واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ساده زیستی علامه جعفرى
با افزایش شهرت فیلسوف بزرگ شرق و شارح ارجمند نهجالبلاغه، علامه محمدتقی جعفری قدسسره، بسیاری از اندیشمندان ایرانی و خارجی علاقهمند میشدند تا ایشان را از نزدیک ببینند و درباره مسایل گوناگون و یا تحقیقات خود با این علامه فرزانه گفتوگو کنند، اما علامه جعفری فقط بنا بر ضرروت و نیاز، تنها میتوانست به برخی از آنها پاسخ بگوید. ایشان اگر وقت خود را آزاد میگذاشت و به دعوتهای متعددی که از او میشد پاسخ میداد، باید دست از تألیف و تحقیق میکشید. به همین علت قصد کرد تنها در جایی که وظیفه داشت و تکلیف او بود، به دعوتها پاسخ دهد. یک روز توسط یکی از دوستان نامهای به دستش رسید. که از طرف و به خط علامه سمنانی بود. او یکی از علمای بزرگ و جامع علوم عقلی و نقلی بود و بیش از 300 تألیف داشت. علامه سمنانی نوشته بود: دلم میخواهد شما را ببینم، اما نمیتوانم به تهران بیایم؛ اگر برای شما امکانپذیر است به سمنان بیایید... . علامه جعفری به احترام سن و سال و عظمت علامه سمنانى، مشتاقانه دعوت او را پذیرفت و همراه دوستانش با قطار به سمنان رفت. وقتی قطار به سمنان رسید، جمعیت عظیمی در ایستگاه موج میزد که مشتاقانه در برابر درهای خروجی راه آهن ایستاده بودند. هم زمان با علامه جعفرى، روحانی خوشچهره و آراستهای از کوپهای دیگر پیاده شد. ناگهان سیل جمعیت به سوی آن روحانی شتافت و صدای فریاد کسی بلند شد: به سلامتی علامه محمدتقی جعفری صلوات علامه که از این حادثه خندهاش گرفته بود، با عجله به همراهانش گفت: خیلی خوب شد رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت، هر چه زودتر حرکت کنیم بهتر است. وقتی علامه و همراهان او برای کرایه درشکه به درشکهچیهای منتظر مراجعه کردند، هیچ کس حاضر نشد آنها را سوار کند همه چشم به جمعیت داشتند و با بیتفاوتی میگفتند: آق بفرمایید جای دیگر، ما میخواهیم مهمانان علامه سمنانی را به منزل برسانیم. سرانجام یکی از درشکهچیها با اکراه حاضر شد به ازای ده برابر قیمت معمول، آنها را سوار کند بعد از رفتن علامه جعفرى، بالاخره مرد روحانی پرجذبهای که از برخورد مردم متعجب شده بود، ایستاد و با دلخوری گفت: آقایان با بنده چه کار دارید؟ کدام جعفرى؟ کدام علامه؟ بنده علامه جعفری نیستم، من اصلا ایشان را نمیشناسم آن درشکهچی هم که علامه جعفری و چند نفر دیگر را سوار کرده بود، نزدیکیهای منزل علامه سمنانى، او را نشان داد که پیاده و عصا زنان برای استقبال آمده بود. علامه جعفری وقتی متوجه علامه سمنانی شد، پنهانی پول درشکه را حساب کرده و پیاده شد؛ بعد، لبخندزنان به سوی علامه سمنانی رفت. علامه سمنانی که حدس زده بود این روحانی سادهپوش که به ظاهر هیچ نشانه خاص و چشمگیری ندارد، علامه محمدتقی جعفری است، او را در آغوش گرفت و با عصبانیت گفت: پس کجا هستند این مردم؟ کو آن جمعیتی که فرستاده بودم به پیشواز شما؟ علامه جعفری لبخندزنان جواب داد: الان میآیند خدمتتان، هنوز دیر نشده است علامه سمنانی که از لبخند علامه جعفری همه چیز را متوجه شده بود، با دلخوری گفت: آقاجان اینها حتما اشتباه گرفتهاند. تقصیر قیافه خودتان است حتما عوض گرفتهاند. آخر قربانت گردم این چه قیافهای است که درست کردهاى؟ یک مقداری به خودت برس. لباسهایت را جمع و جور کن و مشتاقانه آن مهمان عزیز را که مدتها انتظارش را میکشید، به خانه برد تا در فاصله چهار روزی که در کنار او بود، در زمینه افکار و اندیشههای یکدیگر، با هم گفتوگو کنند، به ویژه درباره کتاب بزرگ حکمت بوعلی سینا که به قلم او نوشته شده بود.منبع: افق حوزه، شماره 213تنظیم برای تبیان: شکوری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 622]