثروتمند و احيانا دلبسته به پسران و دلسرد از دختران ـ از يک ديدگاه ـ و دورانديش ـ از ديدگاه دوم ـ آب و زمين يا خانه و باغهايش را وقف بر پسران خويش مي‏کند که فقط آنها و پسران آنها، از آن بهره ببرند. انديشه بلند واقفان در اينجا شايسته است، نگاهي گذرا به بلندي انديشه وقف‏کنندگان؛ آن نيک‏انديشان و مردم‏داران خداجوي، بيندازيم و ببينيم، در کار وقف و ايثار چه ديد فراگير و مردم‏گرايانه‏اي داشته‏اند و به کوچکترين و دورترين نياز همگان پرداخته‏اند. در بسياري از نمونه‏ها، دورانديشي واقف آن چنان به ظرافت و باريک‏بيني انجاميده که هر کس ـ اگرچه دشمن ـ به خيرخواهي درود و آفرين مي‏فرستند و روح «صاحب خير» را با طلب رحمت خدا شاد مي‏کند. چه بسيار تشنگان راههاي کويري که با کفي آب از حوضي در دل کوير سيراب مي‏شوند و با خشنودي درون و با همه پاکدلي و رضايت خاطر، به روان سازنده بنا و واقف آن درود مي‏فرستند که آنها را با اين کار مردمي از نيستي و مرگ رهايي داده‏اند.(3) ما در «خوسف» بيرجند، موقوفه‏اي داريم ـ يا داشتيم ـ اين موقوفه ويژه کارمزد کساني بود که به هنگام بارندگي فروردين‏ماه ـ بروند و اين حوضها را در دوردستها از آب رودهاي سيلاب‏مانند، پر کنند يا لاي‏روبي و بازسازي نمايند تا کاروانهاي کويرزده تشنه‏لب را از خطر مرگ برهانند. از آنجا که نگارنده سه‏سال کارهاي اداري بخشي از اوقاف خوسف را سرپرستي کرده است به نکات ريز و باريکي در کار وقف و انديشه خيرخواهانه واقفان برخورد نموده که شگفت‏آور و آموزنده مي‏باشد. از آن شمارند موقوفه‏هايي چون: تهيه روغن براي روشنايي پله‏هاي آب‏انبار از محل درآمد زمين زراعتي؛ شستن و لايروبي و آب کردن آب‏انبارهاي بزرگ محل که شرايط ويژه‏اي داشت و آب‏سردکن تابستاني بي‏مزد و منّت و تمام‏نشدني شهرک خوسف بود و گرمازدگان روستاهاي اطراف و کشاورزان تشنه و بازگشته از دروگري را، کف آب سردي از اين آب‏انبارها جاني تازه مي‏بخشيد و آنان را وامي‏داشت تا بي‏درنگ با سپاس و شادي فراوان به روان صاحبان خير درود بفرستند. من هيچ‏گاه آن چنان درود فرستادن صادقانه و بي‏ريا را براي درگذشتگان نديده‏ام. همچنين دانه دادن کبوتران مسجد؛ آب کردن حوض بزرگ مسجد جامع براي وضو گرفتن (دست نماز) از چاه در قديم و بعدا از قنات؛ آب رساندن به حوض مدرسه طلاب (دبستان ابن‏حسام)؛ اذان‏گفتن در بالاي بام مسجد و بالاي تخت آرامگاه ابن‏حسام؛ آب کردن حوضهاي سرپوشيده چندگانه داخل خوسف براي آب خوردن روزانه در غير تابستان؛ تهيه فرش براي مسجدها؛ پرداخت شهريه پيشنمازها و مسأله‏گويان بعد از نمازها؛ جا دادن مسافران غريب (شبيه‏خوانها، کوليها)؛ تهيه کفن و هزينه دفن بي‏کسان و درماندگان؛ تهيه سوخت و روغن براي مشعلهاي باشکوه روشنگر شبهاي دهه اول محرم در حسينيه‏ها به منظور سينه‏زني و «حيدر، علي» کردن که بسيار با ابهّت و پرشکوه بود و به شکل رنگ‏باخته‏اي هنوز باقي است. پرداخت مزد مردي که تکيه‏ها را به هنگام عزاداري پرده‏هاي سياه و آويزه‏هاي رنگين (چارقدمانند) مي‏آراست چاي فراهم مي‏کرد و مي‏ريخت که باغي کوچک براي دستمزد اين شخص در اختيارش بود. هزينه تعمير پايابها، مقبره‏ها، راهها، پلها و...