تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 1 بهمن 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين قلب‏ها، قلبى است كه ظرفيت بيشترى براى خوبى دارد و بدترين قلب‏ها، قلبى اس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855199341




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

طنابی که پاره شد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: طنابی که پاره شد خوابیده بودم لای نیزارها. غلت زدم كنار ساحل. نگاهی به اطراف انداختم. چند ستون آدم نشسته بودند، كسی برایشان حرف می‌زد.
اروند کنار
 همه انگار گوش شده بودند. بالا آمدم. روماسه‌ها دراز كشیدم ، ببینم چه خبر است. گفت : «این اروند وحشی را رام كنید مهار كنید. كم نیاورید جلویش.» خیز گرفتم، بطرفشان هجوم بردم. كوبیده شدم به نخل‌ها. خودشان را عقب كشیدند. وحشی آنهایی بودند كه گلوله می‌ریختند شب و روز روی سرشان. دوباره دورش جمع شدند. گفت : « صدای امواجش می‌تواند استتار خوبی باشد. یادتان نرود كه با كوچكترین صدا عملیات لو می‌رود و بقیه‌اش را هم كه خودتان بهتر می‌دانید.» آروم خزیدم لای ماسه‌ها. دست انداختند گردن هم . همدیگر را بوسیدند. دوتایشان هم آمدند كنارم نشستند. یكی‌شان دست كشید روسرم، به آن یكی گفت : « تو را به حضرت زهرا (س) حلالم كن.» بعد طناب آوردند بستند به كمرشان ، شدند یك ستون. پا گذاشتند روی شانه‌ام.  بالا و پایین رفتم. دردم آمده بود. منور كه زدند، نورش افتاد روی صورتم ، قلقلكم داد. سرم را تكان دادم. بلند بلند خندیدم. اشك از چشمانم آمد. شلیك هم كردند. بطرفم؛ بطرفشان. دردم آمده بود. خودم را كوبیدم به ساحل ، نفس نفس زدم. كف كرد دهانم از عصبانیت. یخ كردم. دست‌هایم را از هم باز كردم، كوبیدم روی سینه‌شان. پرت شدند. دست و پا زدند. طناب پاره شد. چند نفر دیگر بطرفشان دست دراز كردند، طناب پرت كردند، خواستند بگیرنشان. جلو رفتم. پیچیدم دور پاهاشان. بطرف خودم كشیدم. لای كوله‌شان پیچ خوردم، بالا و پایین كشیدمشان. سرشان را هی از من جدا می‌كردند، نفس نفس می‌زدند توی هوا. سیلی زدم به صورتشان. هجوم بردم كوبیدم توی سینه‌شان. روی سرشان موج زدم. خودشان را دیگر ول كرده بودند روی من، می‌بردمشان این طرف و آن طرف، دور كمرشان پیچیدم. پاهاشان را گرفتم، با دست به پهلوشان كوبیدم.
اروند کنار
 هولشان دادم بطرف طناب؛ خوردند به اسكله، دیگر تكان نمی‌خوردند. آرام خوابیده بودند روی من. خواستم آهسته قدم بردارم، آرام نفس بكشم، كمتر فریاد بزنم، نشد. از وقتی یادم می‌آمد، با بیشترین سرعت می‌دویدم، تند تند نفس می‌كشیدم، پشت سر هم فریاد می‌زدم. فریاد می‌زدم. باز هم گلوله. جایی از بدنم گرم شد. نگاه كردم، سرخ شده بودم. كسی داشت دست و پا می‌زد. پا می‌گذاشت روی شانه‌ام، خودش را می‌كشید بالا، نفس نفس می‌زد، می‌رفت پایین دوباره . فریاد زد : « پام … كمك …» كسی انگشتش را به نشانة سكوت بالا آورد. آن یكی اطراف را نگاه می‌كرد. چشم‌هایش انگار داشت از حدقه در می‌آمد. همه به هم نگاه می‌كردند. مانده بودند چه كنند. پسر سرش را فرو برد بطرف من. خواست صدایش در نیاید. دست و پا زد . بالا آمد. نتوانست. آنكه پشت سرش بود، دستش را گذاشت روی سر پسر. موج زدم. بغض كرد سرش را بطرف پایین فشار داد، بطرف من، گریه كرد گفت: « داداشی ببخش …» فریاد زدم. پیچ و تاب خوردم. خودم را كوبیده به ماسه‌ها ، نی‌ها، نخل‌ها. پسر اول دست و پا زد و بعد دیگر نه ، انگار می‌خندید … آروم خوابیده بود روی من. از همان روزها بود كه چند وقت یك بار آدم‌ها می‌آمدند می‌نشستند كنارم ، بعضی گریه می‌كردند، بعضی همین‌طور نگاهم می‌كردند. دیروزكسی آمده بود نشسته بود كنارم. گریه می‌كرد. می‌گفت : « تو را به خدا اروند مواظب داداشیم باش …». منبع :خبرگزاری فارس 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 250]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن