واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حکایت سید و قاتل پسرش
حلم و سعة صدر 1. از مهمّترين صفات و اخلاق «مرحوم سيّد» سعة صدر، حلم و بردباري در برابر مشكلات ،جفا و بديهايِ ديگران بود. نمونة بارز اين صفت در حادثة جانگداز شهادت «مرحوم شهيدسيّدحسن» فرزند ارشد و عزيزش (در صفت نماز جماعت واقع در صحن أميرالمؤمنين علیه السلام) ظاهر گرديد.(32) عموي اينجانب مرحوم «حاجآقا حسين آيتالله زادة اصفهاني» پسر كوچك «مرحومسيّد ابوالحسن» راجع به صفات برادرِ ارشدشان (مرحوم شيهد سيّدحسن) نقل ميكردند: او از هر جهت ممتاز بود! علم، تقوا، معنويّت، استعداد! بطور مسلّم اگر او زنده ميماند، پس از پدر به مقام مرجعيّتِ شيعه رسيده و نوبت به ديگران نميرسيد!! آيتالله حاج سيّدجواد ميرسجّادي (نوة دختري مرحوم سيّد) براي اينجانب نقل فرمودند: آقاي سيّدمحمّد پيغمبر با مرحوم شهيد «سيّدحسن» خيلي دوست بودند و در نماز جماعت كنار هم مينشستند. سيدمحمّد پيغمبر ميگفت : من در حالِ خواندن «نماز غفيله» بودم و سيّدحسن نماز غفليه را خوانده و نشسته بود. در بين نماز ديدم شخصي عبا به سر،به سيّدحسن نزديك شد گويا ميخواست در گوش او چيزي بگويد. ناگاه صداي سيّدحسن را شنيدم كه گفت : آخ واي!! من فهميدم اين شخص ضربهاي به سيّدحسن زد! در حال نماز عباي او را گرفتم كه فرار نكند! او هم با چاقويي كه در دستش بود ضربهاي به دستم زد و انگشتان دستم را مجروح كرد! او را رها كردم و او هم فرار كرد و رفت! صف جماعت شلوغ شد و «مرحوم سيّد» متوجّه همهمه و شلوغي شدند. به ايشان گفتند : چيزي نيست براي «سيّدحسن» پيش آمدي شده و ايشان را به بيمارستان بردند. شما نماز عشأ را بخوانيد. ايشان هم نماز عشأ را خوانده و به سمت منزل رفتند. «مرحوم سيّد» با جمعيّت بسيار زيادي كه در اطراف منزل ايشان و پشت بامها! تجمّع كرده بودند با سروصدا و گريه مواجه ميشود! «سيّدحسن» بواسطة ضربة شديد چاقو در همان صحن شهيد شده بود! أمّا هنوز «آقا» خبر نداشتند! «مرحوم سيّد» مات و مبهوت، همينطور به جمعيّت نگاه ميكرد، متعجّب و متحيّر بود! اطرافيان مانده بودند، كه چه كسي و چگونه خبر شهادت را به «سيّد» بدهند؟! قرار شد، به آقا شيخ جواد جواهري (نوة پسري مرحوم صاحب جواهر«ره») كه از علمأ بود ، بگويند كه او اين خبر را در همان شب واقعه به «سيّد» بدهد و آقا را از تحيّر درآورد تا راحت شود. زنها (حتّي مادرِ سيّدحسن) هم از قتل و شهادت، خبر نداشتند! به «مرحومِ جواهري» خبر دادند. ايشان آمد؛جمعيّت را كنار زدند «آقا شيخ جواد جواهري» از پلّهها بالا آمد، روبروي آقا ايستاد در حاليكه به عصا تكيه داده بود، خطاب كرد به مرحوم سيّد (كه نشسته بود) گفت : آقاي سيّد أبوالحسن اصفهاني! خدا، يك بلايي به شما داده و ميخواهد شما را امتحان كند! همين را گفت و خداحافظي كرد و رفت. «آقا» از جريان باخبر شد، شروع كرد به گريه كردن! با گرية آقا، تمام جمعيّت يك باره صيحه زدند و شروع به گريه و زاري