واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: حرفهای نامجو در مورد موسیقی سنتی و سبک و روشی که خود او کار میکند و نیز پاسخ به پرسشهایی که از او شد برای بسیاری تازگی داشت. در آغاز جلسه... نگاه انتقادی محسن نامجو به موسیقی سنتی ایران جلسهی بحث و گفت و گو با محسن نامجو که به دعوت کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو انجام شد، بیش از دو ساعت ادامه داشت.حرفهای نامجو در مورد موسیقی سنتی و سبک و روشی که خود او کار میکند و نیز پاسخ به پرسشهایی که از او شد برای بسیاری تازگی داشت. در آغاز این جلسه محسن نامجو نگاه انتقادیاش درباره موسیقی سنتی ایران را اینطور بیان کرد:من به نکتهای فکر میکردم و آن هم اینکه یک خواننده موسیقی سنتی در فرهنگ ما از بالاترین مقام در بین اعضای گروه برخوردار بوده و خیلی خاطرات و وقایع تاریخی در این باره نقل میشود که در یک ارکستر موسیقی سنتی، خواننده همیشه رییس بوده بدون اینکه آهنگسازی کند، بدون آنکه کار تنظیم انجام بدهد اما همیشه از بالاترین ارج و مقام برخوردار بوده است. این موضوع همیشه برای خود من سوال بود. با اینکه در همان سن ۱۹سالگی اتفاقاً تنها کاری که یاد گرفته بودم فقط آهنگ سنتی خواندن بود.با این موضوع درگیر بودم که به عنوان نمیگویم آرتیست، بلکه به عنوان کسی که میخواهد کار ابداعی انجام بدهد، با این ابزاری که دارد چه میتواند باشد. البته من اسم نمیبرم. خودتان میشناسید در بین خوانندههای سنتی. همیشه به این شکل بوده که یک ارکستر بزرگ میآید ـ بزرگ منظورم در هر تعدادی حالا از پنج، شش نفر تا بیشتر است ـ قطعهای به عنوان پیشدرآمد در جهت همان فرمهای شناخته شدهی موسیقی ایرانی اجرا میشود و بعد آدمی به اسم تکنواز، بخش آوازی را شروع میکند و با سازش چیزهایی به عنوان معرفی آن تم، مایه یا دستگاهی که میشناسیم انجام میدهد و بعد خواننده شروع میکند.خواننده تازه اول شعر را نمیخواند. یکسری تحریر میزند و بعد از آن تازه شروع میکند به خواندن، آن هم با کلی اتلاف وقتی که از ما به عنوان تماشاگر میگیرد. حقیقتش اینگونه فکر میکردم که این خوانندهی سنتی ۴۵ دقیقه وقت از من میگیرد و به من چه چیزی میدهد. چون ملودیای که میخواند مال خودش نیست. ملودی مربوط به ردیف دستگاههای ایرانی است. یعنی یکسری رپرتوار یا انگاره وجود دارد و بعد او از آن استفاده میکند. شعری هم که میخواند مربوط به شاعران کلاسیک است. یعنی آن چیزی که همیشه وجود داشته است. این وسط مفهوم آن آدم به عنوان یک آرتیست چه میشود؟ هنر چه میشود؟ چه بخشی از آن قضیه را به عنوان یک کار خلاق باید در نظر گرفت؟ نامجو درباره روش بحثانگیز کارهای خود چه از جنبهی ادبی و چه از لحاظ خوانندگی و تغییرهای ریتمیک در موسیقیاش و انتقادهایی که به او میشود، گفت:طبیعی است که هر آهنگساز موسیقی سنتی در طی تاریخچه موسیقی وقتی به فکرش رسیده که روی شعر، موسیقی بسازد، از مجموعهی برداشتهای خودش از رپرتوار ردیف میآورده و استفاده میکرده است. ملودی را هم که عرض کردم. ولی همیشه ریتم را عین ریتم شعر پیش میرفتند. یعنی ممکن بوده این ریتم از لحاظ موسیقیایی تغییر کند. سه ضربی و دو ضربی بشود، ولی در نهایت آن بحر عروضیه، نظمش به هم نمیخورد.در حالی که ایدهای وجود داشت که آن ریتم و کلمات را تا میتوانیم با تکرار و عوض کردن بشکنیم که در درجه اول در نظر مخاطب اینطوری میآید که داریم حافظ را اذیت میکنیم، به شکلی شعر و ریتمش را به سخره میگیریم.وقتی این بازیهای ریتمیک را با اشعاری که ارکان عروضیاش کاملاً شناخته شده و ثابت و جا افتاده است و بارها و بارها توسط شاعران مختلف تکرار شده، به این صورت با حضور ریتمهای مختلف موسیقی به هم بریزیم؛ یک مقوله پارادوکسیکال داریم. یعنی در درجه اول این به ذهن میرسد که داریم معنای بزرگی را که در نزد حافظ بوده، به وسیله کار موسیقیمان مخدوش میکنیم. ولی وجه دیگر قضیه دقیقاً این است که اتفاقاً با شنیدن چند باره آن قطعه میبینیم که غیر از معنایی که شعر حافظ میتوانسته داشته باشد، ما خودمان میتوانیم خوانش جدیدتر یعنی یک درک دیگر به آن اضافه کنیم.این بخشهایی که دارم عرض میکنم راجع به وجه ادبی قضیه است. ولی بعدها ختم به این شد که علاوه بر اینکه آن تغییر ریتمیک را به وجود آوردید. سعی کنید در خود آواز خواندن هم به شعر کاراکتر بدهید. و هر بیت را از زبان یک کاراکتر و با صدای مختلف بخوانیم.یعنی اساساً خواننده دیگر خواننده موسیقی سنتی که نیست، حتی تا حدی تبدیل به یک بازیگر تئاتر شود. تا حدی مثل نقشاش در نمایشنامهخوانی باشد. یعنی بتواند نقشهای مختلف را بازی کند. بزرگترین نقدی که به بنده بالااخص درایران در طی یکسری جلساتی که بود وارد شد این بودکه شما مولوی رامسخره کردید، یا غیره.اولاً مولوی یا حافظ ملک شخصی هیچکس نیست. از آن گذشته، فرض را بر این بگیرید که من میخواستم برخورد بیادبانهای داشته باشم. باز برخورد بیادبانهام میتوانست وجه منطقی داشته باشد که آقا اصلاً من دلم میخواست مسخره کنم. حالا چیکار کنیم.ولی هیچوقت من اینطوری به پاسخگویی برنخواستم. چون واقعاً حقیقت این است که چاقو هیچوقت دستهی خودش را نمیبرد. یعنی من جزو همان سنت بودم. من چیزی غیر از آن یاد نگرفته بودم. یعنی یانگیلان و بابدیلن و انواع و اقسام اینها سنت من نبودند. من اینها را بعدها به واسطهی علاقهای که داشتم و بعد به واسطهی موهبتی که برای من پیش آمد و با یکسری همنشینهای موزیکباز و خیلی آگاه، که من از آنها چیزها یاد گرفتم آشنا شدم که طبعا بیشتر غرق آن موسیقی شدم و از آن یاد گرفتم.ولی چیزی که در ابتدا به عنوان آموختههای خودم در موسیقی بود، موسیقی سنتی و ارتباطش با شعر کلاسیک و مجموعه اینها بود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 285]