؛ فراهم کردن چوب براي ستونهاي نخلهاي روز عاشورا و آوردن آن به قتلگاه و... آماده کردن نان يا خرما براي پاي نخل و مشعل و علمها و تهيه چوب و پارچه سياه و چارقد و سرطوق براي علم نيز از همين اعمال صادقانه بود و شگفتا که اين همه غير از موقوفه‏هاي بزرگ و گسترده‏اي بود که براي مسجدها و حمامها و مدرسه طلاب و عزاداريهاي پراکنده و دهه‏هاي محرم و اطعام کردن ـ آش دادن (آش حسين ـ آش حسن و...) ـ و سرپرستي ايتام و قرائت قرآن و روزه گرفتن و افطاري دادن و شهريه طلاب و استادان و ساير موارد مهم ديگر درنظر گرفته بودند و هر يک خود به تنهايي شايان توجه و قابل بحث است. در اينجا بايد افزود که چون بيشتر اين موقوفه‏ها در اختيار مردم بوده کم‏کم از ميان رفته‏اند. و گاهي نيز متوليها از افراد خانواده واقف بوده‏اند که در اين حال مي‏توان آن را نوعي وقف اولادي شمرد، اين وقفها به خواست متولّي خرج و گاه حيف و ميل مي‏شد و در پايان در املاک شخصي آنها فرو مي‏رفت و گم مي‏شد. در آن زمان، اوقاف به دو گونه: «متصرفي» و «غيرمتصرفي» تقسيم شده بود که شايد اکنون نيز چنين باشد متصرفيها در اختيار اداره اوقاف بود که کار اجاره دادن و رسيدگي به ساير امور آن را انجام مي‏دادند و از محل درآمد آن پس از برداشت حق‏النّظاره و حق‏التوليه که ده‏درصد بود، نسبت به بقيه آن به جعل واقف عمل مي‏کردند؛ ولي از درآمد غيرمتصرفيها که در اختيار مردم بود، اداره اوقاف فقط، 5% حق‏النظاره را مي‏گرفت و متولي اگر باانصاف و باايمان بود و احساس مسؤوليت مي‏کرد، برابر وصيّت و سفارش واقف که گاهي يکي از اجداد يا وابستگان پيشين او بود رفتار مي‏کرد. برخي از اين موقوفات کم‏کم از ميان رفت و باقي آن به تصرف اوقاف درآمد، در مورد متصرفيها نيز با تأسف بايد گفت که در رژيم گذشته آنها را نخست به اجاره 99ساله به کشاورزان دادند و بعدها نيز با ارزاني به آنها فروخته شد، بدين طريق مي‏توان گفت بار ديگر کار از ميان رفتن موقوفات، تکرار شد و بر بسياري از آنها همان رفت که در زمان «نادر» و پيش از آن رفته بود. اينکه در خوسف بيرجند، که روزگاري از غني‏ترين مراکز وقف بود، ديگر نشاني از موقوفات، به‏جا نمانده و آن روش پسنديده گذشتگان به فراموشي سپرده شده است. با شگفتي و تأثر بايد گفت که ديگر نه نشاني از خيرانديشي و مهرباني و گذشت برجاست و نه دست دهنده و چشم مهرآميزي به سوي بينوايي متمايل مي‏شود؛ نه تعزيه شکل گرفته و پاياني برپا مي‏شود و نه هيمنه و اعتباري در تعزيه‏هاي متفرقه به چشم مي‏خورد؛ نه اطعامي صورت مي‏گيرد و نه شوقي در دلها و نه نوري در ديده‏ها ديده مي‏شود، همه نوميد و غمزده‏اند که آينده تاريک است و ماه محرم کم‏رنگ و تعزيه‏ها بي‏نظام و بدون نقطه‏اتکايي و هدايت‏کننده‏اي؛ زيرا نه وقفي در کار است، نه عالمي هدايتگر که مردم را جهت بخشد و از درآمد اوقاف به تعزيه‏ها و حسينيّه‏ها شکوهي بدهد. ديرسالي است که مردي و مردمي و مهرباني و همدردي و همدليها به همراه آب سرد خوشگوار نهرهاي اين شهرک به ديار خاطره‏ها و يادها رفته‏اند و اينک ما بايد بر آن يادواره بپردازيم و از آن چون گذشته‏هاي دور سخن بگوييم. دردا که ديگر درد همنوع و رنج هم‏وطن احساس نمي‏شود و شگفتا که کسي