نمودند! آقا فرمود : آرام باشيد زنها خوابيدهاند آنها نفهمند! بگذاريد امشب استراحت كنند! فردا خبر بدهيد! فرداي همان شب، تشييع جنازة سيّدحسن (با شكوه و عظمت زياد) صورت گرفت. من يادم هست، از بيرونِ شهر از طريقِ بازار بزرگ، تا حرم، جمعيت يك پارچه بود، قيامتي بود!! «ميرزاي نائيني» و «آقا ضيأ» در دو طرفِ «مرحوم سيّد» و پليس هم اطراف «آقا» را گرفته بود! 2. عموي اينجانب (مرحوم حاج آقاحسين آيتاللهزادة اصفهاني پسرِ كوچك مرحوم سيّد) براي بنده نقل كردند : آقا در آن قضيّه قاتل را عفو كردند أمّا دولت (بواسطة قانون) قاتل را زندان كرد. بعد از مدّتي كه در زندان ماند، از طرف دولت (به مناسبتي) مورد عفو قرار گرفت. قاتل، شخصي را فرستاد خدمت «مرحوم آقا» كه به ايشان بگو : فلاني ميخواهد بيايد «نجف» درس بخواند آيا ايشان اجازه ميدهد؟!! وقتي واسطه آمد خدمت آقا و مطلب را رساند، آقا به او فرمودند : به او بگو : از نظر من مانعي ندارد، أمّا ايشان در اينجا أمنيّت ندارد. بهتر است برود ايران در جايي گمنام زندگي كند. مرحوم آقا پولي هم به واسطه دادند كه به قاتلِ فرزندش بدهد (براي مخارج سفر و زندگي)!! بعد، ايشان از روي اعجاب به بنده ميفرمودند : چه كسي امكان دارد با قاتلِ فرزندش (آنهم مثل سيّدحسن با آن فضايل و محبوبيّت نزد پدرش) اينطور رفتار كند؟!! آيتالله ميرزاغلامحسين جعفري همداني (از شاگردان مرحوم سيّد) ميگويد : از اين حادثة غمانگيز (قتل سيّدحسن) دو خاطرة عبرتآموز ياد دارم : أوّل : چگونگي برخوردِ مرحوم سيّد با اين حادثه : ايشان انصافاً با اين حادثة غمانگيز با متانت و وقار و شكيبايي برخورد كردند! در تشييع جنازه، هنگام نماز كه به «مرحوم نائيني» تعارف كردند اقامة نماز كنند، با اينكه شاهد بودم از ديدگانشان أشك ميريخت، ولي تغييري در حالاتشان از نظر روحي مشاهده نكردم! دوّم : جلوگيري از فتنه : «مرحوم سيّد» به گونهاي در اين حادثه مشي كردند كه جلو هر گونه سوء استفاده و فتنهاي گرفته شد. چون سال پيش از اين حادثه، در أربعين حسينيبين هيئتهاي سينهزني كه از نجف به كربلا رفته بودند با أهالي آنجا درگيريهايي پيش آمده بود و چند نفري هم از بين رفته بودند! به طور حتم، اگر بعد از كشته شدن آقازادة مرحوم سيّد، دستهها و هيئتهايِ سينهزني به كربلا ميرفتند فتنهاي ديگر به وقوع ميپيوست. آقا سيّدمرتضي خلخالي (از أعاظم نجف) ميگفت : چند شب قبل از حادثة قتل آقازادة مرحوم سيّد، در خواب ديدم : خدمت «آقا سيّدأبوالحسن» رسيدم و به ايشان عرض كردم : آقا! امسال أربعين كجا برويم؟! ايشان در جواب به من فرمود : به زيارت من بيائيد!! وقتي قضيّة كشته شدن «سيّدحسن» پيش آمد (چون مقارن با أربعين حسينيبود) آن سال نه تنها نجفيها به كربلا نرفتند، بلكه هيئتهاي أطراف هم براي سرسلامتي خدمت «آقا سيّدابوالحسن» آمدند. هم فتنهاي پيش نيامد و هم خواب تعبير شد! (مجلّة حوزه : شمارة 52) تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 277]