در سنّت وقف ويژه کشورهاي اسلامي و شرقي نيست، در کشورهاي غربي و حتي در نقاط دورافتاده جزاير استراليا و آفريقا و در ميان سرخپوستان آمريکاي جنوبي نيز اين سنت وجود داشته و اين اقوام در معابد و پرستشگاهها و کليساها و صومعه‏ها و ديرهايشان موقوفه‏هايي را اختصاص داده‏اند. چنين موقوفه‏هايي (غلامي ـ اولادي) را نمي‏توان از موقوفات سودمند و کارگشا دانست؛ و چنين واقفي را نمي‏توان با واقف بلندانديش خيرخواه و دورنگري که به فراسوي زمان مي‏نگرد و همگان در ديد او يکسان و باارزشند برابر گرفت. چه بسيار تشنگان راه‏هاي کويري که با کفي آب از حوضي در دل کوير سيراب مي‏شوند و با خشنودي درون و رضايت خاطر به روان سازنده واقف آن درود مي‏فرستند که آنها را با اين کار مردمي، از نيستي و مرگ رهايي داده‏اند. عزاي اين همه نعمت‏هاي ارزنده خدايي به سوگ ننشسته و غمنامه نمي‏پردازد. گويي داغ اين از دست‏رفته‏ها آن چنان سوزان است که هنوز به سبب گرمي زخم، ژرفاي فاجعه را کسي احساس نمي‏کند! باري به دنبال اين بخش، بايد افزود که نمونه اين فراگيري را که در موقوفات «خوسف» بوده است مي‏توان در بيشتر وقفها و جاهاي ديگر ديد، به ويژه در دو موقوفه تاريخي و عظيم غازان‏خان ـ ايلخان مغول قرن هفتم ـ و خواجه رشيدالدين فضل‏اللّه‏ همداني ـ وزير و پزشک و مورخ نامدار ايراني در عهد ايلخانان ـ که بسيار گسترده و چشمگير به همه نيازهاي مردم پرداخته شده است. اين فراگيري به گونه‏اي است که خواننده متن وقفنامه به شگفتي فرو مي‏رود و مي‏انديشد، آن همه دورانديشيها، پيش‏بينيها و خيرخواهيها در کار دستگيري از مردم بي‏نوا و درمانده که در مؤسسات جنب مدارس عظيم آن در نظر گرفتند، آيا به درستي، براي يکبار هم که شده به کار گرفته شد و بي‏چارگان از آن به نوايي رسيدند يا نه؟ از اين که بگذريم، به اين نکته مي‏رسيم که آن همه بلندانديشي و کارآگاهي و نيک‏خواهي و مردم‏شناسي و انسان‏دوستي که بي‏گمان بهروزي و آسايش توده و پيشرفت دانش‏پژوهان را در پي داشته و نيز خشنودي خدا را در برابر داشته است، چرا در همه روزگاران، آيينه رفتار ديگران نگشته و از آن پيروي نکرده‏اند يا دست‏کم پاس آن را به خوبي نگه نداشته‏اند. مي‏بينيم که هنوز ساختمان ربع رشيدي(4) تمام نشده و کار تدريس در مدارس آن شروع نگشته آن را ويران مي‏کنند و آوارگان و بينواياني که به اميد بهره‏گيري از آن گرد آمده‏اند، آواره‏تر مي‏گردند. همچنين موقوفات غازان‏خاني، دچار دستبرد ايلخانهاي ديگر مغول گشته و از ميان مي‏رود. دردمندانه بايد گفت، آنها نيز دچار سرنوشت تيره و مبهمي شدند که موقوفه‏هاي بي‏شمار ديگر در گذشته و حال، به آن دچار شده‏اند تا جايي که مي‏توان گفت بيشتر زمينهاي قديم کشاورزي در شهرها و روستاهاي ايراني زماني موقوفه بوده‏اند و با تصرفهاي زمان و اشخاص، اينک در شمار املاک شخصي مردم درآمده‏اند و گاه ممکن است اين سرنوشت در مورد زميني چند نوبت تکرار شده باشد. به دنبال تقسيم‏بندي چند گانه موقوفه‏ها، چون: عام، خاص، اولادي و.... به گونه‏اي از وقف مي‏رسيم که به «موقوفه غلامي» معروف است از اين نوع براي نمونه، يک مورد در موقوفات خوسف ديده مي‏شود. تا جايي که نگارنده بررسي و پرس‏وجو کرده است از اين‏گونه وقف در جاهاي ديگر کمتر ديده شده است. اگرچه گونه ديگر از وقف به نام «اولادي» نزديک به آن مي‏باشد؛ ولي اين دو اندکي با هم دوگانگي دارند؛ چه وقف اولادي برابر تعريف لغتنامه دهخدا اين است: آنچه بر فرزندان وقف کنند که ديگري را از حق آن استفاده نباشد.(5). به طوري که ديده شده اين وقف نيز مي‏تواند دوگونه باشد: يکي اين‏که توليت موقوفه در اولاد ارثي باشد ـ به ويژه فرزند ارشد پسر ـ و ديگر اينکه درآمد موقوفه زير نظر بزرگ خانواده، بين اولاد ـ ذکور و اناث ـ تقسيم مي‏شود و هر چه سالها پيش مي‏روند و فرزندان بيشتر مي‏شوند، سهم درآمد نيز کوچکتر و مقدار آن کمتر مي‏گردد(6). اما موقوفه «غلامي» از گونه‏اي ديگر است؛ وقفي است که پدري ثروتمند و احيانا دلبسته به پسران و دلسرد از دختران ـ از يک ديدگاه ـ و دورانديش ـ از ديدگاه دوم ـ آب و زمين يا خانه و باغهايش را وقف بر پسران خويش مي‏کند که فقط آنها و پسران آنها از آن بهره ببرند و به همين‏گونه، پشت‏به‏پشت پيش رود؛ در حالي که دختران به افسوس در آن مي‏نگرند و از آن بهره‏اي ندارند. چنانچه ديدگاه نخست را برابر چشم داريم و پدري را دلزده از دختران بدانيم و نااميد از شايستگي آنها، جاي بسيار اندوه و دلتنگي است که کاري ناپسند و ستم‏آيين است و بي‏گمان از ديدگاه اسلام نيز مورد پسند و تأييد نيست، و اگر از ديدگاه دوم که آن را دورانديشانه ناميديم، اين وقف انجام شده باشد مي‏توان آن را پذيرفت، بدين انديشه که پدر ـ واقف ـ با خود سنجيده است که پسران بايد هزينه زندگي خود و کابين زن را برتابند، پس مي‏شايد که توانمند باشند؛ ولي دختران بدين سرمايه، نياز ندارند و ديگران ـ شوهران ـ هزينه زندگي آنها را مي‏پذيرند و نازشان را نيازمندي ديگر به ديده مي‏کشد و از سويي از خانه پدر «جهيزيه» ـ ساز عروسي ـ به همراه خويش به سراي داماد مي‏برند، اگر چنين باشد شايد بتوان کارکردِ موقوفه غلامي را پسنديده دانست. موقوفه غلامي خوسف که اينک برجاست، عبارت است از چندين زمين کشاورزي و چندين باغ ميوه که برابر سفارش و قرارداد واقف پس از هر پدري فقط به پسران واگذار مي‏شود و دختران از آن بهره ندارند. اگرچه اين زمين و باغها در ابتدا يکجا و بزرگ بوده است؛ ولي بر اثر زياد شدن فرزندان پسر در پشتهاي بعدي به بخش‏هاي کوچک و کوچکتري تقسيم شده است. اينک اين مجموعه به نام زمين و باغهاي غلامي ناميده مي‏شود؛ اگرچه بر اثر خشکي نهر «موسيان» که آنها را آب مي‏داده است باغها خشکيده است و اين موقوفه ديگر بازدهي ندارد. در اينجا بي‏مناسبت نيست افزوده شود که در گذشته دور؛ يعني در ديار سامانيان ـ بخارا ـ نيز نمونه تاريخي اين موقوفه را مي‏توان در «موليان» ديد که به «جوي موليان» در ادب پارسي نامبردار شده است. پادشاهان ساماني ـ اميراسماعيل و اميرنصر ـ نهري پرآب و سودبخش ـ جدا شده از جيحون ـ را به غلامان ويژه خود اختصاص دادند(7) که هنوز اين شهر و نام و ياد آن به سبب رودخانه پرآب جيحون ـ آمودريا ـ و شعر شيوا و خاطره‏انگيز استاد شاعران، «رودکي» در خاطره‏ها به يادگار مانده است. بوي جوي موليان آيد همي ياد يار مهربان آيد همي ريگ آموي و درشتي راه او زير پايم پرنيان آيد همي آب جيحون از نشاط روي دوست خنگ ما را تا ميان آيد همي (8). مي‏دانيم که واژه «غلام» برابر است با «مولي» که به دو معني متضاد «آقا و بنده» آمده است. بنابراين «جوي موليان» درست، برابر است با نهر غلامان و مناسبت نزديکي دارد با موقوفه غلامي. از طرف ديگر «غلام» به معني پسر نيز مي‏باشد. در قرآن مجيد، آنجا که خداوند بشارت فرزندي به زکريا(ع)، پيامبر بني‏اسرائيل مي‏دهد، مي‏فرمايد: «اي زکريا به درستي که ما مژده مي‏دهيم تو را به غلامي ـ پسري ـ که نام او يحيي است(9) و غلام به اين معني در ادبيات فارسي (نظم و نثر، ـ بسيار زياد به کار گرفته شده است. از اين همه آشکار مي‏شود که در موقوفه غلامي، منظور پسران مي‏باشد و غلام در اين ترکيب به معني قديم و اصيل خود که پسر و پسربچه مي‏باشد، آمده است؛ نه به معني تازه آن که برده و بنده است و هم‏اکنون آن را در نامهاي ترکيبي پسران، چون: غلامحسين و غلامحسن و غلامحيدر و غلام نبي و غلامعلي و... مي‏بينيم. در پايان اين بخش از مقاله بجاست به اين نکته اشاره کنم که چنين موقوفه‏هايي (غلامي ـ اولادي) را نمي‏توان از موقوفات سودمند و کارگشا ناميد؛ از آنکه به حقيقت، وقف کردن، آن گاهي پسنديده مي‏باشد که درماندگان را دستگيري کند و بي‏نوايان را ياري دهد. با اين يادآوري موقوفه‏هاي نامبرده (اولادي ـ غلامي) که هم عين آن و هم درآمد آن، در اولاد يا پسران محدود مي‏ماند به حقيقت؛ وقف در معني عام کلمه به شمار نمي‏آيند؛ زيرا فقط باقيمانده ارثي مي‏باشند که از پدري به پسري واگذار مي‏شود، با اين چاره‏انديشي که ملک پدري، سالهاي سال، براي پسران بجا مي‏ماند و از خانواده بيرون نمي‏شود که اين کار، خود نوعي زيرکي و هوشياري است. پس چنين واقفي را نمي‏توان با واقف بلندانديش خيرخواه و دورنگري که به فراسوي زمان مي‏نگرد و همگان در ديد او يکسان و باارزشند برابر گرفت(10). پی نوشت:1- رجوع شود به ذيل اين واژه در لغت‏نامه دهخدا و المنجد. 2- تاريخ زندگي روستاييان، جلد اول. 3- شايد واقفي که چنين کار خيري کرده است، خود روزي در آن راه و آن کوير، رنج جانگير تشنگي را ديده است. سعدي بزرگ مي‏فرمايد: سل المصانع رکبا تهيم في‏الفوات ـ تو قدر آب چه داني که در کنار فَراتي!. 4- رجوع شود به تاريخ اجتماعي ايران، تأليف مرتضي راوندي ـ ج4 بخش دوم، ص749 به بعد. 5- بهشت حق بني آدم است، دل خوشدار که باشد از پدر اين باغ و وقف اولاد است ر.ک: لغتنامه دهخدا، ذيل واژه وقف. 6- از اين نمونه وقف در روستايي به نام «سيوجان» در 8 کيلومتري شمال غربي خوسف ديده مي‏شود. 7- ر.ک: لغتنامه دهخدا، زير واژه «موليان». 8- رجوع شود به تاريخ ادبيات در ايران، دکتر صفا، ج1 ص375 و چهار مقاله نظامي عروضي مقاله دوم (شعر). 9- آيه‏هاي 11 و 19 ـ سوره مريم. 10- در اينجا، بجاست که سپاس و تشکر خويش را از جناب آقاي شيباني معاون محترم اداره کل اوقاف خراسان که مشوّق اين کمترين در فراهم آوردن اين مقاله بودند و امکانات لازم را در اختيار مي‏گذاردند، اعلام دارم. منبع: ميراث جاويدانمعرفي سايت مرتبط با اين مقاله تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 845]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن